مشخصات شعر

پاییز برگ‌ریز

می‌وزد در کربلا، عطر حضور از قتلگاه

می‌کند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه

 

برگ‌ریزان ا‌ست و پاییزان، در این توفان رنگ

کاروانی می‌کند گویا عبور از قتلگاه

 

می‌رود این کاروان بی‌آن‌ که پیچد در فضا

دود اسپند از خیام، عطر بُخور از قتلگاه

 

بال در بال کبوترها، کدامین آفتاب

می‌کند پرواز تا آفاق نور از قتلگاه؟

 

باز عیسی می‌رود تا سیر خورشیدی کند؟

یا کلیم آورده خورشیدی به طور از قتلگاه؟

 

تا چه آمد بر سر قرآن؟ که می‌آید به گوش

ناله‌ی انجیل و تورات و زبور از قتلگاه

 

پیکر سی پاره‌ی قرآن ز هم پاشیده است؟

یا تنِ خورشید افتاده ا‌ست دور از قتلگاه؟

 

ساربان! خورشید را با نی‌سواری‌ها چه کار؟

راه دوری نیست تا کنج تنور از قتلگاه

 

رود رود زمزم این جا، شور و حال زمزمه‌ است

تا چه سهمی می‌بَرد با این مرور از قتلگاه

 

شط در این جا بر سر و بر سینه می‌کوبد که حیف!

می‌بَرم با خود فقط چشمی نمور از قتلگاه

 

این‌ که می‌جوشد ز طبع نینوایی، شعر نیست

تا ابد این چشمه می‌گیرد، شعور از قتلگاه

 

شعر ما هم، چون دل ما، کربلایی می‌شود

گر بیفتد در دل دیوانه، شور از قتلگاه

 

درک سرخ ما ز عاشورا، تو را کم داشته ا‌ست

لحظه‌ای سر برکن، ای عشق غیور! از قتلگاه

 

 

پاییز برگ‌ریز

می‌وزد در کربلا، عطر حضور از قتلگاه

می‌کند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه

 

برگ‌ریزان ا‌ست و پاییزان، در این توفان رنگ

کاروانی می‌کند گویا عبور از قتلگاه

 

می‌رود این کاروان بی‌آن‌ که پیچد در فضا

دود اسپند از خیام، عطر بُخور از قتلگاه

 

بال در بال کبوترها، کدامین آفتاب

می‌کند پرواز تا آفاق نور از قتلگاه؟

 

باز عیسی می‌رود تا سیر خورشیدی کند؟

یا کلیم آورده خورشیدی به طور از قتلگاه؟

 

تا چه آمد بر سر قرآن؟ که می‌آید به گوش

ناله‌ی انجیل و تورات و زبور از قتلگاه

 

پیکر سی پاره‌ی قرآن ز هم پاشیده است؟

یا تنِ خورشید افتاده ا‌ست دور از قتلگاه؟

 

ساربان! خورشید را با نی‌سواری‌ها چه کار؟

راه دوری نیست تا کنج تنور از قتلگاه

 

رود رود زمزم این جا، شور و حال زمزمه‌ است

تا چه سهمی می‌بَرد با این مرور از قتلگاه

 

شط در این جا بر سر و بر سینه می‌کوبد که حیف!

می‌بَرم با خود فقط چشمی نمور از قتلگاه

 

این‌ که می‌جوشد ز طبع نینوایی، شعر نیست

تا ابد این چشمه می‌گیرد، شعور از قتلگاه

 

شعر ما هم، چون دل ما، کربلایی می‌شود

گر بیفتد در دل دیوانه، شور از قتلگاه

 

درک سرخ ما ز عاشورا، تو را کم داشته ا‌ست

لحظه‌ای سر برکن، ای عشق غیور! از قتلگاه

 

 

۱ نظر
 
  • لیلا محمدی ۱۳۹۶/۱۰/۱۲

    «پاییزِ برگْریز » پاییزِ برگریز مانند یک مسافر ِغمگین از کوچه های ابریِ آذر عبور کرد و کوله بار ِ رنگیِ خود را بر دوشِ خُشکِ درختان نهاد پاییز برگریز با گامهای ریز از روی سنگفرشِ زردِ خیابان گذشت با مهرِ مهربان وداع کرد و دستِ آبیِ آبان را با خود گرفت و بُرد پاییز برگریز گذر کرد و بعد از آن باران در بُهت ِسردِ پنجره ها یخ زد صحرا در چشمِ سبزِ درختان سپید شد ! پاییز رفته بود وَ یلدا با چشم هایی از بلور و بنفشه می گریست ! #دکتر یدالله_گودرزی

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×