چون صبا دید به صحرا، بدن بی‌کفنش

خاک می‌ریخت به جای کفنش بر بدنش

چون که از مرکب خود، شاه به گودال افتاد

حمد یزدان به لبش بود و شفاعت سخنش

چه خوش است رنج و محنت، به ره وفا کشیدن!

چه خوش است ناز جانان، همه را به جان‌، خریدن!

چه خوش است جان سپاری، به قدوم چون تو یاری!

به منای کربلای تو، شها! به خون تپیدن

بس که میدان رفتن تو، بر عمویت مشکل است

دست‌یابیّ تو، بر این آرزویت مشکل است

دیگر از هجران مگو، ای یادگار مجتبی!

بر مشام جان، فراق عطر و بویت مشکل است

هم‌چو ماهی که شب تار، جمالش دل‌جوست

روی رخشان تو با رنگ سیاهت، چه نکوست!

خون پاکیزۀ تو، در بدن شب‌رنگت

هم چنان آب حیاتی است که در تیره سبوست

باز این چه نواست؟ وز کجا می‌آید؟

کاین نغمه‌ به گوش، آشنا می‌آید

یا رب! چه غبار دل‌نشینی است! که باز

بر لوح دل از خاطره‌ها می‌آید

با قلب بشر مونس و دمساز حسین است

در خلوت دل، محرم و هم راز حسین است

زهرا و علی، هر دو چو دریای گوهر بار

خلقت، صدف است و گهر راز حسین است

چه دشوار است پیمودن، به هجران تو، منزل‌ها

به یادت آنچنان گریم، که ماند ناقه در گل‌ها

ز خون دل کنم رنگین، به راه عشق، محمل‌ها

ز داغت ای گل عطشان! شرار افتاده در دل‌ها

"الا یا ایها الساقی! أدر کأسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها"

امشب شهادت نامۀ عشاق امضا می‌شود

فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا می‌شود

امشب کنار یکدگر، بنشسته آل مصطفی

فردا پریشان جمعشان، چون قلب زهرا می‌شود

این چه نواست، وز کجا می‌‌آید؟

کاین نغمه به گوش آشنا می‌‌آید

یا رب چه غبار دلنشینی است که باز

بر لوح دل از خاطره‌ها می‌‌آید؟

انتظارم می‌کُشد، یادی ز ما کن یا حسین

درد هجران را به وصل خود دوا کن یا حسین

گر چه دورم، بر نگاه دلنشینت جان دهم

کوفه را با یک نظر چون کربلا کن یا حسین

خسته دل از رنج هجرانیم، در را باز کن

هر که هستیم از محبّانیم، در را باز کن

لطف و احسان بر ضعیفان، عادت دیرین توست

مستمند و بس پریشانیم، در را باز کن

جز نفسی که از غمت، سینه پر آه می‌کنم

هر نفسی که می‌کشم، عمر تباه می‌کنم

نیست به غیر مهر تو، مایۀ رو سپیدیم

من که ز کار زشت خود، نامه سیاه می‌کنم