مشخصات شعر

راوی محرم

نکند باد بیاید، سر نی خم بشود!  

و از‌این باغچه، یک شاخۀ گل کم بشود


نکند ابر بخواهد، همۀ بغضش را  

در غزلخوانی یک گریۀ نم نم بشود


کهکشان آمده پایین، سر هفده نیزه  

که شب گمشدگان، صبح دمادم بشود


باز کن لب که روایت بکنم قرآن را  

که دلیل تو برای همه، محکم بشود


تا تو بالای نیی، مرهم پایم زخم است  

اگر ‌این دشت سراسر، گل مریم بشود


چشم کوبیده به نی هیمۀ نه سالۀ تو

 وای اگر چهرۀ خندان تو درهم بشود


کوه اگر بود می‌افتاد ز پا، پس چه عجب  

قامت دختر نه ساله اگر خم بشود


مکه تا کوفه چهل سال بر‌ این می‌رفته
که خروشان شده، راوی محرم بشود

 

راوی محرم

نکند باد بیاید، سر نی خم بشود!  

و از‌این باغچه، یک شاخۀ گل کم بشود


نکند ابر بخواهد، همۀ بغضش را  

در غزلخوانی یک گریۀ نم نم بشود


کهکشان آمده پایین، سر هفده نیزه  

که شب گمشدگان، صبح دمادم بشود


باز کن لب که روایت بکنم قرآن را  

که دلیل تو برای همه، محکم بشود


تا تو بالای نیی، مرهم پایم زخم است  

اگر ‌این دشت سراسر، گل مریم بشود


چشم کوبیده به نی هیمۀ نه سالۀ تو

 وای اگر چهرۀ خندان تو درهم بشود


کوه اگر بود می‌افتاد ز پا، پس چه عجب  

قامت دختر نه ساله اگر خم بشود


مکه تا کوفه چهل سال بر‌ این می‌رفته
که خروشان شده، راوی محرم بشود

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×