مشخصات شعر

الفت قدیم

پدرم، این پسر فاطمه مهمان من است

عمّه! مهمان نه؛ که جان من و جانان من است

 

کنج ویرانه‌ی شام و سر خونین پدر

آسمان در عجب از این سر و سامان من است

 

از بهشت آمده آقای جوانان بهشت

یوسف فاطمه در کلبه‌ی احزان من است

 

اوست موسای من و غمکده‌ام وادی طور

آتش نخله‌ی طور از دل سوزان من است

 

یاد باد آن ‌که شب و روز مرا می‌بوسید!

این‌ که امشب سر او، بر سر دامان من است

 

لب او سوخته از تشنگی و سوزِ جگر

به خدا! سوخته‌تر از لب او، جان من است

 

می‌زنم بر لب او بوسه که الفت ز قدیم

بِین این لعل لب و دیده گریان من است

 

بر دل و جان «مؤیّد» شرری زد، غم من

که پس از دیر زمان، باز غزل‌خوان من است

 

الفت قدیم

پدرم، این پسر فاطمه مهمان من است

عمّه! مهمان نه؛ که جان من و جانان من است

 

کنج ویرانه‌ی شام و سر خونین پدر

آسمان در عجب از این سر و سامان من است

 

از بهشت آمده آقای جوانان بهشت

یوسف فاطمه در کلبه‌ی احزان من است

 

اوست موسای من و غمکده‌ام وادی طور

آتش نخله‌ی طور از دل سوزان من است

 

یاد باد آن ‌که شب و روز مرا می‌بوسید!

این‌ که امشب سر او، بر سر دامان من است

 

لب او سوخته از تشنگی و سوزِ جگر

به خدا! سوخته‌تر از لب او، جان من است

 

می‌زنم بر لب او بوسه که الفت ز قدیم

بِین این لعل لب و دیده گریان من است

 

بر دل و جان «مؤیّد» شرری زد، غم من

که پس از دیر زمان، باز غزل‌خوان من است

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×