مشخصات شعر

ترکیب‌بند عاشورایی

بس که از قتل برادر، زینب محزون گریست

قتلگه چشمی شد و بر حال زینب، خون گریست

 

کربلا آهی کشید از دل که نامش شد سحاب

آن سحاب از ماتم لب‌تشنگان، جیحون گریست

 

کوفیان کردند بهر قتل مهمان عزیز

طرح قانونی که می‌باید بدان  قانون گریست

 

اشک لیلا جوی گشت و سرو رویید از لبش

بس که اکبر را به یاد قامت موزون گریست

 

بس که اصغر را نمانْد از تشنگی نم در جگر

خواست گرید، اشک گل‌گون، لؤلؤ مکنون گریست

 

ز آه گرم بی‌کسان، هفت اختر سیّار سوخت

وز غم لب‌تشنگان، نُه گنبد گردون گریست

 

کن نظر بر چشمه‌سار کوه تا بینی به چشم

کز غم سبط پیمبر، سنگ خارا چون گریست

 

نیست از جان‌سوزی هجران اکبر باخبر

هر که گوید چشم لیلا، کم‌تر از مجنون گریست

 

گر چه کرد از آن مصیبت گریه، هر جا ابر بود

چشم صغری در ره بابش ز ابر، افزون گریست

 

چون به مشک آب، پیکان شد فرو عبّاس را

مشک از شرمندگی بر حال آن محزون گریست

 

حکمتی در آن شهادت بود کز آگاهی‌اش

دیده‌ی بوزرجمهر و چشم افلاطون گریست

 

کوه و هامون از سرشک سرخ، باغ لاله شد

بس ‌که خون در آن عزا، هم کوه و هم هامون گریست

 

آسمان با آن بزرگی، حلقه‌ی چشمی بُوَد

کز شفق بر حالت شاه شهیدان، خون گریست

 

گر چه کرد ابر بهار از آن مصیبت، گریه‌ها

سیّد سجّاد از ابر بهار افزون گریست

 

چون سپهر سست‌مهر ، آغاز مکّاری کند

هم کشد آل علی را، هم عزاداری کند

 

ترکیب‌بند عاشورایی

بس که از قتل برادر، زینب محزون گریست

قتلگه چشمی شد و بر حال زینب، خون گریست

 

کربلا آهی کشید از دل که نامش شد سحاب

آن سحاب از ماتم لب‌تشنگان، جیحون گریست

 

کوفیان کردند بهر قتل مهمان عزیز

طرح قانونی که می‌باید بدان  قانون گریست

 

اشک لیلا جوی گشت و سرو رویید از لبش

بس که اکبر را به یاد قامت موزون گریست

 

بس که اصغر را نمانْد از تشنگی نم در جگر

خواست گرید، اشک گل‌گون، لؤلؤ مکنون گریست

 

ز آه گرم بی‌کسان، هفت اختر سیّار سوخت

وز غم لب‌تشنگان، نُه گنبد گردون گریست

 

کن نظر بر چشمه‌سار کوه تا بینی به چشم

کز غم سبط پیمبر، سنگ خارا چون گریست

 

نیست از جان‌سوزی هجران اکبر باخبر

هر که گوید چشم لیلا، کم‌تر از مجنون گریست

 

گر چه کرد از آن مصیبت گریه، هر جا ابر بود

چشم صغری در ره بابش ز ابر، افزون گریست

 

چون به مشک آب، پیکان شد فرو عبّاس را

مشک از شرمندگی بر حال آن محزون گریست

 

حکمتی در آن شهادت بود کز آگاهی‌اش

دیده‌ی بوزرجمهر و چشم افلاطون گریست

 

کوه و هامون از سرشک سرخ، باغ لاله شد

بس ‌که خون در آن عزا، هم کوه و هم هامون گریست

 

آسمان با آن بزرگی، حلقه‌ی چشمی بُوَد

کز شفق بر حالت شاه شهیدان، خون گریست

 

گر چه کرد ابر بهار از آن مصیبت، گریه‌ها

سیّد سجّاد از ابر بهار افزون گریست

 

چون سپهر سست‌مهر ، آغاز مکّاری کند

هم کشد آل علی را، هم عزاداری کند

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×