دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
همای قدس

 

هُمای قدسم امّا گوشه‌ی ویران، مکان دارم

دلی پُر خون چو لاله، از فراق باغبان دارم

 

چراغان کرده‌ام ویرانه را با اشک خونینم

بیا، عمّه! تماشا کن که امشب میهمان دارم

گل نیلوفر

 

اگر مثل همیشه دوست داری، دختر خود را

بیا بگْذار روی دامن دختر، سر خود را

 

فراموشم نمی‌گردد که در هر روز، چندین بار

در آغوش محبّت می‌گرفتی، دختر خود را

 

غمگین کوچکم

غمگین من بخند برای خدا بخند

من هم دلم گرفته، عزیزم بیا بخند

 

گل خنده می­‌کند، تو چرا اخم می­‌کنی؟

دست‌ودل مرا پر گلزخم می­‌کنی

دیگر برایِ گوش من لالا ضرر دارد

بابا برایم روزها گرما ضرر دارد

شب هم که شد بر زخم ِ من سرما ضرر دارد

 

دنیای من بعد از غروبِ تو برایِ من

یک لحظه هم ماندن در این دنیا ضرر دارد

شب فراق

مگر که منتظر یک خبر نبودی تو؟

مگر که منتظر تشت زر نبودی تو؟

 

تو که ستاره‌ترینی در این خرابه، چرا

شب فراق تو بودی، سحر نبودی تو

راهی شوم تا پشت درهای شکسته

از طشت‌های زرنشان می‌­آیم امشب،

از پای لب‌های کبود خیزرانی

تصمیم دارم دردهایم را بگویم،

تا پای جانم با زبان بی‌زبانی

 

پروانه‌­ای روییده روی پلک‌هایم،

تا آسمان نینوا پر می­‌گشایم

تصویرهای مبهمی یادم می‌آید،

از روزهای تا قیامت جاودانی

مونس من

کاروان رفت و من سوخته دل جا ماندم آه کز ناقه بیـفتادم و تنها ماندم

همرهان بی خبر از من بگذشتند و دریغ منِ وحشت زده در ظلمت صحرا ماندم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×