مشخصات شعر

لباس شمر به تن کرد و منع آبت کرد

رسیده جان به لب اطهرت؛ ابالهادی

نشسته پیک اجل در برت؛ ابالهادی!

 

دوباره قصۀ زهر و دوباره نامردی

کبود شد همۀ پیکرت؛ ابالهادی!

 

لباس شمر به تن کرد و منع آبت کرد

چه کرد با دل تو همسرت؟ ابالهادی!

 

شبیه فاطمه دستی گرفته‌ای به کمر

مگر خدای نکرده پرت؛ ابالهادی!

 

میان حجرۀ در بسته دست و پا زدی و

بریده شد نفس آخرت؛ ابالهادی!

 

مدام هلهله شد تا صدای تو نرسد

صدای خستۀ بی جوهرت؛ ابالهادی!

 

کنیزها بدنت را کشان کشان بردند

گرفته بر لبۀ در سرت؛ ابالهادی!

 

سه روز بر تن تو آفتاب می‌‌تابید

ولی بریده نشد حنجرت؛ ابالهادی!

 

دگر به زیر سم اسب‌‌های تازه نفس

ندید جسم تو را دخترت؛ ابالهادی!

 

اگر چه دور و برت خیره سر فراوان بود

ولی نظاره نشد خواهرت؛ ابالهادی

 

چه خوب شد که در آن همهمه کسی نرسید

برای غارت انگشترت؛ ابالهادی!

 

لباس شمر به تن کرد و منع آبت کرد

رسیده جان به لب اطهرت؛ ابالهادی

نشسته پیک اجل در برت؛ ابالهادی!

 

دوباره قصۀ زهر و دوباره نامردی

کبود شد همۀ پیکرت؛ ابالهادی!

 

لباس شمر به تن کرد و منع آبت کرد

چه کرد با دل تو همسرت؟ ابالهادی!

 

شبیه فاطمه دستی گرفته‌ای به کمر

مگر خدای نکرده پرت؛ ابالهادی!

 

میان حجرۀ در بسته دست و پا زدی و

بریده شد نفس آخرت؛ ابالهادی!

 

مدام هلهله شد تا صدای تو نرسد

صدای خستۀ بی جوهرت؛ ابالهادی!

 

کنیزها بدنت را کشان کشان بردند

گرفته بر لبۀ در سرت؛ ابالهادی!

 

سه روز بر تن تو آفتاب می‌‌تابید

ولی بریده نشد حنجرت؛ ابالهادی!

 

دگر به زیر سم اسب‌‌های تازه نفس

ندید جسم تو را دخترت؛ ابالهادی!

 

اگر چه دور و برت خیره سر فراوان بود

ولی نظاره نشد خواهرت؛ ابالهادی

 

چه خوب شد که در آن همهمه کسی نرسید

برای غارت انگشترت؛ ابالهادی!

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×