دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گل مجتبی

قاسم، گل مجتبی که دل واله‌ی اوست

ماهی است که نور سرمدی هاله‌ی اوست

 

ما را به ولای حسنت، یا زهرا!

امّید به مهر سیزده ساله‌ی اوست

 

 

حضرت قاسم بن الحسن

 

پدر، چو ابر بهارى است، بر نهال پسر

که تا وى است، بدو دست‏بُرد دى نرسد

 

بسى نهال که بى‏‌باغبان بریزد برگ

از آن ‌که آب به وقت عطش، به وى نرسد

حضرت حرّ بن یزید ریاحى

یکى قوّۀ کهربایى است، عشق

از این رو، ره آشنایى است، عشق

 

چو مرد از سعادت شود بهره‏ور

رود در ره عشق، بى پا و سر

 

وسط معرکه

وسط معرکه درگیر تلاطم شده‌ای

کشت کردند تو را، خوشۀ گندم شده‌ای

 

دست و پا می‌زنی و جان مرا می‌گیری

مثل شش ماهۀ من غرق تبسّم شده‌ای

ماه عسل

بزرگ بودی و مثل بزرگ‌ها رفتی

زمین برای تو کم بود، تا سما رفتی

 

مکیدی از سر کندوی عشق شهد جنون

چگونه یک شبه صد ساله راه را رفتی

بیشتر زدند

تا لاله‌گون شود کفنم بیشتر زدند

از قصد روی زخم تنم بیشتر زدند

 

قبل از شروع ذکر رجز مشکلی نبود

گفتم که زاده‌ی حسَنم بیشتر زدند

ارثیۀ آفتاب

بالاترین محله پرواز جاش بود

خورشید از اهالی صبح نگاش بود

 

خال لبش که ارثیه آفتاب‌هاست

یک آسمان ستاره قطبی فداش بود

سیزده حسن

از تنم چند تن درست کنید

بی‌سر و بی‌بدن درست کنید

 

سنگ را بر تنم تراش دهید

تا عقیق یمن درست کنید

ماه عسل

شادابی لب‌های تو را افسردند

گل‌های بهاری تو را پژمردند

 

از پرتو بی‌مثالت ای قرص قمر

جا داشت اگر ستاره‌ها می‌مُردند

یادگار برادر

 

قاسم، آن نوباوه‌ی باغ حسن

گوهر شاداب دریای محن

 

قامتش، شمشاد باغستان عشق

چهره، سرمشق نگارستان عشق

چراغ انجمن

سرو‌بالایی دل از من می‌برد

سیل اشکم را به دامن می‌برد

 

پای صبر از لطف رفتارش به گِل

ز اعتدالش سرو بستانی، خجل

 

رشتۀ نعلین

بین هفتاد و دو ماه انجمن

آفتابی بود از بُرج حسن

 

سروقدّی از ریاض دو امام

نوجوانی، سیزده سالش، تمام

 

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×