مشخصات شعر

سوزن پیکان

گذار ساعتی، ای خصم بدمنِش! به مَنَش

کز آب دیده کنم چاره، زخم‌های تنش

 

بده اجازه بَرَم سوی سایه، پیکر او

که آفتاب نسوزد، جراحت بدنش

 

در آتشم من از این غم که از عطش، دم مرگ

بلند، جای نَفَس بود، دود از دهنش

 

به کهنه پیرهنی کرد او قناعت و آه!

که بعد مرگ، برون آورند از بدنش

 

به بوی پیرهنی قانعم ز یوسف خویش

ولی نه یوسفم اینک بود، نه پیرهنش

 

طمع بریدم از او، آن زمان، من ناکام

که دوخت سوزن پیکان، به هم لب و دهنش

 

مراست آرزوی گفت‌وگوی او امّا

ز نوک نی شنوم، بعد از این مگر سخنش

 

اگر به تربت «جودی» گذر کنی روزی

عجب مدار، اگر نافه آید از کفنش

 

سوزن پیکان

گذار ساعتی، ای خصم بدمنِش! به مَنَش

کز آب دیده کنم چاره، زخم‌های تنش

 

بده اجازه بَرَم سوی سایه، پیکر او

که آفتاب نسوزد، جراحت بدنش

 

در آتشم من از این غم که از عطش، دم مرگ

بلند، جای نَفَس بود، دود از دهنش

 

به کهنه پیرهنی کرد او قناعت و آه!

که بعد مرگ، برون آورند از بدنش

 

به بوی پیرهنی قانعم ز یوسف خویش

ولی نه یوسفم اینک بود، نه پیرهنش

 

طمع بریدم از او، آن زمان، من ناکام

که دوخت سوزن پیکان، به هم لب و دهنش

 

مراست آرزوی گفت‌وگوی او امّا

ز نوک نی شنوم، بعد از این مگر سخنش

 

اگر به تربت «جودی» گذر کنی روزی

عجب مدار، اگر نافه آید از کفنش

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×