دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بانوی آب و آینه

دریای پرسخاوت و موّاج کائنات

بانوی آب و آینه‌ای کشتی نجات

 

از آسمان هفتم تا پهنۀ زمین

روشن‌تری تو از همۀ جلوه‌های ذات

 

حتی فرشتگان خدا غبطه می‌خورند

بر زمزم زلال تو ای کوثر حیات

تنها دلیل بارش باران واژه‌ها

شاعر نشسته بود کناری و می‌نوشت بنیاد واژه را به گل عشق می‌سرشت بذر محبتی که به بستان واژه کشت شعری شد و رسید به دروازۀ بهشت

 

این زمین پربلا را نام دشت کربلاست (قصیدۀ محتشم کاشانی)

این زمین پربلا را نام دشت کربلاست

ای دل بی‌درد آه آسمان سوزت کجاست

 

این بیابان قتلگاه سید لب تشنه است

ای زبان وقت فغان وی دیده هنگام بُکاست

قصیدۀ محتشم در رثای امام حسین (ع)

بنال ای دل که دیگر ماتم آمد

بگری ای دیده ایام غم آمد

 

گل غم سرزد از باغ مصیبت

جهان را تازه شد داغ مصیبت

زینب آمد کنار شش گوشه

 شب جمعه کنار شش گوشه

دل من حالت عجیبی داشت

 

می‌شنیدم صدای قلبم را

چشم من حس بی شکیبی داشت

 

شق القمر از لشگر ابلیس بعید است

یا حضرت عبّاس! بگو محتشم‌ات را، از جوهرۀ علقمه پر کن قلم‌ات را جاری شود از دامنه‌اش چشمه‌ای از خون بر دوش بگیرد اگر الوند غم‌ات را

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×