دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
غزل عاشورایی فنا زنوزی

باز این فغان و غلغله اندر زمان چیست؟

این آتش زبان «فنا» را، زبانه چیست؟

 

مرغان باغ، کرده چرا سر به زیر پر

درمانده جمله از طلب آب و دانه چیست؟

 

قرب وطن

 

چه کاروان؟ که متاع گران‌بها دارند

خبر ز گرمی بازار کربلا دارند

 

گرفته‌اند عجب بارها ز جنس بلا

چه سود‌ها؟ که ز سرمایه‌ی بلا دارند

گل‌گون بدن

 

زینب به ناله گفت: چسان در وطن روم؟

بی‌گل‌عذار خود، به چه رو در چمن روم؟

 

بی‌شمع روی او که از او روشن است، دل

در حیرتم، چگونه به آن انجمن روم

ذوق سوختن

 

بیا رقیّه! که جانانه‌ی تو می‌آید

روان چو گنج، به ویرانه‌ی تو می‌آید

 

رُخش چو شمع فروزان، در این شب تاریک

به روشنایی کاشانه‌ی تو می‌آید

دامن جانان

گر برکشم ز دامنت، ای شه‌سوار! دست

خواهد پس از تو یافت به من روزگار، دست

 

دل گویدم که از قدم دوست سر مکش

جان گویدم ز دامن جانان مدار، دست

 

 

رسم تیر و کمان

 

ای کاش رسم تیر و کمان، در جهان نبود!

یا کار آن به طفل امام زمان نبود

 

خم شد برای راستی‌اش چون کمان، فلک

تیری که غیر اصغرش، آن را نشان نبود

 

تیر نگاه

دو طفل من که بُوَد نورس و جوان، هر دو

به راه شوق تو گردیده جان‌فشان، هر دو

 

برای کشته شدن از تو اذن می‌خواهند

نثار خاک درت کرده نقد جان، هر دو

 

دردمندان عشق

 

رهروانی که ز جان، در طلب جانانند

در سر کوی شهادت، همه سرگردانند

 

تو مپندار که در راه وفا درمانند

دردمندان غم عشق که بی‌درمانند

بلند بالایی

ای آشنای بلا! کربلا عجب جایی است!

به هر طرف که نظر می‌کنی، تماشایی‌ است

 

به ناله آمده هر سو ز شوق، فاخته‌ای

ز پا فتاده به هر گوشه، سرو رعنایی ‌است

 

 

جاودانه تشنه!

اگر نبود به خون تو آسمان، تشنه

چرا به خون تو شد تیغ خونفشان، تشنه

 

تمام اهل حرم از لب تو سیرابند

منم که مانده‌ام ای خضر، در میان تشنه

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×