دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دلواپس

دیشب به یاد روی تو هر لحظه سوختم

بر چشم‌های خیره سران دیده دوختم

هر کس به قیمت دو سه نان دین خود فروخت

من در ازای عشق تو، جان را فروختم

طبل شروع غائله

این خلق نابکار به ما پشت پا زدند

در ابتدای راه، حقیرانه جا زدند

 

ما را به چند کیسۀ درهم فروختند

مولا میا به کوفه، که قید تو را زدند

 

مسلم ابن ...

بی سر شده‌ای و از جهان سر هستی

یک گام از عاشقان جلوتر هستی

گفتند که مسلمِ عقیلی اما

ولله که مسلم ابنِ حیدر هستی ...

لبِِ امام

از بام فتاده بام را می‌فهمد

در دام فتاده دام را می‌فهمد

 

لب تشنگی‌ات وقتِ شهادت یعنی

این مرد، لبِ امام را می‌فهمد

افتاده‌ترین مرد

لب تشنه‌تر از جام فتادی سردار؛

در آتشِ این دام فتادی سردار!

افتاده‌تر از تو مرد در عالم نیست

این‌گونه که از بام فتادی سردار!

سر-دار

پیغام به‌دست از سفر آمده بود

بی واهمه در دلِ خطر آمده بود

 

از بام که سرنگون شدی پرسیدند:

سردار چرا بدونِ سر آمده بود؟

دروغ

این شهر که سنگ می‌زنند از بامش

مجموع شدند در پیِ اعدامش

 

این قوم دروغ را چه خوش می‌گویند؟

گفتند که کافر است و ... «مسلم» نامش

مرد کوفه

یک شهر پر از نفاق و نامردی و قهر!

اُفٍ لک یا کوفه! اُفٍ لک دهر

 

در را نگشود هیچکس بر مهمان

یک مَرد نبود غیرِ «طوعه» در شهر

فرستاده

بر دامنِ تزویر و ریا چنگ زدند

یکبار دگر به عشق نیرنگ زدند

 

امروز تمامِ شهر بیعت کردند

فردا به فرستادۀ او سنگ زدند

کوتاه سروده
مهمان نوازی!

دلم مانده ست و داغ جانگدازی

که شد با حرمت نام تو بازی

 

تنم زخمی، لبم تشنه، دلم خون

امان از این همه مهمان نوازی

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×