دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
تیر نگاه

دو طفل من که بُوَد نورس و جوان، هر دو

به راه شوق تو گردیده جان‌فشان، هر دو

 

برای کشته شدن از تو اذن می‌خواهند

نثار خاک درت کرده نقد جان، هر دو

 

طاقت حرب

 

زینب گرفت دستِ دو فرزندِ نازنین

می‌سود روی خویش، به پای امام دین

 

گفت: ای فدای اکبر تو، جان صد چو آن!

گفت: ای فدای اصغر تو، جان صد چو این!

دو ماه پاره

رسد از حدیقۀ زینبی، ز دو عندلیب این صلا

سرگل سلامت اگر شود، پر بلبلان سپر بلا

 

دو پسر به قامتشان کفن، دو سمن، دو یاس، دو یاسمن

به مثال نقرۀ خام، تن،  که طلاست طینتشان، طلا

 

سرخط سیادت

سلام باد به «عابس»، به حُسن عادت او!

که بود عشق خدا، سرخط سیادت او

 

به خاندان علی، خاندان او، عاشق

ز جان‌نثاری او، جلوه‌گر، ارادت او

 

مقام محبّت

از آن زمان که به می‌خانه‌ات، مقام گزیدم

دو چشم مست تو، ساقی! دوبار کرده شهیدم

 

چو از تو جام گرفتم، «حبیب» نام گرفتم

چون این مقام گرفتم، به هر چه بود رسیدم

 

 

غلام ترک

داد اندر آن میان، شه لب‌تشنه را سلام

«تُرکی» که بود سیّد سجّاد را «غلام»

 

از شاه خواست، رخصت میدان کارزار

تا دادِ ترک‌تازی و مردی دهد تمام

 

 

جسم و جان

شد «مسلم بن عوسجه»، مردانه پیش صف

در راه شاه تشنه‌لبان، نقد جان به کف

 

مصحف برِ وصیّ نبی، خوانده بارها

صد ره به نهروان و به صفّین دریده صف

 

 

فیض‌ جان‌نثاری

سلام ما به «زُهیر» و دلاوری‌هایش!

که بود شاهد عشق حسین و مولایش

 

هر آن ‌چه خواست که سر پیچد از کمند حسین

نشد که داشت به دل، جذبۀ تولّایش

 

ناگهان خزان

«عابس»؛ آن شیری که می‌لرزد ز بیمش، دشمنش

در هزیمت، دشمن از آن بازوی مردافکنش

 

آن چنان سرمست و شیدا شد ز عشق شاه دین

کز سر خود، خُود را افکنْد و از تن، جوشنش

 

وجه خداپرست

 

سلام باد به روح «بُریر»! اِبن خُضیر

که دوست‌دار «شَبَر» بود و جان‌نثار «شُبیر»

 

شجاع و زاهد و آزاده، «سیّد القُرّاء»

حیات او همه خیر و ممات او همه خیر

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×