مشخصات شعر

سوز جگرش

یاد هر گه کنم از زینب و سوز جگرش

کشم آهی که فتد در دل گردون، شررش

 

کام نادیده ز ایّام که در اوّل عمر

سوخت از داغِ غمِ مادر و جدّ و پدرش

 

بود در ماتم جدّ و پدر و مادر خویش

که شد از بهر حسن، معجر نیلی به سرش

 

پاره‌های جگر ‌زار حسن را در طشت

چون نظر کرد ز غم، پاره شد از غم، جگرش

 

چشم او بود هنوز از غم دوران، خونین

که سوی کوفه کشانید، قضا و قدرش

 

خیمه‌اش گشت به پا، چون به لب شطّ فرات

جاری آمد شط دیگر ز دو چشمان ترش

 

چاک زد پیرهن و خاک به سر کرد، چو دید

بی‌‌سر افتاده تن پاک دو نورس‌ پسرش

 

شش برادر به یکی روز همه بی‌‌سر دید

که ز بار غم هر یک، چو کمان شد، کمرش

 

اکبر و قاسم و عبّاس و حسین کشته و شد

خولی و حرمله و شمر و سنان، هم‌سفرش

 

روزِ وارد شدن شام، شب از گریه نخفت

بس که بارید به سر، سنگ ز هر بام و درش

 

«جودیا»! اشک تو و آه تو، بی‌حاصل نیست

این نهالی است که در حشر، بیابی ثمرش

 

سوز جگرش

یاد هر گه کنم از زینب و سوز جگرش

کشم آهی که فتد در دل گردون، شررش

 

کام نادیده ز ایّام که در اوّل عمر

سوخت از داغِ غمِ مادر و جدّ و پدرش

 

بود در ماتم جدّ و پدر و مادر خویش

که شد از بهر حسن، معجر نیلی به سرش

 

پاره‌های جگر ‌زار حسن را در طشت

چون نظر کرد ز غم، پاره شد از غم، جگرش

 

چشم او بود هنوز از غم دوران، خونین

که سوی کوفه کشانید، قضا و قدرش

 

خیمه‌اش گشت به پا، چون به لب شطّ فرات

جاری آمد شط دیگر ز دو چشمان ترش

 

چاک زد پیرهن و خاک به سر کرد، چو دید

بی‌‌سر افتاده تن پاک دو نورس‌ پسرش

 

شش برادر به یکی روز همه بی‌‌سر دید

که ز بار غم هر یک، چو کمان شد، کمرش

 

اکبر و قاسم و عبّاس و حسین کشته و شد

خولی و حرمله و شمر و سنان، هم‌سفرش

 

روزِ وارد شدن شام، شب از گریه نخفت

بس که بارید به سر، سنگ ز هر بام و درش

 

«جودیا»! اشک تو و آه تو، بی‌حاصل نیست

این نهالی است که در حشر، بیابی ثمرش

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×