دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
قدر نکویان

داد از ستیزۀ فلک و دور اخترش!

وآن دشمنی به عترت پاک پیمبرش!

 

آن بردن حسین و بر او آب بستنش

وآن آب دادن از دم شمشیر و خنجرش

 

شهادت ‌مقبول

خونی که شد روان ز تن پُر جراحتش

امروز نافه گشته، ببویید تربتش

 

این خاک مُشک‌‌بو ز جگر‌های سوخته است

کز تشنگی گداخت ز اصحاب و عترتش

 

قتیل‌گریه

هنوز دشت بلا، خاک مُشک‌بو دارد

که در کنار، جوانان مُشک‌‌مو دارد

 

هنوز تیره نماید به کربلا، خورشید

که در کنار، هزار آفتاب‌رو دارد

 

بریدی کو؟

بَریدی کو که شاه تشنه‌کام از وی خبر گیرد؟

مگر کز قتل مسلم، ترکِ این ناخوش سفر گیرد

 

مگر چون بشنود ظلمی که مسلم دید و طفلانش

حساب کار خویش و طفلکان خویش، برگیرد

 

 

زینب چو دید ...

زینب چون دید پیکری اندر میان خون

چون آسمان که زخم تن از انجمش فزون

 

بی‌حد جراحتی، نتوان گفتنش که چند

پامال پیکری، نتوان دیدنش که چون

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×