دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
استثنایى

 

ما را شرف و شهادت و شیدایى است

 چون مکتب ما مکتب عاشورایی است

 

در کار حسین، عالمى حیرانند

از بس که حسین، کارش استثنایى است

صیت شهادت

دانی که لفظ «دمع»، چرا از دم است و عین؟

یعنی که خون ز دیده ببار از غم حسین

 

نَگْریستن براش ز عین شقاوت است

ای نور عین! گریه به عین است، فرضِ عین

 

درهای ثمین

 

تنی که داد به آغوش، جا رسولِ امینش

به خاک کرببلا، چرخ سفله کرد مکینش

 

ز بعد کشتن اکبر گذشت از سر دنیا

وگرنه خون عدو می‌‌گذشت از سر زینش

شهید عشق

شهید عشق را نازم! که گاهِ بذل و ایثارش

فلک را پشت لرزید از نهیب رزم و پیکارش

 

نشد سدّ رهِ او در طریق عشق و جان‌بازی

نه آه سرد طفلانش، نه اشک گرم بیمارش

 

موج خون

 

خونِ دل می‌چکد از ناوک مژگانی چند

ز غم فاجعۀ قتل شهیدانی چند

 

کاش آن روز از این فاجعه، می‌گشت پدید

به سر خطّۀ هستی، خط بطلانی چند

غلام ترک

داد اندر آن میان، شه لب‌تشنه را سلام

«تُرکی» که بود سیّد سجّاد را «غلام»

 

از شاه خواست، رخصت میدان کارزار

تا دادِ ترک‌تازی و مردی دهد تمام

 

 

تمجید ملائک

سلام ما به شهیدی! که عشق، زنده از اوست

کسی که خون خدایش دویده در رگ و پوست

 

سلام ذات خدا و‌آن‌ چه آفریده خدا

بر او! که آبروی عالمی ز خون گلوست

 

شهادت! باز کن بال و پرم را

پس از غلتیدنم در خون و در خاک

به دستانت رُخم را می‌کنی پاک

 

شهادت! باز کن بال و پرم را

شهادت! ناز کن چشم ترم را

 

شعر کربلایی

کدام واقعۀ  سبز را خبر دارد

همان که بر لبِ خشکیده، شعر تر دارد

 

بلوغ باور سبزی، شکفته بر لب او

که تا همیشۀ تاریخ، برگ و بر دارد 

زبان حال جناب زهیر

شده در آسمان شهره، شهادت

فقط خون می‌شود مهر شهادت

 

زهیرم من که با لطف نگاهت

نصیبی دارم از ظهر شهادت

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×