مشخصات شعر

می‌رسد عاقبت روضۀ ارباب، به سر

شده این جمله جواب: چه خبر کرب و بلا ؟

«صاحب کرب و بلا آمده در کرب و بلا»

از مدینه سفر عشق، شد آغاز ولی

آمده حکم، که پایان سفر کرب و بلا

 

جای پاهای کسی نقش شده بر تن خاک

که شود چاک برایش تن پیراهن خاک

مثل یک کوه، به روی حرمش راه رود

چشم دارد به نوک قلۀ او، دامن خاک

 

دارد از خاک قدم‌هاش، حرم می‌‌سازد

از غبار حرمش کوه کرم می‌‌سازد

خواهرش نیز به پشت سر او می‌‌بارد

خاک، گل می‌‌شود و خانۀ غم می‌‌سازد

 

تا که ارباب، از آغاز جدایی دم زد

دخترش روسری‌اش را گره‌ای محکم زد

گفت این خاک، همان است که خون خواهد شد

روضه‌خوان بود و گریزی که به تلّ غم زد

 

گفت یک روز از این تپۀ غم خواهر من!

تو ببینی که نشستند، روی پیکر من

بی وضو موی مرا لمس کند یک نامرد

لحظه‌ای بعد ببینی به روی نی، سر من

 

روضه‌خوان روضه که می‌‌خواند زمین می‌لرزید

آسمان سرخ شد و عرش برین می‌لرزید

تا که از داغ اسیری حرم گفت حسین

شانه‌های پسر ‌ام بنین می‌لرزید

 

گفت ناموس من اینجا به اسارت برود

به سوی شام، به همراه جسارت برود

جلوی چشم من نیزه نشین زخمی

چادر زینب کبرام، به غارت برود

 

روضه‌خوان بود و دو تا چشم تر کرب و بلا

آسمان بغض شد و ریخت سر کرب و بلا

می‌رسد عاقبت روضۀ ارباب، به سر

این هم از قصۀ تلخ سفر کرب و بلا

 

می‌رسد عاقبت روضۀ ارباب، به سر

شده این جمله جواب: چه خبر کرب و بلا ؟

«صاحب کرب و بلا آمده در کرب و بلا»

از مدینه سفر عشق، شد آغاز ولی

آمده حکم، که پایان سفر کرب و بلا

 

جای پاهای کسی نقش شده بر تن خاک

که شود چاک برایش تن پیراهن خاک

مثل یک کوه، به روی حرمش راه رود

چشم دارد به نوک قلۀ او، دامن خاک

 

دارد از خاک قدم‌هاش، حرم می‌‌سازد

از غبار حرمش کوه کرم می‌‌سازد

خواهرش نیز به پشت سر او می‌‌بارد

خاک، گل می‌‌شود و خانۀ غم می‌‌سازد

 

تا که ارباب، از آغاز جدایی دم زد

دخترش روسری‌اش را گره‌ای محکم زد

گفت این خاک، همان است که خون خواهد شد

روضه‌خوان بود و گریزی که به تلّ غم زد

 

گفت یک روز از این تپۀ غم خواهر من!

تو ببینی که نشستند، روی پیکر من

بی وضو موی مرا لمس کند یک نامرد

لحظه‌ای بعد ببینی به روی نی، سر من

 

روضه‌خوان روضه که می‌‌خواند زمین می‌لرزید

آسمان سرخ شد و عرش برین می‌لرزید

تا که از داغ اسیری حرم گفت حسین

شانه‌های پسر ‌ام بنین می‌لرزید

 

گفت ناموس من اینجا به اسارت برود

به سوی شام، به همراه جسارت برود

جلوی چشم من نیزه نشین زخمی

چادر زینب کبرام، به غارت برود

 

روضه‌خوان بود و دو تا چشم تر کرب و بلا

آسمان بغض شد و ریخت سر کرب و بلا

می‌رسد عاقبت روضۀ ارباب، به سر

این هم از قصۀ تلخ سفر کرب و بلا

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×