سؤال مهمی که ممکن است به ذهن خواننده آشنا به تاریخ اسلام - خاصه کسانی که با تاریخنگاری اسلامی آشنایی دارند - خطور نماید، این است که آیا قرائت خلفای عباسی - به تعبیر امروزی - از واقعه کربلا، در گزارشهای مورخان نخستین اسلامی از این حادثه، بازتابی داشته است؟ پاسخ به این پرسش خود مستلزم پاسخ دادن به پرسشهای دیگر است: نظیر این پرسش که آیا گردآوری و تدوین روایات عاشورا، باهدف افشای مظالم امویان، خود بخشی از مبارزات بنیهاشم (علویان و عباسیان) بر ضد امویان نبوده است؟ پاسخ دادن به این پرسشها مجالی دیگر میخواهد. آنچه بهاجمال درباره تأثیر سیاست دینی خلفای عباسی در شکلگیری و تدوین گزارشهای تاریخی می توان گفت این است که این امر از مشهورات تاریخ اسلام است.
خاندان عباسی در راه دست یابی به قدرت و تحقق دعوت مردم به شعار «الرضا من آل محمد»، بیشترین بهره را از حقانیت، محبوبیت و مظلومیت اهلبیت پیامبر (ص) بردند و به ویژه از فاجعه کربلا در محکومیت و براندازی امویان که دستشان به خون اهلبیت (ع) آغشته بود، بسیار استفاده کردند، اما در آخرین روزهای این مبارزه طولانی که همه بنیهاشم، اعم از بنی الحسن، بنی الحسین و بنی عباس، شرکت داشتند، با توطئه و برنامهای از پیش طراحی شده، شخصیت بر حق و شایسته تصدی امامت و خلافت، یعنی امام جعفر صادق ع را خانه نشین ساختند و کسانی دیگر چون محمد نفس زکیه و برادرش ابراهیم، معروف به شهید باخمرا (از نوادگان امام حسن مجتبی ع) را که باهدف گرفتن حق اهلبیت به پا خاستند، در همان سالهای نخستین خلافت خود (145 ه) با خشونت سرکوب کردند و چند سال بعد (در سال 169 ه) حسین بن علی بن حسن، از سادات حسنی و یارانش را در سرزمین فخ نزدیک مکه قتل عام کردند که یادآور فاجعه کربلا گردید. ائمه شیعه -ع- نیز که عملاً و آشکارا قیام و اقدامی علیه خلفا نداشتند، از مکر و غدر و قتل آنان در امان نماندند.
بدیهی است این نوع برخورد خشونت آمیز با بنی اعمام - و به زعم آنان رقبای سیاسی - بدون مبارزه و معارضه پنهان و آشکار فرهنگی و تبلیغی قابل تصور و تحقق نخواهد بود. برخی از گزارشهای تاریخی از پارهای مبارزات و تبلیغات بر ضد اهلبیت ع حکایت دارد که ذکر آنها در این جا ممکن نیست، اما در پاسخ به این پرسش ناگزیریم دست کم به یک نمونه از تأثیر قرائت خلافت عباسی در تدوین گزارشهای تاریخی به قلم مورخان عصر عباسی اشارهکنیم:
عبدالملک بن هشام، متوفی سال 218 یا 213 هجری، از مردم بصره و مقیم مصر بود. وی که از علمای اخبار و نسب و حدیث است اصل سیره محمد بن اسحاق (م 150 یا 151 ه) را که از طریق زیاد بن عبدالله بکائی اخذ کرده، در کتابی به نام «سیره رسول الله » یا «السیره النبویه » تهذیب و تلخیص کرده است. نقل و تهذیب و تلخیص سیره ابن اسحاق مایه شهرت و جاودانگی نام ابن هشام شده تا آنجا که نام او هم ردیف و هم سنگ نام مصنف اصلی، یعنی ابن اسحاق، گردیده است; اما نکته مهم که شاهد مثال و موضوع اصلی پرسش مذکور است این است که ابن هشام در عصر عباسیان و در زیر سلطه سیاسی و فرهنگی آنان میزیسته و این سلطه فرهنگی - یا به تعبیر امروزی، قرائت خاص آنان از مسائل - ابن هشام صاحب سیره را بر آن داشته تا به اختیار یا به اکراه، در نقل و تهذیب و تلخیص سیره محمد بن اسحاق تغییراتی متناسب با روزگار و باب طبع عباسیان اعمال کند. این تحریفات و تغییرات بیشتر بهصورت حذف روایاتی که خاطر عباسیان را میآزرده، به شرح زیر اعمال گردیده است:
1. روایاتی که مربوط به فضایل امیرالمؤمنین علی ع بوده و ابن اسحاق آنها را در سیره خود آورده بود، در «سیره رسول الله » ابن هشام حذف گردیده است; مثلاً حدیث «دار» که در آن پیامبر (ص) به برادری و وصایت علی ع تصریح فرموده بودند، حذف شده است. همچنین، گزارش مربوط به کشته شدن عمرو بن عبدود به دست علی ع را در سیره ابن هشام نمیبینیم و حال آنکه در اصل سیره ابن اسحاق آمده است. نیز این روایت که «انصار در خلافت امیرالمؤمنین علی ع شک نداشتهاند» از سیره ابن هشام حذف شده است.
2. ابن هشام از ذکر اخبار و روایاتی که به تعبیر او ممکن بوده «بعضی از مردم » را بیازارد خودداری کرده است؛ مثلاً از ذکر اسارت عباس (عم پیامبر و جد خلفای عباسی) در غزوه بدر به دست مسلمانان اجتناب ورزیده است. همچنین، روایات موثقی را که در آنها عباس مردی مال دوست و ازنظر ایمان، فاقد چهره درخشان معرفی شده، از قلم انداخته است.
عدم هماهنگی گزارشهای ابن هشام با آنچه ابن اسحاق در سیره خود آورده و نیز ناهمخوانی آن با منابع معتبر دیگر، احتمال تأثیر تبلیغات بنی عباس را در بعضی اخبار سیره و دیگر گزارشهای تاریخی تقویت میکند. بیتردید ابن هشام که در اوج اقتدار خلافت عباسی میزیسته، نمیتوانسته از این تأثیرات به دور مانده باشد، چنانکه طبری نیز که در همین دوره به تدوین تاریخ خود مشغول بوده، در مواردی ناگزیر از برخی حذفها (مثلاً حذف حدیث دار) و برخی تلخیصهای معنیدار بوده است؛ اما در این مورد که آیا خلافت عباسی از واقعه کربلا قرائتی خاص داشته و این قرائت چه بوده و تا چه حد در گزارشهای مورخان نخستین از این حادثه انعکاس یافته است، باید گفت: پاسخ دادن به این پرسشها بدون تتبع کافی در منابع و مقایسه گزارشهای منابع بیطرف با منابع دوره عباسی درباره این واقعه ممکن نیست; تنها می توان به استناد تشابه و انطباق کامل روایات طبری با روایات منقول در کتاب «ارشاد» شیخ مفید و «تذکره الامه » سبط ابن جوزی، چنین نتیجه گرفت که ظاهراً قرائت خلافت عباسی از این واقعه - اگر بپذیریم که چنین قرائتی وجود داشته - تأثیر و بازتاب چشمگیری در منابع آن دوره نداشته است. البته بار دیگر تأکید می شود که اظهار نظر دقیق در این باره و موارد مشابه، بدون تحقیق و تتبع کافی محققانه نیست.
پرسش دیگری که درباره تاریخنگاری عاشورا به ذهن علاقهمندان به این مبحث خطور میکند، این است که آیا نخستین تواریخ اسلامی صرفاً به وصف و نقل وقایع محرم سال 61 پرداختهاند، یا گونهای از رویکرد تحلیلی نیز در آن به چشم میخورد؟
وقتی سخن از نخستین تواریخ اسلامی به میان میآید ذهن آشنایان به «تاریخ تاریخنگاری اسلامی » و به تعبیر اروپاییان History of Muslim Historiography بیشتر متوجه کتابهایی می شود که غالباً نام تاریخ بر خود دارند و کم و بیش بر پایه روش و نظم منطقی و منسجمی در ارائه گزارشهای مربوط به رویدادهای سیاسی تدوینشدهاند و در عین حال از جامعیتی نسبی در تنوع اخبار تاریخی برخوردارند تا آنجا که در زمره تواریخی شمرده شدهاند که عنوان تاریخ عمومی دارند: همانند «تاریخ یعقوبی »، «الاخبار الطوال » ابوحنیفه دینوری، «تاریخ الرسل و الملوک » طبری که هر سه از تألیفات سده سوم هجری و پس از آن «مروج الذهب » و التنبیه و الاشراف » مسعودی که از آثار نیمه اول سده چهارم میباشند; هرچند نمیتوان - با توجه به مفهوم عام تاریخ - کتابهایی نظیر «الطبقات الکبری » ابن سعد، «مغازی » واقدی، «المحبر»، «المنمق »، «الامامه و السیاسه » ابن قتیبه،... و حتی کتب سیره را از زمره کتابهای تاریخی بهحساب نیاورد. به هر حال مراد از نخستین کتب تاریخی هر چه باشد، پاسخ این است که تاریخ تحلیلی به مفهومی که امروز ما از آن درمییابیم، قبل از سده چهارم هجری در تاریخنگاری اسلامی جایی ندارد. تقریباًهمه تواریخی که از آنها نام بردیم - جز آثار مسعودی که درباره آنها نظراتی وجود دارد - چیزی به مفهوم تحلیل تاریخی در آنها ملاحظه نمیشود. روش معمول در غالب این تواریخ، جز «تاریخ یعقوبی »، «الاخبار الطوال » و تألیفات مسعودی، همان است که به روش روایی شهرت دارد و آن عبارت است از نقل بی کم و افزون روایت و خبر مسموع یا مکتوب، با ذکر کامل یا ناقص سلسله راویان آنها تا ذکر شاهد اصلی واقعه یعنی منبع نخستین و گاه فقط ذکر نام منبع نخستین. هرچند در همین سده سوم، برخی از مورخان مانند یعقوبی، دینوری، بلاذری و بعدها دیگران چون مسعودی و ابن اثیر و... به روشی تازه روی آوردند که به روش ترکیبی شهرت یافته است و آن ارائه گزارش یک رویداد تاریخی بر پایه مقایسه و ترکیب چند روایت مختلف به نقل از چند زنجیره راویان است. در واقع، مورخ در این روش از طریق مقایسه گزارشها و گزینش مستدل، به تألیف و تدوین و خلق گزارشی تازه و مرکب از گزارشهای موجود میپردازد. اعمال این روش در تاریخنگاری اسلامی چنان بااهمیت شمرده شده که آن را شاخصه تفکیک کتابهای «تاریخ » از کتابهای حاوی مواد تاریخی دانسته و به عبارت دیگر، تنها مؤلفان این نوع کتابها را شایسته نام و عنوان مورخ میدانند; زیرا تنها این مؤلفاناند که با احاطه بر اخبار تاریخی و آگاهی از موضوع تحقیق و هدف خود راه رسیدن به واقعیت رویداد و بازآفرینی گذشته را هموار میسازند.
با این همه این مورخان با آنچه مراد و مقصود این پرسش است، یعنی «رویکرد تحلیلی » فاصله بسیار دارند و شاید در این کتابها جز در مواردی بسیار نادر، به چیزی که بتوان نام تحلیل و تبیین تاریخی بدان داد، برنخوریم; هرچند برخی از محققان گفتهاند که مقایسه، گزینش، جمعآوری و تدوین تازه روایات و عرضه گزارشی پیوسته و منسجم درباره یک رویداد - که معمولاً اعمال می شود - خود بخشی از آن چیزی است که در تحلیل یک رویداد تاریخی ضروری است و در واقع مقدمه تاریخ تحلیلی است.
توجه و رویکرد به تحلیل تاریخی در جهان اسلام، از سده چهارم هجری به بعد و در آثار مسعودی، ابوریحان بیرونی و بهطور مشخص در کتاب «تجارب الامم » ابوعلی مسکویه رازی (320- 421 ه) ظاهر میگردد. مسکویه صریحاً از علل رویدادها و پدیدههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی چون ویرانی شهرها، فساد، شورش و آشوبها سخن میگوید. ابوالفضل بیهقی (م 470 ه) و ابوریحان بیرونی (م 440 ه) نیز در آثار تاریخی خود نظیر «آثار الباقیه » و «ماللهند» به آنچه بدان تحلیل تاریخی میگوییم پرداختهاند; اما نکته مهم و قابل ذکر اینکه حتی ابوعلی مسکویه هم در ذکر حوادث کربلا هیچ تحلیلی بر آنچه از دیگران، با حذف و تلخیص نقل کرده، نیفزوده است. این نکته از مقایسهای که میان «تجارب الامم » (در اخبار مربوط به عاشورا) با «مقتل الحسین -ع -» ابومخنف توسط نگارنده، به عمل آمد، آشکار گردید.