دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شاه کم‌سپاه

فریاد از آن شبی! که به فرداش شد شهید

سلطان دین حسین، به کام دل یزید

 

آن شام شد ز پرده‌ی ظلمت، سیاه‌پوش

وآن صبح از سپیده، گریبان خود درید

 

امواج خون

امشب است آن شب، که بر پا شور محشر می‌شود

زینب غم‌دیده، فردا بی‌برادر می‌شود

 

امشب است آن شب، که فردا در یم امواج خون

غرق توفان، کشتی آل پیمبر می‌شود

 

خدا کند...!

 

خدا کند نرود امشب و سحر نشود!

که روز ما ز شب تار، تیره‌تر نشود

 

چه فتنه‌ها که به دنبال این سحر نبُوَد!

خدا کند نرود امشب و سحر نشود!

شوق شهادت

 

در کربلا چو خیمه‌ی دارای دین زدند

گفتی که خیمه‌های فلک بر زمین زدند

 

بر خرگهش چو روی نهادند قدسیان

گفتی قدم به‌ عرشِ جهان‌آفرین زدند

جواب هم‌سفران

در آن میان چو خطبه‌ی حضرت، تمام شد

وقت جواب هم‌سفران بر امام شد

 

پاسخ‌دهنده‌یْ اوّل آنان «زُهیر» بود

کاندر حضورِ سبط نبی در قیام شد

 

 

شب پرپرگشتن

ندانم از چه امشب، بلبل افغان دگر دارد

مگر از حالِ پرپر گشتنِ گل‌ها، خبر دارد؟

 

ندانم از چه امشب نغمه‌ی مرغان صحرایی

به قلب عاشقان، بیش از همه شب‌ها، اثر دارد

 

نذر

 

بگْذار تا بمیرم و تنها نبینمت

تنها به روی سینه‌ی صحرا نبینمت

 

امشب بیا که بوسه زنم بر گلوی تو

شاید بمیرم از غم و فردا نبینمت

منای عشق

منای عشق را حال و هوای دیگر است، امشب

شب عاشور یا غوغای روز محشر است، امشب

 

کنار یک‌دگر جمعند هفتاد و دو قربانی

سخن از بذل جان و صحبت از ترک سر است، امشب

 

 

بزم ضیافت

گفت ای گروه! هر که ندارد هوای ما

سر گیرد و برون رود از کربلای ما

 

ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر

نتْوان نهاد پای به خلوت‌سرای ما

 

فرصت باقی

 

از محرّم چون شب عاشور شد

                        نینوای عاشقان، پُرشور شد

 

آفرینش بُد ز ماهی تا به ماه

                        جملگی مبهوت بر احوال شاه

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×