دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ابراهیم دیگر

جمعیت بیشتر از قبل شتاب آوردند

هیزم آورده و با قصد ثواب آوردند

 

روضه‌خوان گفت که یکبار دگر ابراهیم

رفت در آتش و این قوم عذاب آوردند

 

حتماً عمو برای تو آبی می‌آورد

مشغول کار هستی و در زیر آفتاب حس می‌کنی که بین تنوری، پُر التهاب

 

هم تشنه‌ای و هم رمضان، نه محرّم است کافی است اینکه روزه بگیری بدون آب

چشمۀ جاری

سینا شدن، سینا شدن، سینا شدن داری

با این بدن اندازۀ صحرا شدن داری

 

آتش فروزان است قدر شعله‌ای،‌ اما

این وادی طور است، پس موسی شدن داری

 

دست تو سویی، مشک سویی

افتادی و هرکس که در دور و برت بود

با نیزه یا شمشیر بالای سرت بود

 

دست تو سویی مشک سویی دشمنت باز

راضی نشد، در فکر دست دیگرت بود

از کوزه به رود آمد و تا کرببلا رفت

باید بنویسیم تو را ماه تر از ماه

زیباتر و تابنده‌تر از ماه، سر از ماه

 

مهتاب دلش خواست که چون روی تو باشد

پس آمده بردارد اگر شد اثر از ماه

 

هفتاد و دو امانت

اخرج الی العراق، که هرگز قرار نیست اینجا کنار حادثه غم پروری کنم

اخرج الی العراق، قرار است با سرم تا سال‌های سال فقط سروری کنم

 

اخرج الی العراق، به من وحی می‌شود، مبعوث این رسالت بی انتها منم

اعجاز من سری است که قرآن می‌آورد باید به نیزه باشم و پیغمبری کنم

 

کربلای غم

در خودم مانده بودم و ناگاه تا به خود آمدم محرم شد

چشم بستم درون خود باشم کربلای غمت مجسّم شد

 

همۀ آنچه روضه خوان می‌‌گفت پشت این چشم بسته می‌‌دیدم

بی خود از خود سیاه پوشیدم کار ده روزم اشک و ماتم شد

 

پسرانم به فدای سر تو، غم نخوری

می‌رود سمت برادر، به تنش تب دارد

دو پسر دارد و یک زمزمه بر لب دارد

 

به فدای سر تو! هرچه که دارم این است

چه کنم؟ هست همین هرچه که زینب دارد

بچه‌های مسلم از بابای خود تنهاترند

روضه خوان بر روی منبر سخت لب وا می‌کند

روضه را با اشک چشمان خود انشا می‌کند

 

روضه‌ها را یک به یک رده کرده مسلم را غریب

در میان کوچه‌های کوفه پیدا می‌کند

رهگذر شام

وارد میکده شد، میکده را مست گرفت

نیست‌ها را به نگاه خودش از هست گرفت

 

بیخود از کرببلا رهگذر شام نشد

حکمتی داشت که شمشیر دعا دست گرفت

حضرت لب تشنه

برای روضه نشستیم و روضه خوان آمد

صدا گرفته و غمگین و ناتوان آمد

 

نشست و گفت سلامٌ علیک یا عطشان

سلام حضرت لب تشنه، روضه خوان آمد

نجف و کربلا دلم لرزید

قصد، قصد زیارت است اما، مانده اول دلم کجا برود

حال و روز مرا هر آنکس دید، گفت باید به کربلا برود

 

نجف و کربلا دلم لرزید، مشهد و کاظمین، خوب آمد

یازده بار استخاره زده، تا بفهمد به سامرا برود

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×