دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
یاد تنهایی بابا می‌کرد

در سرش طرح معما می‌کرد با دل عمه مدارا می‌کرد

 

فکر آن بود که می‌شد ای کاش رفع آزار ز آقا می کرد

مرا رها مکن اینجا که خصم بی‌پرواست

کنون که برق نگاه تو در نگاه من است

زبان خموش؛ ولیکن نظر پُر از سخن است

 

به من مگو که بسازم ز درد دوری تو

پس از تو حالت من لحظه‌لحظه سوختن است

به مناسبت فرارسیدن عید سعید فطر
روزیِ او کرب و بلا شد

شب‌های زیارت ز دل خسته دلان رفت

هم ناله شدن با نفس سینه زنان رفت

گریه ز غم قافلۀ اهل جنان رفت

تا اینکه براتی ز تو گیریم زمان رفت

هر طرف تکه‌ای از بال و پرت افتاده

رفتی و لرزه به جان پدرت افتاده

از نفس، خواهر من پشت سرت افتاده

 

همۀ دشت پر از عطر پیمبر شده است

هر طرف تکه‌ای از بال و پرت افتاده 

دل گرفته

دل، گرفته یاد ایوان بقیع

دیده‌ای داریم گریان بقیع

 

حیف بر خاکش بتابد آفتاب

سایۀ عرش است بر جان بقیع

زبان حال جناب مسلم در لحظات شهادتشان
کوچه کوچه می‏‌ر‌وم

کوچه کوچه می‌روم  شاید کسی پیدا کنم

ای دریغ از خانه‌ای تا لحظه ای مأوا کنم

 

کوچه گردی من از شهر مدینه باب شد

دست بسته اقتدا بر حضرت مولا کنم

 

گوئیا یک مرد از نامه نویسان نیست نیست

با که یا رب شکوه از این بی وفایی‌ها کنم؟

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×