مشخصات شعر

پرچم اسیری

مجنون‌صفت به دشت و بیابان دویده‌ام

اکنون به کوی عشق تو جانان رسیده‌ام

 

در راه عشق تو، شده پایم پُر آبله

از بس که روی خار مغیلان دویده‌ام

 

تنها نشد ز داغ تو، موی سرم سفید

هم‌چون هلال، از غم عشقت خمیده‌ام

 

دیوانه‌وار بر سر کویَت گر آمدم

مَنعم مکن که داغ روی داغ دیده‌ام

 

من پرچم اسیری و بار غم تو را

از کوفه تا به شام به دوشم کشیده‌ام

 

عمرم تمام گشت، عزیزم! در این سفر

دست از حیات خویش، حسینم! کشیده‌ام

 

بس ظلم‌ها که شد به من از خولی و سنان

بس طعنه‌ها ز مردم نادان شنیده‌ام

 

دیدی به پای تخت یزید از جفای او

چون غنچه، پیرهن به تن خود دریده‌ام

 

گنج تو را به گوشه‌ی ویران گذاشتم

چون اشک، اوفتاد رقیّه ز دیده‌ام

 

می‌گفت و می‌گریست «رضایی» ز سوز دل:

اشکم، به خاک پای شهیدان چکیده‌ام

 

پرچم اسیری

مجنون‌صفت به دشت و بیابان دویده‌ام

اکنون به کوی عشق تو جانان رسیده‌ام

 

در راه عشق تو، شده پایم پُر آبله

از بس که روی خار مغیلان دویده‌ام

 

تنها نشد ز داغ تو، موی سرم سفید

هم‌چون هلال، از غم عشقت خمیده‌ام

 

دیوانه‌وار بر سر کویَت گر آمدم

مَنعم مکن که داغ روی داغ دیده‌ام

 

من پرچم اسیری و بار غم تو را

از کوفه تا به شام به دوشم کشیده‌ام

 

عمرم تمام گشت، عزیزم! در این سفر

دست از حیات خویش، حسینم! کشیده‌ام

 

بس ظلم‌ها که شد به من از خولی و سنان

بس طعنه‌ها ز مردم نادان شنیده‌ام

 

دیدی به پای تخت یزید از جفای او

چون غنچه، پیرهن به تن خود دریده‌ام

 

گنج تو را به گوشه‌ی ویران گذاشتم

چون اشک، اوفتاد رقیّه ز دیده‌ام

 

می‌گفت و می‌گریست «رضایی» ز سوز دل:

اشکم، به خاک پای شهیدان چکیده‌ام

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×