عبیداللُه مردم را در مسجد کوفه جمع کرد، بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای مردم! خاندان ابوسفیان را آزمودهاید و آنان را چنان یافتهاید که دوست دارید.
این امیرالمؤمنین یزید است که میشناسیدش، خوش رفتار و نیکوکردار و پاک طینت و مردم دوست و نگهبان مرزها و پردازندۀ حقوق به اهلش. در دوران او راهها امن و فتنهها خاموش شده است. مثل دوران معاویه، پسرش یزید نیز بندگان را اکرام میکند و با اموال بینیازشان میسازد و بر کرامت و روزی شما صد درصد میافزاید. به من دستور داده تا به شما بیشتر عطا دهم و فرمانتان دهم که به جنگ دشمنش حسین بن علی بیرون شوید. بشنوید و فرمان برید.
از منبر فرود آمد و به ریاست طلبان بخششهایی بیشتر کرد و ندا داد همه آمادۀ رفتن و پیوستن به عمر سعد و یاری او در کشتن حسین باشند. اولین کسی که عزیمت کرد، شمر بن ذیالجوشن با چهار هزار نفر بود. نیروهای عمر سعد به نه هزار نفر رسید. در پی او یزید بن رکاب با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر و فلان ِ مازنی با سه هزار نفر و نصر بن فلان با دو هزار نفر عزیمت کردند. در پی شبث بن ربعی فرستاد. او خود را به مریضی زد و پیغام داد که ای امیر من بیمارم، اگر میشود مرا معاف دار. ابن زیاد پیغام فرستاد که پیک من خبر داده که خود را به بیماری میزنی.
میترسم از آنان باشی که «وقتی با مؤمنان برخورد میکنند، میگویند ما با شماییم...».
بنگر! اگر در فرمان مایی، شتابان نزد ما بیا. شبث بن ربعی آخر شب نزد او رفت تا چهرهاش دیده نشود و نشان بیماری مشاهده نگردد. چون وارد شد، ابن زیاد خوشامد گفت و نزدیک خود نشاند و گفت: دوست دارم فردا با هزار سوار از یارانت به عمر سعد بپیوندی. گفت: باشد. با هزار سوار عزیمت کرد. در پی او حجار بن ابحر با هزار سوار رفت. سپاه عمر سعد به 13 هزار رسید. آنگاه ابن زیاد به او نوشت: اما بعد، برای تو هیچ کم و کاستی از نظر سپاه سواره و پیاده نگذاشتم. هر صبح و شام هم خبرها را با هر که میآید و میرود به من برسان. ابن زیاد عمر سعد را به کشتن حسین (ع) و شتاب در آن تشویق میکرد...