مشخصات شعر

هوای زلف تو

زینب نمود سوی شهیدان، نظاره‌ای

وز دودِ آه، زد به عوالم، شراره‌ای

 

بر پیکرِ شریفِ برادر، خطاب کرد

کآخر دمی به خواهر بی‌کس، نظاره‌ای

 

من کم‌تر از تو جور ندیدم ز کوفیان

دلْ پاره‌پاره من، تو بدن پاره‌پاره‌ای

 

ای نور چشم فاطمه! ما را به ‌جا نمانْد

نه حُرمت و نه زینت و نه گوشواره‌ای

 

آتش زدند بر دل ما و خیام ما

نی‌نی؛ زدند خرمن دین را شراره‌ای

 

روزم چو شام، تیره شد از فکر راه شام

وین شام را پدید، نه صبح از کناره‌ای

 

گر خصم، خود به گریه درآمد، عجیب نیست

خون شد ز حال ما، دل هر سنگ خاره‌ای

 

لیلای خون‌جگر به فغان آمد و نمود

بر جسم پاره‌پاره‌ی اکبر، اشاره‌ای

 

کای گلشن جمال تو، افسرده از خزان!

صد شِکوه زین خزان به لبم، چون هزاره‌ای

 

یا رب! گر آسمان نبُوَد، این چه پیکری است؟

پُر زخم، چون ستاره، فزون از شماره‌ای

 

گر او است آسمان و جروحش ستارگان

کی چشمه‌چشمه‌ خون رَود از هر ستاره‌ای؟

 

صد جوی خون ز جسم تو و چشم من، روان

آری؛ جَهَد ز هر بُن زخمی، فواره‌ای

 

رفتن به شام، بی‌تو دلم ره نمی‌دهد

بر زلفِ صد گره زده، کن استخاره‌ای

 

ما را هوای زلف تو کرده اسیر شام

پا‌بسته، دل‌شکسته، نداریم چاره‌ای

 

چون نوحه‌خوان توست، «ضیایی» ز سوز دل

از عبقری بده به جنانش، قواره‌ای 

هوای زلف تو

زینب نمود سوی شهیدان، نظاره‌ای

وز دودِ آه، زد به عوالم، شراره‌ای

 

بر پیکرِ شریفِ برادر، خطاب کرد

کآخر دمی به خواهر بی‌کس، نظاره‌ای

 

من کم‌تر از تو جور ندیدم ز کوفیان

دلْ پاره‌پاره من، تو بدن پاره‌پاره‌ای

 

ای نور چشم فاطمه! ما را به ‌جا نمانْد

نه حُرمت و نه زینت و نه گوشواره‌ای

 

آتش زدند بر دل ما و خیام ما

نی‌نی؛ زدند خرمن دین را شراره‌ای

 

روزم چو شام، تیره شد از فکر راه شام

وین شام را پدید، نه صبح از کناره‌ای

 

گر خصم، خود به گریه درآمد، عجیب نیست

خون شد ز حال ما، دل هر سنگ خاره‌ای

 

لیلای خون‌جگر به فغان آمد و نمود

بر جسم پاره‌پاره‌ی اکبر، اشاره‌ای

 

کای گلشن جمال تو، افسرده از خزان!

صد شِکوه زین خزان به لبم، چون هزاره‌ای

 

یا رب! گر آسمان نبُوَد، این چه پیکری است؟

پُر زخم، چون ستاره، فزون از شماره‌ای

 

گر او است آسمان و جروحش ستارگان

کی چشمه‌چشمه‌ خون رَود از هر ستاره‌ای؟

 

صد جوی خون ز جسم تو و چشم من، روان

آری؛ جَهَد ز هر بُن زخمی، فواره‌ای

 

رفتن به شام، بی‌تو دلم ره نمی‌دهد

بر زلفِ صد گره زده، کن استخاره‌ای

 

ما را هوای زلف تو کرده اسیر شام

پا‌بسته، دل‌شکسته، نداریم چاره‌ای

 

چون نوحه‌خوان توست، «ضیایی» ز سوز دل

از عبقری بده به جنانش، قواره‌ای 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×