دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
تنور خولی

به تاخت می‌رود و از خزان خبر دارد

به تاخت می‌رود انگار بار سر دارد

 

گمان کنم که ز نعش پرنده آمده است

و پای مرکب او را ببین که پر دارد

تأخیر

دنیا تو را به لحظۀ تقدیر می‌کشید

انگار خط به آیۀ تطهیر می‌کشید

 

زیباترین و زشت‌ترین شکل را خدا

در صحنه‌ای عجیب به تصویر می‌کشید

تن به تن

لب تشنه می‌شوی تو و ای وای مادرت

بی‌تاب می‌شوی تو و بی‌خواب خواهرت

 

اینجا برای حلق تو یک قطره آب نیست

پس زودتر برو به سوی حوض کوثرت

سپر

سینه‌ات از دل گودال خبر می‌گیرد

دارد از گردش شمشیر اثر می‌گیرد

 

آسمان سینۀ گودال و پرستو هم تو

سمت خورشید دلت یکدفعه پر می‌گیرد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×