مشخصات شعر

فصل غم

ای خدا، ‌ای بی نیاز چاره ساز

بارالها، خالق بنده نواز

 

ای کریم ذوالعطا و فضل و جود

ای به سمتت کلّ شی فی السجود

 

ای مناجات شب شبگردها

همنشین مهربان دردها

 

ای نوای بی نوایان، ‌ای اله

روسیاهم، روسیاهم، روسیاه

 

روسیاهم ‌ای کریم دستگیر

دست خالی آمدم، دستم بگیر

 

دست خالی آمدم ‌ای جان پناه

کوله باری دارم از جرم و گناه

 

هیچ می‌دانی چرا دورم ز تو؟

سال‌های سال مهجورم ز تو

 

نفس با ابلیس تا همدست شد

بندۀ تو از گناهان مست شد

 

هی گنه پشت گنه پشت گنه

پیش تو واشد دگر مشت گنه

 

یارب امشب جرم و عصیانم ببخش

من پشیمانم، پشیمانم ببخش

 

تا که با جرم و گنه آمیختم

آبرویی از امامم ریختم

 

از من آلوده دامن هر گناه

خنجری شد بر دلش بنشست، آه!

 

یوسف زهرا ببین چاه مرا

بشنو از چاه گنه، آه مرا

 

گوشه چشمی‌کن به من، آقای من

سیدی، یابن الحسن، مولای من

 

با دعای ‌آتشینت کار کن

بهر این آلوده استغفار کن

 

ای پناه انس و جان، صاحب زمان

الامان و الامان، صاحب زمان

 

ماه، ماه روزی داری و دعاست

شب شب قدر و دل من در کجاست؟

 

شب شب قدر و ز اشکم منجلی است

من دلم در کوفه همراه علی است

 

کوفه امشب با دلم بد تا نکن

خون به قلب دختر زهرا نکن

 

آی کوفه! دختر خیرالنسا

امشبی شد میزبان مرتضی

 

بود از افطار تا وقت سحر

میهمان دختر زهرا، پدر

 

آفتابی میهمان ماه شد

ام کلثم سفره‌دار شاه شد

 

آن امام مهربان ساده زیست

سفرۀ افطار را دید و گریست

 

در دلش انگار یاد یار کرد

باز با نان و نمک افطار کرد

 

در دلش آشوب بود و زمزمه

بارها گفت: «ادرکینی فاطمه»

 

شد دل دختر دوباره غرق خون

تا شنید «انّا الیه راجعون»

 

شد سحر، حیدر کمر را بست باز

تا رود مسجد به محراب نماز

 

می‌شنید از درب‌ها، دیوارها

از لب مرغان، لب مسمارها

 

امشب ‌ای شیر خدا، مسجد نرو!

مرتضی ‌ای مرتضی! مسجد نرو!

 

حیدر اما راهی کوچه شد و

با دلی شیدا به مسجد آمد و

 

خویش را آماده بهر یار کرد

قاتلش را هم خودش بیدار کرد

 

سمت کعبه، کعبۀ اهل نیاز

گفت اذان و شد مهیاّی نماز

 

تا که او را دشمنش در سجده دید

ناگهان شمشیر جهلش را کشید

 

ابن ملجم آن لعین بی حیا

ضربتی زد بر سر شیر خدا

 

باز قلب آفرینش آب شد

مقتل شیر خدا محراب شد

 

نالۀ محراب را مسجد شنفت

مرتضی فزت وربّ الکعبه گفت

 

«قد قتل» از عرش می‌آمد به گوش

نالۀ جبرییل آمد در خروش:

 

«اهل عالم! رشته شد ارکان دین

کشته شد دیگر امیرالمؤمنین»

 

مجتبی این را شنید و دلپریش

باز هم در کوچه‌ها افتاد پیش

 

کوچه‌ها را پابرهنه می‌دوید

تا به محراب علی؛ آقا رسید،

 

صبحدم در پیش چشمش تار شد

گفت داغ مادرم تکرار شد

 

ناگهان در آن دم پر شور و شین

درب مسجد وا شد و آمد حسین

 

وای از وقتی که شاه کربلا

دید غرق خون سر شیر خدا

 

آه از چشمان بر در دوخته

دختری در داغ مادر سوخته

 

دید وقتی دختر شیر خدا

مرتضی را غرق خون با مجتبا

 

از سویدای جگر آهی کشید

گفت یارب باز فصل غم رسید

 

داغ روی داغ، یارب صبر ده

بر دل بریان زینب صبر ده

 

دلخوشی‌هایم همه رفته ز دست

از برایم دو برادر مانده است

 

آه اگر یک روز از غم تا شوم

بی حسین و بی حسن، تنها شوم

 

آه اگر روزی به صحرایی عجیب

بی برادر گردم و گردم غریب

 

آه اگر در قتلگه با شور و شین

بین قاتل‌ها شود تنها حسین

 

آه اگر بر حنجرش خنجر رود

از تنش بر روی نیزه سر رود

 

فصل غم

ای خدا، ‌ای بی نیاز چاره ساز

بارالها، خالق بنده نواز

 

ای کریم ذوالعطا و فضل و جود

ای به سمتت کلّ شی فی السجود

 

ای مناجات شب شبگردها

همنشین مهربان دردها

 

ای نوای بی نوایان، ‌ای اله

روسیاهم، روسیاهم، روسیاه

 

روسیاهم ‌ای کریم دستگیر

دست خالی آمدم، دستم بگیر

 

دست خالی آمدم ‌ای جان پناه

کوله باری دارم از جرم و گناه

 

هیچ می‌دانی چرا دورم ز تو؟

سال‌های سال مهجورم ز تو

 

نفس با ابلیس تا همدست شد

بندۀ تو از گناهان مست شد

 

هی گنه پشت گنه پشت گنه

پیش تو واشد دگر مشت گنه

 

یارب امشب جرم و عصیانم ببخش

من پشیمانم، پشیمانم ببخش

 

تا که با جرم و گنه آمیختم

آبرویی از امامم ریختم

 

از من آلوده دامن هر گناه

خنجری شد بر دلش بنشست، آه!

 

یوسف زهرا ببین چاه مرا

بشنو از چاه گنه، آه مرا

 

گوشه چشمی‌کن به من، آقای من

سیدی، یابن الحسن، مولای من

 

با دعای ‌آتشینت کار کن

بهر این آلوده استغفار کن

 

ای پناه انس و جان، صاحب زمان

الامان و الامان، صاحب زمان

 

ماه، ماه روزی داری و دعاست

شب شب قدر و دل من در کجاست؟

 

شب شب قدر و ز اشکم منجلی است

من دلم در کوفه همراه علی است

 

کوفه امشب با دلم بد تا نکن

خون به قلب دختر زهرا نکن

 

آی کوفه! دختر خیرالنسا

امشبی شد میزبان مرتضی

 

بود از افطار تا وقت سحر

میهمان دختر زهرا، پدر

 

آفتابی میهمان ماه شد

ام کلثم سفره‌دار شاه شد

 

آن امام مهربان ساده زیست

سفرۀ افطار را دید و گریست

 

در دلش انگار یاد یار کرد

باز با نان و نمک افطار کرد

 

در دلش آشوب بود و زمزمه

بارها گفت: «ادرکینی فاطمه»

 

شد دل دختر دوباره غرق خون

تا شنید «انّا الیه راجعون»

 

شد سحر، حیدر کمر را بست باز

تا رود مسجد به محراب نماز

 

می‌شنید از درب‌ها، دیوارها

از لب مرغان، لب مسمارها

 

امشب ‌ای شیر خدا، مسجد نرو!

مرتضی ‌ای مرتضی! مسجد نرو!

 

حیدر اما راهی کوچه شد و

با دلی شیدا به مسجد آمد و

 

خویش را آماده بهر یار کرد

قاتلش را هم خودش بیدار کرد

 

سمت کعبه، کعبۀ اهل نیاز

گفت اذان و شد مهیاّی نماز

 

تا که او را دشمنش در سجده دید

ناگهان شمشیر جهلش را کشید

 

ابن ملجم آن لعین بی حیا

ضربتی زد بر سر شیر خدا

 

باز قلب آفرینش آب شد

مقتل شیر خدا محراب شد

 

نالۀ محراب را مسجد شنفت

مرتضی فزت وربّ الکعبه گفت

 

«قد قتل» از عرش می‌آمد به گوش

نالۀ جبرییل آمد در خروش:

 

«اهل عالم! رشته شد ارکان دین

کشته شد دیگر امیرالمؤمنین»

 

مجتبی این را شنید و دلپریش

باز هم در کوچه‌ها افتاد پیش

 

کوچه‌ها را پابرهنه می‌دوید

تا به محراب علی؛ آقا رسید،

 

صبحدم در پیش چشمش تار شد

گفت داغ مادرم تکرار شد

 

ناگهان در آن دم پر شور و شین

درب مسجد وا شد و آمد حسین

 

وای از وقتی که شاه کربلا

دید غرق خون سر شیر خدا

 

آه از چشمان بر در دوخته

دختری در داغ مادر سوخته

 

دید وقتی دختر شیر خدا

مرتضی را غرق خون با مجتبا

 

از سویدای جگر آهی کشید

گفت یارب باز فصل غم رسید

 

داغ روی داغ، یارب صبر ده

بر دل بریان زینب صبر ده

 

دلخوشی‌هایم همه رفته ز دست

از برایم دو برادر مانده است

 

آه اگر یک روز از غم تا شوم

بی حسین و بی حسن، تنها شوم

 

آه اگر روزی به صحرایی عجیب

بی برادر گردم و گردم غریب

 

آه اگر در قتلگه با شور و شین

بین قاتل‌ها شود تنها حسین

 

آه اگر بر حنجرش خنجر رود

از تنش بر روی نیزه سر رود

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×