دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
پایان محرم...

دارد تمام می‌شود آقا عزای تو کم گریه کرده‌ایم محرّم برای تو دارد چه زود سفرۀ تو جمع می‌شود تازه نشسته‌ایم بخوریم از غذای تو

عاشورا؛ بمان

بمان که روشنی دیدۀ ترم باشی

شبیه آیینه‌ای در برابرم باشی

 

هوای خیمۀ من بی نگاه تو سرد است

بمان که مایۀ دل گرمی حرم باشی

عاشورا؛ روضۀ وداع

باطن‌ترین من، نه خداحافظی مکن

هر چند ظاهراً، نه خداحافظی مکن

 

من نیمه توأم جلویت ایستاده‌ام

با نیمِ خویشتن، نه خداحافظی مکن

عاشورا؛ افتاد...

بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد

همین که پیکرت افتاد خواهرت افتاد

 

تو نیزه خوردی و یک مرتبه زمین خوردی

هزار مرتبه زینب، برابرت افتاد

نهم محرم؛ آب آور

آب می‌خواهد چه کار؟ آب آورش را پس دهید

آی مردم، زود عموی دخترش را پس دهید

 

 دست‌هایش را چرا در زیر پا انداختید؟

زودتر آن سایه‌بان خواهرش را پس دهید

نهم محرم؛ ببین! تا شده ای

وعده‌ای داده‌ای و راهی دریا شده‌ای

خوش به حال لب اصغر که تو سقا شده‏‌اى

 

آب از هیبت عبّاسى تو مى‏ لرزد

بى عصا آمده‏‌اى حضرت موسى شده‌اى

نام ما را ننویسید، بخوانید فقط

 

نام ما را ننویسید، بخوانید فقط

سر این سفره گدا را بنشانید فقط

 

آمدم در بزنم، در نزنم می‌میرم

من اگر در زدم این بار نرانید فقط

بی بال و پر...

میل پریدن هست امّا بال و پر نه

هر آنچه می‌خواهی بگو اما بپر نه

 

حالا که بعد از چند روزی پیش مایی

دیگر به جان عمه‌ام حرف سفر نه

بوی مسیحا آمد

مشک بر دوش به دریا آمد

همه گفتند که موسی آمد

 

نفس آخر ماهی‌ها بود

ناگهان بوی مسیحا آمد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×