امام حسین علیه‌السلام نامه‌ای برای بزرگان و اشراف بصره نوشتند؛ سپس نامه را به سفیری سلیمان روانه بصره کردند. مخاطبان حضرت که همان بزرگان و اشراف بودند، عکس‌العمل‌های متفاوتی به نامه حضرت داشتند که به بررسی هرکدام به‌ صورت جداگانه پرداخته‌ایم. از منابع استفاده ‌شده در نگارش مقاله می‌توان به تاریخ ابن‌خلدون، تاریخ طبری، مثیرالاحزان، البدایه و النهایه، انساب الاشراف، اخبارالطول، تاریخ کامل ابن‌اثیر، الفتوح، عیون الاخبار و الملهوف اشاره کرد.

امام (ع) نامه را به فردی به نام سلیمان[1] سپرد. سلیمان فرزند رزین از موالیان امام حسین (ع) و بنا بر نقلی امام حسن (ع) بود. نامش سلمان و سلیم نیز آمده است. در برخی منابع «ابورزین» به‌عنوان کنیه او و در برخی دیگر به‌عنوان کنیه پدرش آورده شده است. او ساکن مدینه بود و به همراه امام حسین (ع) عازم مکه شد و در اواخر ماه رمضان و یا شوال سال 60 ه.ق امام حسین (ع) او را به‌عنوان سفیر خود به بصره فرستاد. سلیمان همراه همسرش راهی سفر بصره شدند.

سرشناسان بصره و اشراف که نام آن‌ها در منابع آمده عبارت‌اند از: مالک‌بن‌مِسمَع بَکری[2]، احنف‌بن‌قیس[3]، منذِ‌ربن‌جارود[4]، مسعودبن‌عمرو[5]، قیس‌بن‌هیَثَم[6]، عمروبن‌عبیدالله‌بن‌مَعمَر[7] و یزیدبن‌مسعود نَهشَلی[8]. امام حسین (ع) در آن نامه آنان را به یاری خود و قیام به همراه خود برای گرفتن حقش فرا خواند.[9] صورت یک نسخه به تمام بزرگان بصره چنین بود:

«أمّا بَعدُ، فَإِنَّ اللّه َاصطَفی مُحَمَّدا صلی الله علیه و آله عَلی خَلقِهِ وأکرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ وَاختارَهُ لِرِسالَتِهِ، ثُمَّ قَبَضَهُ اللّه إلَیهِ، وقَد نَصَحَ لِعِبادِهِ وبَلَّغَ ما اُرسِلَ بِهِ صلی الله علیه و آله، وکنّا أهلَهُ وأولِیاءَهُ وأوصِیاءَهُ ووَرَثَتَهُ وأحَقَّ النّاسِ بِمَقامِهِ فی النّاسِ، فَاستَأثَرَ عَلَینا قَومُنا بِذلِک فَرَضینا، وکرِهنَا الفُرقَهَ، وأحبَبنَا العافِیهَ، ونَحنُ نَعلَمُ أنّا أحَقُّ بِذلِک الحَقِّ المُستَحَقِّ عَلَینا مِمَّن تَوَلّاهُ، وقَد أحسَنوا وأصلَحوا وتَحَرَّوُا الحَقَّ فَرَحِمَهُمُ اللّه وغَفَرَ لَنا ولَهُم، وقَد بَعَثتُ رَسولی إلَیکم بِهذَا الکتابِ، وأنَا أدعوکم إلی کتابِ اللّه وسُنَّهِ نَبِیهِ صلی الله علیه و آله، فَإِنَّ السُّنَّهَ قد اُمیتَت، وإنَّ البِدعَهَ قَد اُحییت، وإن تَسمَعوا قَولی وتُطیعوا أمری أهدِکم سَبیلَ الرَّشادِ، وَالسَّلامُ عَلَیکم ورَحمَهُ اللّهِ.»[10]

«اما بعد، به‌ راستی‌ که خداوند، محمد صلی الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم را بر خلقش برگزید و او را به نبوت، کرامت بخشید و برای رسالت، انتخاب کرد. سپس او را به‌سوی خود بُرد. او برای بندگان، خیرخواهی کرد و آن‌چه را بِدان مأمور بود، رساند. ما، خاندان او، نزدیکان او، جانشینان او و وارثانش بودیم و سزاوارترینِ مردم به جانشینی او در میان مردم هستیم. دیگران، این مقام را برای خود گرفتند و ما بِدان، تن دادیم و از اختلاف، پرهیز کردیم و آرامش را دوست داشتیم. ما می‌دانیم که در این مقام، از دیگرانی که آن را به دست گرفتند، سزاوارتریم. [گذشتگان]، رفتاری نیک داشتند و به اصلاح پرداختند و در طلب حقیقت بودند. خداوند، آنان را بیامرزد و ما و آنان را مشمول غفران خود سازد!
اینک، فرستاده‌ام را به همراه این نامه به‌ سوی شما می‌فرستم و شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) فرا می‌خوانم. به‌ راستی‌که سنت، از میان‌ رفته است و بدعت‌ها زنده شده‌اند. اگر سخنم را بشنوید و از فرمانم پیروی کنید، شما را به راه درست، هدایت می‌کنم. سلام و رحمت خدا بر شما باد!»[11]

متن نامه در منابع به صورت‌های مختلفی ذکر شده که متنِ نامه طبری از سایر متون کامل‌تر است؛ اما می‌توان گفت که مضمون جمله «أدعوکم إلی کتابِ اللّه ِ وسُنَّهِ نَبِیهِ صلی الله علیه و آله، فَإِنَّ السُّنَّهَ قد اُمیتَت، وإنَّ البِدعَهَ قَد اُحییت، وإن تَسمَعوا قَولی وتُطیعوا أمری أهدِکم سَبیلَ الرَّشادِ»: در سه منبع مثیرالاحزان، انساب الاشراف، اخبار الطوال و تاریخ طبری مشترک است که بر زنده شدن بدعت‌ها و از بین رفتن سنت‌ها و لزوم احیای آن‌ها تأکید شده است.

اینک، فرستاده‌ام را به همراه این نامه به‌سوی شما می‌فرستم و شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) فرا می‌خوانم.

هریک از بزرگان بصره که این نامه را خواند، آن را پنهان کرد جز مُنذِربنجارود[12] که گمان بُرد این از نیرنگ‌های عبیدالله است.[13] دختر مُنذر‌بن‌جارود، همسر عبیدالله‌بن‌زیاد بود؛ از این‌ رو، مُنذر نزد عبیدالله‌بن‌زیاد آمد و گزارش‌ نامه را به وی داد.[14] به هر جهت خیانت منذربن‌جارود مورد اتفاق تمام منابع است؛ از جمله طبری. پس از خیانت منذربن‌جارود، سلیمان را نزد عبیدالله آوردند، در حالی‌ که او نزد برخی از شیعیان بصره، پنهان شده بود. وقتی عبیدالله‌بن‌زیاد او را دید، بدون آن‌که با او صحبت کند، او را جلو آورد و دست ‌و پا بسته، گردن زد؛[15] سپس دستور داد او را به دار آویزند.[16]

پس ‌از آن‌که عبیدالله، گردن فرستاده حسین (ع) را زد، بر منبر رفت و حمد و ثنای خدا را به‌جا آورد و سپس گفت: «اما بعد، به خدا سوگند مرا از سختی باکی نیست و بیدی نیستم که از باد بلرزم. دشمن را می‌کوبم و هماوردم را نابود می‌کنم. هرکس می‌خواهد، امتحان کند! ای مردم بصره! به‌ راستی‌ که امیر مؤمنان، مرا والی کوفه کرده و من سپیده‌دم به سمت کوفه می‌روم و عثمان‌بن‌زیادبن‌ابی‌سفیان را به‌جای خود گمارده‌ام. مبادا [با او] مخالفت یا [بر ضد او] جوسازی کنید. به خدای یگانه سوگند که اگر بفهمم کسی [با او] مخالفت کرده، خودش را و رئیسش را و همراهش را خواهم کشت و نزدیک را به گناه دور، کیفر خواهم کرد تا همه مطیع من شوید و در میان شما، مخالف و اختلاف‌افکن نباشد. من پسر زیادم، از همه به او شبیه‌ترم و شباهت به دایی و پسرعمو، مرا از این روحیه، جدا نساخته است.»

 آنگاه از بصره بیرون رفت و برادرش عثمان‌بن‌زیاد را به‌جای خود نشاند و به سمت کوفه آمد و مسلم‌بن‌عمرو باهلی و شَریک‌بن‌اَعوَر، همراه او بودند. [17]

همان‌طور که در مطالب فوق ذکر شد، بزرگان بصره عکس‌العمل‌های متفاوتی به نامۀ امام حسین (ع) داشتند. از بین آنها منذر خیانت کرد؛ اما در مورد احنف‌بن‌قیس که یکی از شیوخ بصره بود از معارف ابن‌قتیبه نقل شده که احنف‌بن‌قیس پاسخ دعوت امام (ع) را نداد و گفت: «ما، خاندان علی (ع) را تجربه کرده‌ایم. آنان نه سیاست مملکت‌داری دارند و نه ثروت‌اندوزند و نه اهل نیرنگ زدن در جنگ.»[18]

در میان مخاطبان امام حسین (ع) تنها کسی که روی ایمان و اخلاصش پس از رسیدن نامۀ امام (ع) درصدد یاری آن حضرت برآمد، یزیدبن‌مسعود نهشلی بود. او پس از دریافت نامۀ امام قبایل هم‌پیمان و دوست خود مانند: بنی‌تمیم و بنی‌حنظله و بنی‌سعد را نزد خود فراخواند و وقتی حضور یافتند، چنین گفت: «ای بنی‌تمیم! دیدگاه مرا نسبت به خود و جایگاه مرا چگونه می‌دانید؟» گفتند: «به‌به! به خدا سوگند که تو بهترین پشتوانه و در قُلّه افتخاری. تو در بزرگی، نقطۀ وسط دایره و پیشتاز دیگرانی.» گفت: «به‌راستی‌که شما را برای کاری گردآورده‌ام و می‌خواهم با شما مشورت کنم و از شما کمک بگیرم.» گفتند: «به خدا سوگند، برایت خیرخواهی می‌کنیم و تلاش می‌کنیم رأیی درست، بیان کنیم. پس بگو تا بشنویم.»
آنگاه او چنین گفت: «معاویه از دنیا رفت و به خدا سوگند با مردن و هلاکت، خوار [و بی‌مقدار] شد و با مرگ او، درِ خانۀ ستم و گناه شکست و پایه‌های جور، سُست شد. [از جنایات اوست که] بیعتی از مردم گرفت و گمان کرد که آن را استوار کرده است؛ ولی هیهات که بِدان برسد! به خدا سوگند او تلاش کرد؛ ولی نتیجه نداد و مشورت کرد؛ ولی تنها ماند. اینک فرزندش، یزیدِ می‌گسار و تبهکار، به‌جایش نشسته و ادّعای خلافت بر مسلمانان دارد و بدون رضایت بر آنان امارت می‌کند، بااینکه اهل دانش و حلم نیست و از حقیقت، هیچ نمی‌شناسد. به خدا سوگند، سوگندی راست یاد می‌کنم که نبرد با او، از نبرد با مشرکان، برتر است و این، حسین‌بن‌علی (ع)، پسر دختر پیامبر خدا (ص) است؛ آنکه دارای شرف اصیل و رأیی استوار است؛ هم او که دارای فضیلت‌های بی‌شمار و دانش سرشار است. او برای حکومت، به جهت سابقه‌اش در دین و سن و پیشینه‌اش و نزدیکی‌اش [به پیامبر خدا]، سزاوارترین است. او کسی است که با کوچک، مهربان و با بزرگ، متواضع است. چه سرپرستی برای رعیت و پیشوای باکرامتی است! خداوند، حجّت را با او تمام کرده و موعظه را رسانده است. از پرتو حقیقت، دور نمانید و در جرگۀ باطل، سرگردان مشوید. در جنگ جَمَل، صَخربن‌قیس، شما را [از یاری‌دادن به علی (ع)] کنار کشاند. حالا آن بدنامی را با قیام به همراه پسر پیامبر خدا (ص) و یاری او، از خود بشویید [و پاک کنید]. به خدا سوگند، کسی در یاری حسین (ع)، کوتاهی نمی‌ورزد، مگر آنکه خداوند، خواری را در فرزندانش و کمبود را در عشیره‌اش به ارث می‌گذارد. من اینک لباس نبرد پوشیده‌ام و زره بر تن کرده‌ام. هرکه کشته نشود، خواهد مُرد و هرکه بگریزد، از چنگال مرگ، خلاصی نخواهد یافت. پس بهترین پاسخ را بدهید. خدا، شما را رحمت کند!» 

به‌راستی‌که خداوند، زمین را از کسی که راهنمای خیر و راهبر نجات باشد، خالی نمی‌گذارد و شما حجّت‌های خداوند بر خَلق و یادگاران او در زمین هستید. شما از زیتون احمدی، شاخه‌شاخه شدید. او اصل است و شما شاخه‌اید.

بنو حنظله به سخن آمدند و گفتند: «ای ابوخالد! ما تیرهای کمان و جنگجویان قبیله تو هستیم. اگر با ما تیر بیندازی، به هدف می‌زنی و اگر با ما بجنگی، پیروز می‌شوی. به خدا سوگند، در هیچ باتلاقی نمی‌روی، جز اینکه ما هم همراه تو هستیم و با هیچ سختی‌ای روبه‌رو نمی‌شوی، مگر آنکه ما هم با آن، روبه‌رو خواهیم شد. تو را با شمشیرهایمان یاری می‌دهیم و با بدن‌هایمان از تو محافظت می‌کنیم. پس برای آنچه می‌خواهی، به پا خیز.» 

بنو سعدبن‌یزید هم به سخن آمدند و گفتند: «ای ابوخالد! بدترین کار برای ما، مخالفت با تو و کناره‌گیری از عقیدۀ توست. آن روز، صَخربن‌قیس، ما را به کناره‌گیری از جنگ، دستور داد. ما از کار آن روز خود، خشنودیم و عزت ما برایمان باقی مانْد. به ما مهلت بده تا مشورت کنیم و نظر خود را به تو اعلام داریم.» ]سپس] بنو عامربن‌تمیم به سخن آمدند و گفتند: «ای ابوخالد! ما برادران تو و هم‌قسمان تو هستیم. اگر تو به خشم آیی، ما خشنود نخواهیم بود و اگر تو به پا خیزی، ما نخواهیم نشست. کار، در دست توست. ما را فرابخوان که اجابتت می‌کنیم و دستورمان بده که پیروی‌ات می‌کنیم. فرمان، از آنِ توست، هرگاه که بخواهی.» آنگاه یزیدبن‌مسعود گفت: «به خدا سوگند ای بنی‌سعد، اگر کناره‌گیری کنید، خدا شمشیر را هیچ‌گاه از میان شما بر نخواهد داشت و همیشه شمشیرهایتان به روی خودتان خواهد بود.» 
سپس برای حسین (ع)، نامه‌ای این‌چنین نوشت:

«به نام خداوند بخشنده مهربان؛ اما بعد، نامه‌ات به من رسید و آنچه را که مرا بِدان فراخواندی، دانستم. مرا دعوت کردی تا از پیروی‌ات بهره ببَرم و با یاری‌کردنت به رستگاری برسم. به‌راستی‌که خداوند، زمین را از کسی که راهنمای خیر و راهبر نجات باشد، خالی نمی‌گذارد و شما حجّت‌های خداوند بر خَلق و یادگاران او در زمین هستید. شما از زیتون احمدی، شاخه‌شاخه شدید. او اصل است و شما شاخه‌اید. به کاری که خواستی، اقدام کن و پیروز خواهی شد. به‌راستی‌که گردن بنی‌تمیم را برایت رام کردم؛ رام‌تر از شتر تشنه به هنگام رسیدن به آب. گردن بنی‌سعد را برایت نرم کردم و زنگارهای دلشان را با آب زلال، شستشو دادم و از آن، برق می‌جهد.»

چون حسین (ع) نامه را خواند، فرمود: «خداوند، تو را در روز ترس، ایمن بدارد و تو را در روز تشنگی بزرگ، سیراب و عزیز گرداند!»
وقتی یزید [بن‌مسعود] آماده شد که به‌سوی حسین (ع) حرکت کند، خبر شهادت امام (ع) به او رسید و از این خبر، بسیار ناراحت شد. [19]