نوشته‌اند سنان‌ها به تو امان ندهند

نوشته‌اند که ره را به تو نشان ندهند

نوشته‌اند به یک دیده بنگری همه را

نوشته‌اند دو روزن به آسمان ندهند

محو توأم اشک ناب اگر بگذارد

مست تو هستم شراب اگر بگذارد

کوفه بدک نیست از برای مناجات

آن نگه نیمه خواب اگر بگذارد

با سینه‌ای که تنگ بلور است، یا حسین

ما و دلی که سنگ صبور است، یا حسین

چون آب ِچاه از لب تو هر که دور شد

تا روز حشر، زنده به گور است، یا حسین

بوی باران و بوی دلتنگی

می‌وزد از حوالی چشمت

چه شده که شقایق و لاله

می‌چکد از زلالی چشمت

قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه

یاسین و الرحمان بخوان پیغمبرانه

قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگیرد

همچون درخت روشنی در هر کرانه

هر چند پای بی رمق او توان نداشت

هر چند بین قافله جانش امان نداشت

بار امانتی که به منزل رسانده است

چیزی کم از رسالت پیغمبران نداشت

نمی‌دانم تو را در ابر دیدم یا کجا دیدم به هر جایی که رو کردم فقط روی تو را دیدم

تو را در مثنوی، در نی، تو را در‌ های و هو، در هی تو را در بند بند ناله‌های بی‌صدا دیدم

تو مانند ترنم، مثل گل، عین غزل بودی تو را شکل توسل، مثل ندبه، چون دعا دیدم

 با این شتاب فکر کنم سر می‌آورد!

با این شتاب،حوصله را سر می‌آورد

می‌تازد و غنیمت جنگ غروب را

از چنگ سی هزار نفر، در می‌آورد