دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
صاحب غم‌ها

آمد محرم، صاحب غم‌ها کجایی؟

ای داغدار اشک و ماتم‌ها کجایی؟

ای خسته از انبوه آدم‌ها کجایی؟

اصلا بگو آقا محرم‌ها کجایی؟

 

«انّمایی» دوباره نازل شد

       

نیزه‌دارت به من یتیمی را، داشت از روی نی نشان می‌داد زخم هرچه گرفت جان مرا، هر نگاهت به من که جان می‌داد

تو روی نیزه هم اگر باشی، سایه‌ات همچنان روی سر ماست ای سر روی نیزه! ای خورشید! گرمیت جان به کاروان می‌داد

بی‌برادر

دو دست سبز او در آب می‌خورد

مگر او بی‌برادر آب می‌خورد؟

 

به لبخند گل شش‌ماهه سوگند

عطش، از آتشِ «در» آب می‌خورد

 

بی‌بدیل

اگر لب‌تشنه اما بی‌بدیل است

زلال عشق را تنها دلیل است

 

شفاعت را به دستش می‌سپارند

که او از جانب زهرا وکیل است

تشنه

به یادش خاک صحرا تشنه باشد

که تا فرزند زهرا تشنه باشد

 

چگونه‌ ای همیشه رود جاری

دلت آمد که سقّا تشنه باشد؟

گریستم

دیشب برای خاطر سقا گریستم

بر دست‌های پرپر آقا گریستم

 

با «یا حسین‌»های دلم دم گرفته‌ام

وقتی به زیر خیمۀ مولا گریستم

دریای تشنه

... و رفتی! تشنه‌لب دریا بماند

امام قافله تنها بماند

 

الا دست خدا!  بی ­دست‌هایت

زمین خوردی که حق برپا بماند

 

باب‌الحوائج

ألا ای روح دریاها، ابوالفضل!

تویی باب‌الحوائج «یا ابوالفضل»

 

بدون تو گره‌خورده به کارم

بیاور دست‌هایت را ابوالفضل

فرزند زهرا

رضایت دیده از لبخند زهرا

ندیده مادری مانند زهرا

 

بیا از این به بعد او را بخوانیم:

گل امّ البنین، فرزند زهرا

نگاه آبی

تماشا می‌کنم زیبایی‌ات را

نگاه آبی و دریایی‌ات را

 

برای خاطرت زهرا پسندید

کنار علقمه سقّایی‌ات را

مسیح دست‌ها

دل من شد ذبیح دست‌هایت

زدم «دم» از مسیح دست‌هایت

 

بیا تا من دخیل دست خود را

ببندم بر ضریح دست‌هایت

مهریۀ زهرا

بریزی از عطش آتش به جانش

ولی مهریۀ زهرا بخوانش

 

که دست آب را از پشت بستی

ندادی روی خوش هرگز نشانش

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×