دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
عمرۀ مقبوله

ناله کن اى دل به عزاى على

گریه کن اى دیده براى على

 

کعبه ز کف داده چو مولود خویش

گشته سیه پوش عزاى على

 

پوشیده‌ام لباس فخر و عزت

من قدرتی دیگر به تن ندارم دستی دگر چون در بدن ندارم

 

دشمن چو بسته راه من ز هر سو به خیمه راه آمدن ندارم

مشک خالی و دو دست و پرچمی‌ بشکسته

راه من، از کثرت دشمن، ز هر سو بسته بود داغ‌ها پی در پی و غم‌ها به هم پیوسته بود

 

بس که از میدان، درون خیمه، آوردم شهید بود سرتاپای من خونین و زینب خسته بود

زهرای کوچک

تویی آن دختر زیبای کوچک  

به دنبال پدر، با پای کوچک

به دشت کربلا با قلب خونین  

تو هستی لالۀ حمرای کوچک

رایحۀ پیراهن

 

گویند که دلدار به سوی وطن آید

آن جان برون‌رفته ز تن، در بدن آید

 

امروز نبی چشم به راه است، چو یعقوب

چون رایحه‌ی یوسفش از پیرهن آید

ستاره و خورشید

 

بر نی سر حسین، به دست سواره‌ای

گاهی کند به محمل زینب، نظاره‌ای

 

آن‌ جا نشسته، غم‌زده طفلی سه ساله است

رنگ پریده‌اش ز غم دل، اشاره‌ای

اشک تر

شد مدتی کز تو خبر ندارم

جز فکر تو فکری به سر ندارم

 

فخر تو بس که خادم حسینی

من هم جز این فخر دگر ندارم

آتش حسرت

اگر چه لشگر دشمن، چو موج دریا بود

ولی حسین چو کوهی هنوز بر جا بود

 

نمانده بود دگر هیچ یک ز یارانش

ولی ز کثرت دشمن، سیاه، صحرا بود

 

 

یادگار فاطمه

ماه شب از غبار غم زینبم گرفت

از داغم آفتاب، چو ماه شبم گرفت

 

چسبید کام من ز عطش، بر زبان من

راه سخن به گفتن هر مطلبم گرفت

 

بلا‌گردان تو

 

دوست دارم، شمع باشم تا که خود تنها بسوزم

بر سر بالینت امشب، از غم فردا بسوزم

 

دوست دارم، هاله باشم تا ببوسم روی ماهت

یا شوم پروانه از شوق تو بی‌پروا بسوزم

 

احرام عشق

بر لب آبم و از داغ لبت می‌میرم

هر دم از غصّه‌ی جان‌سوز تو، آتش گیرم

 

مادرم داد به من درس وفا‌داری را

عشقِ شیرین تو آمیخته شد با شیرم

 

قربانی عشق

 

شب از فزونی غم، چاک زد گریبانش

چو گشت صبح فراق و رسید هجرانش

 

ز دود آتش دل، مادر سیه‌روزش

کشید سرمه‌ی ماتم به چشم قربانش

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×