دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
در ازدحام داس

چو گل در ازدحام داس افتاد

ز تن آن شاخۀ حسّاس افتاد

 

ستون آسمان لرزید، وقتی

عمود خیمۀ عباس افتاد

دو دست نازنین

دو دست نازنین بر خاک افتاد

گل امّ البنین برخاک افتاد

 

تداعی شد به ذهن من که گویا

امیرالمؤمنین بر خاک افتاد

بهار لاله

قیام قافله «برپا» رقیّه!

قنوت و نافله «برپا» رقیّه!

 

بهار لاله در صحرای محشر:

گل هر آبله بر «پا» رقیّه!

هرگز ننوشید

عطش را از لبان یاس بردار

ز چشمانش کمی احساس بردار

 

تو را بر لب نزد، هرگز ننوشید

برو دست از سر عبّاس بردار

دخیل استجابت

عطش یک جرعه غم دربارۀ او

فرات و علقمه آوارۀ او

ببند ای دل دخیل استجابت

شبی بر غربت گهوارۀ او

دهان دریا

سحر شد چشم تو از خواب افتاد

به زلف خیمه‌هایت تاب افتاد

 

عطش بوسه به لب‌های تو می‌زد

دهان خشک دریا آب افتاد

لهجۀ بارانی‌

عطش خون از لب قرآنی‌ات خورد

که آب از لهجۀ بارانی‌ات خورد

 

دل زهرا و زینب را شکسته

همان سنگی که بر پیشانی‌ات خورد

از ندبه تا سمات

در افق سر می‌زنی، خورشید را داری به دست

از فراسوی زمان، از آسمان دور دست

 

در افق سر می‌زنی بر هودج رنگین‌کمان

برقی از خشم خدا بر ذوالفقارت می‌نشست

سقّا

پرنده در هوایت پر نمی‌زد

بدون دست‌هایت پر نمی‌زد

 

اگر چشمان تو سقّا نبودند

دل دریا برایت پر نمی‌زد

 

تشنگی

 

به یادت برگزینم تشنگی را

که با تو همنشینم تشنگی را

 

تلاش خویش را کردم که شاید

ز لب‌هایت بچینم تشنگی را

نبودی دست دریا رو نمی‌شد

کسی مثل تو زیبارو نمی‌شد

نبودی دست دریا رو نمی‌شد

 

اگر دستان تو برپا نبودند

تمام آسمان «وارونه» می‌شد

شمیم یاس

دلش لبریز از احساس باشد

لبالب از شمیم یاس باشد

 

ادا کن حق زهرا را که عبّاس

به مهر مادرش حسّاس باشد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×