مشخصات شعر

آب همچون کربلا در خانه‌ات نایاب شد

ای که بر جودت سلیمان نبی رو می‌‌زند

روبروی گنبد تو نوح زانو می‌‌زند

صحن و ایوان تو را جبرئیل جارو می‌‌زند

شمع عمرت در جوانی از چه سو سو می‌‌زند؟

 

بار دیگر شعله در محصول جان افتاده است

در تبار مرتضی داغ جوان افتاده است

 

ذکر مظلومیتت در شهر پر آوازه شد

در جوانی رشتۀ عمر تو بی شیرازه شد

زهری آمد رخنه کرد و درد بی اندازه شد

زخم‌‌های کهنۀ آل پیمبر تازه شد

 

باز یا رب بی وفایی زنی در اهل بیت

روضه‌‌های مجتبی و زهر همسر، اهل بیت

 

زهر گاهی چند سالی با جگر سر می‌‌کند

رفته رفته مرغ روحت را کبوتر می‌‌کند

گاه زهری در جگرها کار خنجر می‌‌کند

قلب‌ها را پاره و جان را مکدّر می‌‌کند

 

در دلت آقای من این زهر کار دشنه کرد

مثل جدّت، لحظۀ آخر تو را لب تشنه کرد

 

مثل جدّت، لحظۀ آخر تنت بی تاب شد

تشنه بودی و لبت محتاج قدری آب شد

آب همچون کربلا در خانه‌ات نایاب شد

ذکر لب‌هایت «علی این تشنه را دریاب» شد

 

وقت مردن، جرعه آبی بر جگرها خوشتر است

آب خوردن اصلاً از دست پسرها خوشتر است

 

همچو بسمل! وای بر من، می‌‌زدی تو دست و پا

هلهله می‌‌کرد دشمن، می‌‌زدی تو دست و پا

در سرای خویش اصلاً، می‌‌زدی تو دست و پا

بشکند دستان آن زن، می‌‌زدی تو دست و پا

 

ای شب قدر رضا، قدر تو را نشناختند

پیکرت را روی بام خانه‌ات انداختند

 

سایه‌سار پیکرت، بال کبوتر‌های شهر

گریه‌کن‌های غمت، چشمان مادر‌های شهر

سینه‌زن‌‌های شما دستان خواهر‌های شهر

پیکر تو دفن شد مانند پیکر‌های شهر

 

کربلا امّا تنی عریان به روی خاک ماند

داغ یک سینه‌زنی در سینۀ افلاک ماند

 

آب همچون کربلا در خانه‌ات نایاب شد

ای که بر جودت سلیمان نبی رو می‌‌زند

روبروی گنبد تو نوح زانو می‌‌زند

صحن و ایوان تو را جبرئیل جارو می‌‌زند

شمع عمرت در جوانی از چه سو سو می‌‌زند؟

 

بار دیگر شعله در محصول جان افتاده است

در تبار مرتضی داغ جوان افتاده است

 

ذکر مظلومیتت در شهر پر آوازه شد

در جوانی رشتۀ عمر تو بی شیرازه شد

زهری آمد رخنه کرد و درد بی اندازه شد

زخم‌‌های کهنۀ آل پیمبر تازه شد

 

باز یا رب بی وفایی زنی در اهل بیت

روضه‌‌های مجتبی و زهر همسر، اهل بیت

 

زهر گاهی چند سالی با جگر سر می‌‌کند

رفته رفته مرغ روحت را کبوتر می‌‌کند

گاه زهری در جگرها کار خنجر می‌‌کند

قلب‌ها را پاره و جان را مکدّر می‌‌کند

 

در دلت آقای من این زهر کار دشنه کرد

مثل جدّت، لحظۀ آخر تو را لب تشنه کرد

 

مثل جدّت، لحظۀ آخر تنت بی تاب شد

تشنه بودی و لبت محتاج قدری آب شد

آب همچون کربلا در خانه‌ات نایاب شد

ذکر لب‌هایت «علی این تشنه را دریاب» شد

 

وقت مردن، جرعه آبی بر جگرها خوشتر است

آب خوردن اصلاً از دست پسرها خوشتر است

 

همچو بسمل! وای بر من، می‌‌زدی تو دست و پا

هلهله می‌‌کرد دشمن، می‌‌زدی تو دست و پا

در سرای خویش اصلاً، می‌‌زدی تو دست و پا

بشکند دستان آن زن، می‌‌زدی تو دست و پا

 

ای شب قدر رضا، قدر تو را نشناختند

پیکرت را روی بام خانه‌ات انداختند

 

سایه‌سار پیکرت، بال کبوتر‌های شهر

گریه‌کن‌های غمت، چشمان مادر‌های شهر

سینه‌زن‌‌های شما دستان خواهر‌های شهر

پیکر تو دفن شد مانند پیکر‌های شهر

 

کربلا امّا تنی عریان به روی خاک ماند

داغ یک سینه‌زنی در سینۀ افلاک ماند

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×