دسترسی سریع به موضوعات اشعار
ناگهان خزان
«عابس»؛ آن شیری که میلرزد ز بیمش، دشمنش
در هزیمت، دشمن از آن بازوی مردافکنش
آن چنان سرمست و شیدا شد ز عشق شاه دین
کز سر خود، خُود را افکنْد و از تن، جوشنش
عشق و پیری
عشق را بنْگر که در پیری، چسان غوغا کند
پیرمردی را چگونه واله و شیدا کند
«مسلم بن عوسجه» گفتا به شاه دین، حسین
اذن جنگم ده که عشق تو، مرا رسوا کند
شیرین نبرد
شد غلام شه ز عشق شاه، مست
ساغر و پیمانه را در هم شکست
گشت از خود، بیخود آن شوریدهحال
پشت پا زد بر جهان و هر چه هست
در پرتو عشق
عشق شه تا در دل حرّ ریاحی، خانه کرد
آن یلِ مردافکنِ ضرغام را دیوانه کرد
پرتوی افتاد تا از عشق آن شه بر دلش
بر دلش کرد آن چنان که شمع با پروانه کرد