مشخصات شعر

غمگین‌تر از باد و باران

 

دلخون تر از ابر و طوفان، غمگین تر از باد و باران

مانده به راه برادر، تنهاترین چشم گریان

 

در موج خون نیمه باز است، چشمی ‌که جانی ندارد

پیراهنی غرق خون را، بر سینه اش می‌فشارد

 

ای رفتنت قاتل من، باز آ و بنگر دوباره

این مرگ تدریجی‌ام را، جان دادن بی شماره

 

یادم نرفته برادر، عهدی که من با تو بستم

اما تو رفتی و ماتم، بی تو چسان زنده هستم

 

یادم نرفته چگونه، تا قتلگاهت دویدم

آری برادر شکستم،آری برادر بریدم

 

رفتی ندیدی ز داغت، با دودمانم چه کردی

با‌ آتشت کن تماشا، با استخوانم چه کردی

 

رفتی ندیدی لوایت، دل از من و نیزه‌ها برد

افتاد و در پیش طفلت، سنگی که کنج لبت خورد

 

رفتی ندیدی که زینب، در کوچه‌ها دربه در شد

منزل به منزل پیاده، با قاتلت همسفر شد

 

یادم نرفته که عباس، در اضطرابم نیامد

من بودم و ناقۀ غم،‌اما رکابم نیامد

 

دیدم ربابت که می‌گفت، ای نیزه بر من توان ده

طفلم علی آرمیده، کمتر سرت را تکان ده

 

آه ای تن بوریایی، آه ای لب خیزرانی

مثل رقیه برادر، من را ببر، می‌توانی

 

غمگین‌تر از باد و باران

 

دلخون تر از ابر و طوفان، غمگین تر از باد و باران

مانده به راه برادر، تنهاترین چشم گریان

 

در موج خون نیمه باز است، چشمی ‌که جانی ندارد

پیراهنی غرق خون را، بر سینه اش می‌فشارد

 

ای رفتنت قاتل من، باز آ و بنگر دوباره

این مرگ تدریجی‌ام را، جان دادن بی شماره

 

یادم نرفته برادر، عهدی که من با تو بستم

اما تو رفتی و ماتم، بی تو چسان زنده هستم

 

یادم نرفته چگونه، تا قتلگاهت دویدم

آری برادر شکستم،آری برادر بریدم

 

رفتی ندیدی ز داغت، با دودمانم چه کردی

با‌ آتشت کن تماشا، با استخوانم چه کردی

 

رفتی ندیدی لوایت، دل از من و نیزه‌ها برد

افتاد و در پیش طفلت، سنگی که کنج لبت خورد

 

رفتی ندیدی که زینب، در کوچه‌ها دربه در شد

منزل به منزل پیاده، با قاتلت همسفر شد

 

یادم نرفته که عباس، در اضطرابم نیامد

من بودم و ناقۀ غم،‌اما رکابم نیامد

 

دیدم ربابت که می‌گفت، ای نیزه بر من توان ده

طفلم علی آرمیده، کمتر سرت را تکان ده

 

آه ای تن بوریایی، آه ای لب خیزرانی

مثل رقیه برادر، من را ببر، می‌توانی

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×