مشخصات شعر

مرا طلای گنبد تو بی‌قرار می‌کند

بلیت ماندن است مانده روی دست‌های من

در این همه مسافر حرم نبود جای من؟

 

 رفیق عازم سفر، فقط «سلام» را ببر

سفارش مریض حضرت امام را ببر

 

«سلام نسخه» را ببر ببین دوا نمی‌دهد؟

از او بپرس این مریض را شفا نمی‌دهد؟

 

چقدر تا تو با قطارها سفر کند دلش؟

چقدر بگذرند زائرانت از مقابلش؟

 

چقدر بادهای دوری‌ات مچاله‌اش کنند

و دوستان به روزهای خوش حواله‌اش کنند

 

درست بیست سال شد که راه طوس بسته است

جوان دل شکسته دل به پایبوس بسته است

 

پدر به کربلا و مکه رفته است چند بار

و من هنوز در هوای مشهد تو بی‌قرار

 

مرا طلای گنبد تو بی‌قرار می‌کند

کسی مرا به دوش ابرها سوار می‌کند

 

 خیال می‌کند که دیدن تو قسمتش شده

همین کسی که دارد از خودش فرار می‌کند

 

کسی که بیست سال آزگار مشهدی نشد

و هرچه شکوه می‌کند به روزگار می‌کند

 

به بادهای آشنای شرق بوسه می‌دهد

به‌ آتش ارادت تو افتخار می‌کند

 

به این امید ضامن رئوف! تا ببیندت

هی آهوان بچه‌دار را شکار می‌کند

 

 هزار تا غروب در مسیر ایستاده‌ام

به هر که آمده به پایبوس نامه داده‌ام

 

من از کبوتران گنبد تو کمترم مگر

که بعد سال‌ها نخوانده‌ای مرا به این سفر؟

 

قطارهای عازم شمال شرق می‌روند

دقیقه‌های بی‌تو مثل باد و برق می‌روند

 

کسی بلیط رفتنی به دست من نمی‌دهد

به آرزوی یک جوان خام تن نمی‌دهد

 

مرا طلای گنبد تو بی‌قرار می‌کند

بلیت ماندن است مانده روی دست‌های من

در این همه مسافر حرم نبود جای من؟

 

 رفیق عازم سفر، فقط «سلام» را ببر

سفارش مریض حضرت امام را ببر

 

«سلام نسخه» را ببر ببین دوا نمی‌دهد؟

از او بپرس این مریض را شفا نمی‌دهد؟

 

چقدر تا تو با قطارها سفر کند دلش؟

چقدر بگذرند زائرانت از مقابلش؟

 

چقدر بادهای دوری‌ات مچاله‌اش کنند

و دوستان به روزهای خوش حواله‌اش کنند

 

درست بیست سال شد که راه طوس بسته است

جوان دل شکسته دل به پایبوس بسته است

 

پدر به کربلا و مکه رفته است چند بار

و من هنوز در هوای مشهد تو بی‌قرار

 

مرا طلای گنبد تو بی‌قرار می‌کند

کسی مرا به دوش ابرها سوار می‌کند

 

 خیال می‌کند که دیدن تو قسمتش شده

همین کسی که دارد از خودش فرار می‌کند

 

کسی که بیست سال آزگار مشهدی نشد

و هرچه شکوه می‌کند به روزگار می‌کند

 

به بادهای آشنای شرق بوسه می‌دهد

به‌ آتش ارادت تو افتخار می‌کند

 

به این امید ضامن رئوف! تا ببیندت

هی آهوان بچه‌دار را شکار می‌کند

 

 هزار تا غروب در مسیر ایستاده‌ام

به هر که آمده به پایبوس نامه داده‌ام

 

من از کبوتران گنبد تو کمترم مگر

که بعد سال‌ها نخوانده‌ای مرا به این سفر؟

 

قطارهای عازم شمال شرق می‌روند

دقیقه‌های بی‌تو مثل باد و برق می‌روند

 

کسی بلیط رفتنی به دست من نمی‌دهد

به آرزوی یک جوان خام تن نمی‌دهد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×