مشخصات شعر

شوق جان باختن

 

باغ، آن روز صبر و تاب نداشت  

عطشِ آب داشت، آب نداشت


باغبان از بهار می‌پرسید

یک چمن گل مگر گلاب نداشت


عشق اطراف خیمه می‌گردید  

فرصت حسن انتخاب نداشت


سیزده ساله، ارغوان پوشی  

که نظر جز به آفتاب نداشت


جام احلی من العسل بر کف  

آرزو داشت اضطراب نداشت


در همان لحظه‌ای که در میدان  

بانگ هل من معین جواب نداشت


آب به لبیک وا نکرد، کسی  

یاوری پای در رکاب نداشت


غنچه‌ای، در میان گهواره  

عطش وصل داشت، خواب نداشت


در تب و تاب عشق او، اثری  

ذکر لالایی رباب نداشت


جز در‌ این انقلاب، شش ماهه  

جانفدا هیچ انقلاب نداشت


به گلویش، که تیر می‌آمد
از لبش، بوی شیر می‌آمد

 

شوق جان باختن

 

باغ، آن روز صبر و تاب نداشت  

عطشِ آب داشت، آب نداشت


باغبان از بهار می‌پرسید

یک چمن گل مگر گلاب نداشت


عشق اطراف خیمه می‌گردید  

فرصت حسن انتخاب نداشت


سیزده ساله، ارغوان پوشی  

که نظر جز به آفتاب نداشت


جام احلی من العسل بر کف  

آرزو داشت اضطراب نداشت


در همان لحظه‌ای که در میدان  

بانگ هل من معین جواب نداشت


آب به لبیک وا نکرد، کسی  

یاوری پای در رکاب نداشت


غنچه‌ای، در میان گهواره  

عطش وصل داشت، خواب نداشت


در تب و تاب عشق او، اثری  

ذکر لالایی رباب نداشت


جز در‌ این انقلاب، شش ماهه  

جانفدا هیچ انقلاب نداشت


به گلویش، که تیر می‌آمد
از لبش، بوی شیر می‌آمد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×