یـکى از ملاقاتهاى سیدالشهدا (ع) در کربلا، با عمر بن سعد بوده است که بدون نتیجه پایان پذیرفت. ایـن جلسه به درخواست امام (ع) و با حضور حضرت ابوالفضل و حضرت على اکبر (ع) از یک طرف و از جانب دیگر عمر سعد همراه پسرش حفص و غلامش لاحق تشکیل شد و دیگران نیز بـیرون خیمه ایستادند اما اینکه در این جلسه چه گفته و چه شنیده شد، تاریخ مطالب زیادى نقل نکرده است. ابن کثیر این جلسه را چنین توصیف مىکند: «حـتـى ذهـب هـزیع من اللیل و لم یدر احد ما قالا؛ قسمتى از شب (ثلث یا ربع) گذشت و کسى ندانست که آن دو با هم چه گفتند.»
ولى آنچه در کتب آمده است اینکه حضرت به عمر سعد فرمود: از خدا بترس! تو که مىدانى من فرزند چه کسى هستم پس چرا مرا یارى نمىکنى؟
حـضـرت عـصـبـانى شد و فرمود: ویرانى خانه و مزرعه، موجب جواز قتل فرزند پـیـامبر (ص) نمىشود، لذا او را نفرین کرد و فرمود: خداوند تو را در رختخوابت ذبح کند و در روز قیامت تو را مورد بخشش قرار ندهد
عمر سعد بهانه آورد که: مىترسم خانهام را ویران کنند.
حضرت فرمود: من آن را از نو براى تو مىسازم.
باز به بهانه دیگر متوسل گردید که: مىترسم باغ و زراعتم را بگیرند.
حضرت فرمود: من بهتر از آن را در حجاز به تو مىدهم.
بـاز عـمر سعد به بهانه دیگرى متمسک شد که: مىترسم زن و بچهام را ابن زیاد در کوفه بکشد.
ایـنـجـا بـود کـه حـضـرت عـصـبـانى شد و فرمود: ویرانى خانه و مزرعه، موجب جواز قتل فرزند پـیـامبر (ص) نمىشود، لذا او را نفرین کرد و فرمود: خداوند تو را در رختخوابت ذبح کند و در روز قیامت تو را مورد بخشش قرار ندهد و امیدوارم که از گندم عراق نخورى مگر مقدار کم.
عمر سعد با استهزا گفت: اگر گندم نخوردیم از جو خواهیم خورد.[1]
ابـن حـجـر نـقـل مىکند که روزى عمر سعد به امام حسین (ع) گفت:«ان قوما من السفها یزعمون انی اقتلک»؛ جمعى از نادانان مىگویند که من قاتل شما هستم. حضرت فرمود: اینان سفیه نیستند و درست مىگویند. [2]
[1] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج44، ص: 389
[2] زندگانى حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام، ص: 445