مشخصات شعر

خورشید من

تا باد به موی سرت افتاد، دلم ریخت

تا اشک ز چشم ترت افتاد، دلم ریخت

 

امروز میان تو و حر بن ریاحی

تا صحبتی از مادرت افتاد، دلم ریخت

 

تا حرز و دعا‌های گره خورده ز بند

قنداق علی اصغرت افتاد، دلم ریخت

 

امروز که یکمرتبه در موقع بازی

بر روی زمین دخترت افتاد، دلم ریخت

 

ای آینۀ خواهر خود، تا که غبار

این دشت به دوروبرت افتاد، دلم ریخت

 

دربارۀ تنهایی و بی یاوری تو

تا زمزمه در لشگرت افتاد، دلم ریخت

 

امروز که چشم طمع آلوده آن مرد

با حرص به انگشترت افتاد، دلم ریخت

 

خورشید من امروز که این سایۀ شومِ

سر نیزه به روی سرت افتاد، دلم ریخت

 

خورشید من

تا باد به موی سرت افتاد، دلم ریخت

تا اشک ز چشم ترت افتاد، دلم ریخت

 

امروز میان تو و حر بن ریاحی

تا صحبتی از مادرت افتاد، دلم ریخت

 

تا حرز و دعا‌های گره خورده ز بند

قنداق علی اصغرت افتاد، دلم ریخت

 

امروز که یکمرتبه در موقع بازی

بر روی زمین دخترت افتاد، دلم ریخت

 

ای آینۀ خواهر خود، تا که غبار

این دشت به دوروبرت افتاد، دلم ریخت

 

دربارۀ تنهایی و بی یاوری تو

تا زمزمه در لشگرت افتاد، دلم ریخت

 

امروز که چشم طمع آلوده آن مرد

با حرص به انگشترت افتاد، دلم ریخت

 

خورشید من امروز که این سایۀ شومِ

سر نیزه به روی سرت افتاد، دلم ریخت

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×