دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دیدم که بوسه، بوسۀ مادر نمی‌شود

بی مشک آب گرچه لبت تر نمی‌شود

چیزی شبیه بادۀ کوثر نمی‌شود

 

بوسیدم از دو چشم به خون خفته‌ات ولی

دیدم که بوسه، بوسۀ مادر نمی‌شود

چشمم از عشق و خجالت زدگی پر شده بود

قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم

و خدا خواست که بی دست و سر آغاز کنم

 

چشمم از عشق و خجالت زدگی پر شده بود 

 تیر دشمن کمکم کرد که ابراز کنم

 

علم و مشک من و دست جدا افتاده

در جوانی غم تو پیر مناجاتم کرد

مادرت فاطمه در سجده ملاقاتم کرد

 

دست دادم که کسی جز تو کرم ننماید

لیک دست کرمت قبلۀ حاجاتم کرد

مشک از خجالت قطره قطره آب می‌شد

یک آسمان خورشید تنها مانده با تو

صدپاره زخم کهنه‌ام جامانده با تو

 

شرح غزل‌هایی که طوفان است و آتش

 در ذهن خاک‌آلوده حالا مانده با تو

آینۀ پاک دست‌ها

تردید داشت بال شود یا که دست‌ها

حالا که هیچ‌کس به تو حالا که دست‌ها

 

تردید داشت نور شود یا فرشته یا

 تردید داشت که بالا که بالا که دست‌ها

وقتی «کنار درک تو، کوه از کمر شکست»

در مشک تشنه، جرعۀ آبی هنوز هست اما به خیمه‌ها برسد با کدام دست؟

برخاست با تلاوت خون، بانگ یا اخا وقتی «کنار درک تو، کوه از کمر شکست»

تیری زدند و ساقی مستان ز دست رفت سنگی زدند و کوزۀ لب تشنگان شکست!

چون سیب سرخ افتاد، از بس رسید عباس

 

در خود شکست آن شب، از خود برید عباس

اوج ولایت است این، خود را ندید عباس

آن عاشقان یکدست، هفتاد تن نبودند...

یک تن شدند، یک تن، اول مرید عباس  

دست‌های تشنۀ فرهاد

پر می‌کشم؛ شعرم به دست باد اگر باشد مقصد کویر ِ داغ عشق آباد اگر باشد

در خون گرمت غسل خواهم داد بالم را پروانۀ افکار من آزاد اگر باشد  

آمده‌ام چون‌که خودت خواستی

از نظرت کرب و بلایی شدم؟

زمزمه کردم سحری با خودم

 

«ای حرمت قبلۀ حاجات ما»

می‌شنوی ذکر مناجات ما‌؟

 

خون بخواه عباس!

تو رفته‌ای و حرم مانده بی پناه؛ عباس

نهان شده ست به ظلمت تمام ماه؛ عباس

 

غریب بود برادر، غریب تر شده است

از آن زمان که نگاهش به راه...آه؛ عباس

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×