مقدمه
جریان تاریخنگارى اسلامى در دوران خلافت امویان به ویژه «ولید و هشام بن عبدالملک» رشد و گسترش یافت؛ مکتب تاریخنگارى اسلامى در شام با تألیف کتاب هشتاد جلدى «تاریخ مدینه دمشق» ابن عساکر (571 م) اوج بیشترى گرفت. این اثر شگفتانگیز، علاوه بر اهمیت آن درباره دمشق، منبع بسیار مهمى نیز براى تاریخ اسلام تلقى مىشود، که مجلدات مستقلى از آن درباره زندگى پیامبر (ص)، على بن ابىطالب (ع) و امام حسین (ع) تصحیح شده و به چاپ رسیده و بسیار قابل توجه است. بدیهى است تألیفات گسترده و فراوان این سرزمین، که با افکار و عقاید مکتبى و مذهبى مخصوص به خود نگاشته شده، در مورد قیام حسینى و فاجعه عاشورا خالى از تحریف نیستند و بررسى همه آنها نیز با آن حجم وسیع، نیاز به یک تألیف گسترده و مستقل دارد.
در این مقاله ابتدا با پیشینه تاریخنگاری آشنا میشویم و سپس به بررسی روایات ابن عساکر میپردازیم.
پیشینه تاریخنگاری اسلامی
در فتح شام 113 صحابه حضور داشتند. [1] شهر حمص در جنوب دمشق، محل ملاقات و پیوستن اصحاب رسول الله (صلى الله علیه و آله) به یکدیگر بود. «ابن مسلم خولانى» داخل مسجد حمص شد که در آن سى تن از ریشسفیدان اصحاب را دیده بود و «کثیر بن مرّه الحضرمى» هفتاد بدرى از صحابه رسول خدا (ص) را در آنجا ملاقات کرده بود. آنان مقدمه لشکر اسلامى بوده و در آموزش فقه و قرآن در این سرزمین نقش مهمى داشتند.
بسیارى از تابعان در شام از «عباده بن صامت»، «ابى درداء» و «معاذ بن جبل» فقه و از دیگران حدیث آموختند. این عده در پى درخواست اولین حاکم دوران اسلامى دمشق یعنى «یزید بن ابى سفیان»، از عمر بن خطاب خلیفه وقت به این سرزمین اعزام شده بودند. [2] علاوه بر صحابه، بسیارى از فرزندزادگان ائمه بزرگوار شیعه نیز در شهرهاى شام سکونت گزیده و در طى سدههاى اول و دوم هجرى در این سرزمین به دیار باقى شتافتند که مزار و آرامگاه آنان همواره مورد توجه مردم قرار مىگرفت.
با توجه به فراوانى صحابه و زادگان ائمه و نیز احداث و ایجاد بقعههای متبرک و ساختمانها و به دنبال آن ساخت مساجد و مدارس براى تعلیم قرآن و حدیث و فقه، جریانى براى ثبت شرححال و سرگذشت این افراد و توصیف آن بقعهها و اماکن مذهبى، یعنى تراجمنویسى و تاریخ محلى، پدید آمد و همین امر بعدها باعث ایجاد مکتب تاریخنگارى گستردهاى شد که نهتنها از مکاتب تاریخنگاری حجاز و عراق کمتر نبود، بلکه گوى سبقت را نیز در بعضى از سدهها از آنان مىربود.
نخستین تاریخنگار اسلامی
نخستین کسى که کوشید، تاریخ گذشتگان و اعراب جاهلى را در این سرزمین احیا کند، «معاویه بن ابى سفیان» بود. چون وى همواره شیفته و فریفته وابستگیهای حسبی و نسبی خود و زنده کردن ارزشهای قبیلهاى و قومى اعراب جاهلى و شاهان و سلاطین گذشته شبهجزیره بود؛ لذا کسانى را براى خواندن تاریخ پیشینیان و ثبت و تحریر شکوه و عظمت شاهان این سرزمین از یمن به دمشق فراخواند.
به گفته سامىالدهان «عبیده بن شُرَیه الجُرهُمى»، که در سال هفتاد هجرى درگذشت، از جمله محققانى بود که براى نوشتن تاریخ عمومى این سرزمین دعوت گردید. متأسفانه تألیف او با عنوان «کتاب الملوک و اخبار الماضى» امروزه در دست نیست. کسانى چون الاوزاعى متوفى 157 هجرى و ولید بن مسلم نیز چندین اثر تاریخى نوشتند که هیچکدام از آنها باقى نماندهاند. [3]
جریان تاریخنگاری اسلامی در دوران امویان
جریان تاریخنگارى اسلامى در دوران خلافت امویان به ویژه «ولید و هشام بن عبدالملک» رشد و گسترش یافت؛ اینگونه تواریخ بر اساس خواست و تمایل خلفاى اموى، که به شدت با بنیهاشم و به ویژه اهلبیت (ع) و شیعه خصومت و دشمنى داشتند، به نگارش درمىآید. هرچند که از آن کتابها در سدههاى دوم و سوم هجرى چیزى در دست نیست، ولى بیشتر آثار و روایات ایشان در منابع مورخان سدههاى بعدى دستمایه کار تاریخنگارى آنان شد.
مکتب تاریخنگارى اسلامى در شام با تألیف کتاب هشتاد جلدى «تاریخ مدینه دمشق» ابن عساکر (571 م) اوج بیشترى گرفت. این اثر شگفتانگیز، علاوه بر اهمیت آن درباره دمشق، منبع بسیار مهمى نیز براى تاریخ اسلام تلقى مىگردد.
افول تاریخنگاری اسلامی
با انتقال خلافت به بغداد، حدود یک قرن، تاریخنگارى در شام سستى گرفت تا اینکه دوباره جانى تازه یافت، لیکن تاریخنگاران این دوران به تألیف تاریخ عمومى اسلام کمتر علاقهای نشان داده و بیشتر به تاریخنگارى محلى پرداختند؛ کسانى چون ابن زوریق تنوخى [4]، الرَّبعى [5]، الخولانى [6]، ابن عدیم [7]، ابن عساکر [8]، ابن على جراده[9]، ابن ابى طى [10]، ابن ابى ایاس و ابن ایاس [11] در سدههاى پنجم و ششم هجرى تاریخنگاری شام را چهرهاى دیگر بخشیدند. بعضى از آنان چون ابن ابى طى شیعه بوده و تاریخ تشیع در این سرزمین را به خوبی به تصویر کشیدند.
اوج تاریخنگاری اسلامی
مکتب تاریخنگارى اسلامى در شام با تألیف کتاب هشتاد جلدى «تاریخ مدینه دمشق» ابن عساکر (571 م) اوج بیشترى گرفت. این اثر شگفتانگیز، علاوه بر اهمیت آن درباره دمشق، منبع بسیار مهمى نیز براى تاریخ اسلام تلقى مىگردد که مجلدات مستقلى از آن درباره زندگى پیامبر (ص)، على بن ابىطالب (ع) و امام حسین (ع) تصحیح شده و به چاپ رسیده و بسیار قابل توجه است. ابو شامه در قرن هفتم آن را در پانزده جلد و ابن منظور در همان سده آن را در سى جلد خلاصه کردند. دیرى نپایید که در سده هشتم، جریان تاریخنگارى عمومى اسلامى در شام رشد کاملى یافت. کسانى چون «الذهبى» متوفاى 748 ه.ق به تألیف تاریخ حجیم و گستردهاى در سى جلد با عنوان «تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام» [12] پرداخته و بر اساس شیوه سالنگاری به ثبت حوادث تاریخ اسلام از دوران پیامبر (ص) تا هنگام حیات خویش و نیز شرح سرگذشت و تراجم صحابه، مشاهیر و بزرگان اسلامى که در هر سال وفات یافته بودند اقدام کرد. وى در مجلد سوم کتاب خود به بررسى حوادث سال 61 تا 80 هجرى پرداخت و نمایى کلى از قیام امام حسین (ع) به دست داد.
ابن کثیر و کتاب "البدایه و النهایه"
مورخ مشهور دیگر این عصر «ابن کثیر دمشقى» (م 774 ه.ق) بود که به تألیف یک تاریخ عمومى اسلامى دست زد و آن را «البدایه و النهایه» [13] یعنى آغاز و انجام نام نهاد. وى سلسله حوادث تاریخ اسلام را از ابتدا آغاز کرد و در چهارده مجلد منظم ساخت. در هشتمین مجلد آن هنگام ذکر حوادث سال 60 هجرى مبحث مفصل و مستقلى را به قیام حسین (ع) اختصاص داد.
برخی از تاریخنگاران معروف
تاریخنگارى شام در قرن هشتم و نهم و دهم دوباره به شیوه تاریخ محلى بازگشت و کسانى چون اربیلى [14]، هروى [15]، ابن حورانى [16]، ابن شاکر کتبى[17]، ابن رجب حنبلى [18]، ابن عبدالهادى [19]، ابن طولون [20]، ابن شحنه [21]، ابن شداد [22]، ابن عمرى [23]، ابن عماد حنبلى [24]، ابن البقاء بدرى [25]، طباخ الحلبى [26]، عظیمى الحلبى [27]، کامل الغزى [28] و... به تألیف تواریخ محلى شام اقدام کردند. بعضى از آن مورخان در مباحثى که درباره شرح مکانهای مذهبى و به ویژه منتسب به شیعه ارائه کردند، گزارشها و اطلاعات قابل توجهى را در مورد خاندان وحى و نبوت و نیز اهلبیت امام حسین (ع) در دوران اسارت در شام، ورود سرهاى شهدا به دمشق، حضور اسیران در بارگاه یزید، محل قرار گرفتن سرهاى شهدا و نیز رأس الحسین (ع)، اماکن و بقعههاى متبرک منسوب به شیعه چون باب الصغیر، مقبره زینب کبرى و رقیه، مشهد المحسن و مشهد الحسین در حلب و مسائل دیگرى که با فاجعه کربلا مرتبط بود به ثبت رسانیدند.
بدیهى است تألیفات گسترده و فراوان این سرزمین، که با افکار و عقاید مکتبى و مذهبى مخصوص به خود نگاشته شده، در مورد قیام حسینى و فاجعه عاشورا خالى از تحریف نیستند و بررسى همه آنها نیز با آن حجم وسیع، نیاز به یک تألیف گسترده و مستقل دارد. نگارنده در این مبحث تنها به ذکر دیدگاه چهار تن از مورخان، که هر کدام گرایش سیاسى و مذهبى خاصى داشته و وابسته به تفکر خاصى بودهاند، مىپردازد؛ اینان عبارتاند از:
- ابى عبدالله حمدان الخصیبى (متوفى 334 ه.ق) صاحب کتاب «الهدایه الکبرى» به عنوان شاخص غُلاه شیعه.
- ابن عساکر دمشقى (متوفى 571 ه.ق) صاحب «تاریخ مدینه دمشق» از علماى شافعى و تقریباً بىطرف اهل سنت.
- شمسالدین الذهبى (متوفى 748 ه.ق) صاحب «تاریخ اسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام» به عنوان شاخص یک مکتب اهل سنت.
- ابن کثیر دمشقى (متوفى 774 ه.ق) صاحب «البدایه و النهایه» به عنوان شاخص تاریخنگارى وابسته اموى و شاگرد ابن تیمیه بنیانگذار فکرى مکتب وهابیت.
قیام امام حسین (ع) در روایات ابن عساکر
ابوالقاسم على بن حسن بن هبهاللّه شافعى دمشقى مشهور به ابن عساکر به سال 499 هجرى در دمشق به دنیا آمد و در سال 571 هجرى در همان شهر از دنیا رفت. وى از بزرگترین راویان و حافظان حدیث و مورخان اسلامى است که شهرت چشمگیرى در سرزمینهای اسلامى به دست آورد. [29]
ابن عساکر یکى از مجلدات تاریخ دمشق خویش را به شرح حال امام حسین (ع) و قیام وى اختصاص داده که توسط محمد باقر محمودى به سال 1970 در یک جلد مستقل در بیروت با عنوان «ترجمه ریحانه رسول الله الامام الشهید حسین بن على بن ابیطالب (ع) من تاریخ دمشق لإبن عساکر» به چاپ رسیده است.
ابن عساکر در دوران حکومت ایوبیان در شام مىزیست. در این دوران با تسلط ملک نورالدین محمود زنگى، ملک عادل و سلطان صلاحالدین ایوبى، مکتب اهل سنت سکاندار صحنه سیاست بود و تنازعاتى که در این دوران با فاطمیان شیعى مصر وجود داشت، بسیارى از متفکران و علماى حدیث و تاریخ اهل سنت را به میدان کشانید و حکومتهای وقت نیز با حمایت خود از آنان مسیر تاریخنگارى در شام را به همان گونهاى که تمایل داشتند جهت دادند.
ابن عساکر نماینده این طبقه و سرآمد آنان بود، ولى چندان وقعى به تمایلات حکومت نمىگذاشت و به نظر مىرسد به عنوان یک مورخ منصف، به رغم جو نامساعد زمانى رسالت خود را به خوبی انجام داد. وى از ائمه شیعه (ع) به ویژه امام على (ع)، حسن (ع) و حسین (ع) با احترام فراوان یاد کرده و به ذکر فضائل آنان مىپردازد. او در عرصه علم و فقه و حدیث یکهتاز میدان بود و شاگردان و راویان فراوانى داشت که هر کدام براى خود در عالم اسلامى وزنهاى محسوب مىشدند. چنانکه تراجمنویسان گویند
چهل سال از عمر خود را به تصنیف گذرانید و بیش از 20 سال عمر خود را در مسافرتهای علمى به مصر، بغداد، کوفه، ایران و... سپرى کرد و افزون بر یکصد تألیف از خود بر جاى گذاشت. [30]
تاریخ مدینه دمشق
از مهمترین نوشتههاى ابن عساکر، «تاریخ مدینه دمشق» است که در هشتاد جلد تألیف شده است.
وى تألیف خود را که دربرگیرنده تاریخى عمومى از سدههاى صدر اسلام به ویژه دمشق است، از آغاز بناى این شهر در تاریخ شروع کرده و پس از آن به شرح زندگى صحابه پیامبر (ص)، تابعان، محدثان، مشاهیر و علماى اسلام تا سده ششم هجرى مىپردازد. شیوه کار او شباهت فراوانى با تاریخ بغداد خطیب بغدادى دارد و الذهبى نیز در تاریخ اسلام تا حدودى از او پیروى کرده است. وى یکى از مجلدات تاریخ دمشق خویش را به شرح حال امام حسین (ع) و قیام وى اختصاص داده که توسط محمد باقر محمودى به سال 1970 در یک جلد مستقل در بیروت با عنوان «ترجمه ریحانه رسول الله الامام الشهید حسین بن على بن ابیطالب (ع) من تاریخ دمشق لإبن عساکر» به چاپ رسیده است. این قسمت بسیار مفصل و طولانى و قریب 400 صفحه چاپى در قطع رحلى است. [31]
ابن عساکر به رغم تمایلات دینى و مذهبى خود، برخلاف سایر تاریخنگاران اهل سنت در شام، تقریباً قیام حسین (ع) را با بىطرفى گزارش کرده ولى نقاط ضعف و تحریفات فراوانى در آن به چشم مىخورد که در این مبحث به آنها اشاره خواهیم کرد.
موارد تحریف در تاریخ ابن عساکر
اولین مورد تحریف
ابن عساکر ابتدا با نام و کنیه حسین (ع) سخن خویش را آغاز کرده و اولین مسألهای که مطرح مىکند حضور امام حسین (ع) تحت پرچم یزید بن معاویه در فتح قسطنطنیه است. [32]
این امر هم عقلاً و هم استنادا قابل خدشه است؛ اما عقلاً اینکه چگونه با توجه به اختلافات ریشهاى و اصولى میان بنیامیه و بنیهاشم و به ویژه میان خاندان حرب و ابوسفیان با على (ع) و خاندان او که از بدیهیات مسلم تاریخى است، حسین (ع) به عنوان یکى از دشمنان سرسخت خاندان معاویه، حاضر به خدمت در رکاب خصم خود یزید باشد؟
اگر به بررسى علل قیام امام حسین (ع) علیه یزید بپردازیم، یکى از علل آن را مفاسد یزید خواهیم یافت. حال با توجه به فسق و فجورى که یزید داشت و در بیشتر منابع، مسأله عیاشى، شرابخوارگی و هرزگى وى ذکر شده [33] و حتى در فتح قسطنطنیه سربازان او که از نوعى بیمارى در هلاکت بودند، یزید به عشقبازی با کنیزکى مشغول بود و هیچ احساس مسئولیتى درباره جان نیروها نمىکرد! چگونه حسین (ع) حاضر به همکارى با چنین فرد فاسقى گردد. همچنین اگر او با چنین فردى سازگار بود، قیام او چه معنایى داشت؛ اما در مورد عدم استناد این روایت اینکه اولاً ابن عساکر بر حسب شیوه تاریخنگارى خویش تمامى سلسله راویان خود را ذکر مىکند ولى در مورد این روایت هیچ فردى را نام نبرده است. ثانیاً در هیچیک از منابع معتبر درباره فتوحات از جمله فتوح ابن اعثم، فتوح الشام واقدى، فتوح البلدان بلاذرى و کتابهای دیگر نامى از حضور حسین (ع) در غزوه قسطنطنیه نیست.
دومین مورد تحریف
در روایت پنجم، از فضل و بخشش معاویه به حسن و حسین علیهاالسلام سخن مىگوید که آنان به خدمت معاویه رسیدند. معاویه به آنان دویست هزار درهم بخشید و گفت: آن را بگیرید، من فرزند هند هستم هیچکس قبل و بعد از من چنین صلهاى نداده و نمىدهد. [34]
حدود 30 تا 40 درصد از روایات ابن عساکر با روایات ابن اعثم کوفى در «الفتوح» مشابه است و به رغم آنکه خود از آن سخنى به میان نمىآورد با یک مقایسه اجمالى مىتوان به خوبی دریافت که از روایات وى بهره برده است.
نقاط ضعف و قوت پردازش ابن عساکر به قیام امام حسین (ع)
نوشته ابن عساکر در مورد سرگذشت امام حسین (ع) نقاط قوت و ضعف فراوانى دارد. وى در مورد زندگى و شرح حال امام (ع) و نیز قیام او، در مجموع 401 روایت گزارش مىکند که از این تعداد بیش از یکصد و پنجاه روایت آن دقیقاً مشابه روایت دیگر است و تنها سلسله راویان آن متفاوت هستند و قریب به پنجاه روایت تنها با یک یا دو کلمه اختلاف گزارش شده و در مجموع مشابه هستند.
از میان روایات وى بیش از 250 روایت که تقریباً یکسان هستند، به ذکر فضائل و مناقب حسین (ع) و روایات وارده از رسول خدا (ص) در مورد ایشان اختصاص دارد که ذکر این روایات در یکى از منابع اهل سنت مىتواند بسیار با اهمیت و ارزشمند باشد. در حقیقت باید گفت، از نقاط قوت کار اوست که به رغم سلیقه مذهبى، بىطرفانه به ذکر این فضائل پرداخته و در منابع دیگر اهل سنت کمتر از اینگونه سخنان دیده مىشود.
از حدود یکصد و پنجاه روایت باقیمانده؛ قریب به پنجاه روایت در مورد امور غریبى است که پس از قتل حسین (ع) رخ داده و ما بدانها اشاره کردیم، حدود سى روایت مربوط به سال شهادت و سن آن حضرت است و در بیست روایت نیز به ذکر اخبار وارده از رسول خدا (ص) و على (ع) در مورد خبر قتل حسین (ع) پرداخته است. در نتیجه از میان مجموع 400 روایت وى تنها 10 روایت به کیفیت شهادت و مقتل حسین (ع) و نحوه برخورد سپاه عمر بن سعد و جنایات آنان در مورد شهیدان کربلا و تشریح حادثه عاشورا اختصاص دارد.
پانزده روایت نیز در مورد حوادث هنگام حرکت حسین (ع) و نحوه آن و نیز اعزام مسلم ارائه مىدهد که این مسائل یکى از نقاط ضعفى است که نوشته او در مورد قیام عاشورا دارد. حدود 30 تا 40 درصد از روایات ابن عساکر با روایات ابن اعثم کوفى در «الفتوح» مشابه است و به رغم آنکه خود از آن سخنى به میان نمىآورد با یک مقایسه اجمالى مىتوان به خوبی دریافت که از روایات وى بهره برده است.
حال با توجه به این مسأله اگر مندرجات جلد پنجم و ششم الفتوح را که بخشى از آن در مورد امام حسین (ع) است، با آن مطابقت بدهیم به خوبی مىبینیم که بیشتر روایات ابن اعثم که درباره مقتل حسین (ع)، هدف و انگیزه حرکت امام به سوى عراق، چگونگى برخورد عبیدالله با مسلم و نیز کیفیت برخورد دو سپاه، حوادث و مصیبتهای وارده بر امام حسین (ع) و خاندانش و طرز به شهادت رسیدن یا نبرد یاران ایشان با سپاه سعد و در مجموع حوادث مرتبط با این واقعه مهم نگاشته شده است، وى در تألیف خود نیاورده و از آن همه مسائل مهم تقریباً گذشته است.
چرا برخی از روایات در کتاب ابن عساکر حذف شدند؟
در این مورد شاید بتوان با بررسى اوضاع و عصر ابن عساکر که با حکومت امویان مقارن بوده و در حقیقت قدرت سیاسى در دست دشمنان شیعه قرار داشته، به این نکته دست یافت که چون این احادیث ماهیت حکومت اموى را برملا مىکند، شاید به خواست حاکمان و توسط عمال آنان از روایات ابن عساکر حذف شده باشد.
آنچه ما را به این نتیجه مىرساند، این است که ابن عساکر، شافعى و از مورخان منصف و بىطرفى است که به اهلبیت رسول خدا (ص) و ائمه معصومین ارادت داشته و بسیارى از روایات خود را از راویان شیعه و حتى ائمه (س) از جمله امام جعفر صادق (ع) و امام سجاد (ع) برگرفته است و در جاى جاى حوادث کربلا برخلاف سایر مورخان اهل سنت بر قاتلان حسین (ع) لعن و نفرین مىکند. لذا اینکه او خود به حذف این روایات اقدام کرده باشد بسیار بعید به نظر مىرسد.
در هیچیک از منابع گزارش نشده که این دو بزرگوار به اتفاق یا به طور مستقل به دمشق رفته باشند و علاوه بر اینها به علت دشمنى که معاویه با خاندان على (ع) داشته و دشنام دادن به پدر آن دو بزرگوار را بر منبرها رسم کرده بود، این روایت نمىتواند به هیچ روى مستند و قابل پذیرش باشد.
سومین مورد تحریف
در روایت ششم از سخنرانى امام حسین (ع) در مقابل معاویه در مسجد (جامع اموى) گفتوگو مىکند که ایشان بر روى منبر از معاویه تمجید و تجلیل کرده و حدیثى از رسول اللّه (ص) روایت مىکند که شیعه آل محمد در بهشت است. وقتى معاویه از حسین (ع) سؤال مىکند که شیعه آل محمد (ص) کیست؟ او مىگوید کسى است که ابابکر، عمر، عثمان، پدرم على و تو را اى معاویه دشنام ندهد. [35]
جعلى و ساختگى بودن این روایت به قدرى روشن است که ابن عساکر خود نتوانسته آن را بپذیرد و در پایان روایت مىگوید این حدیث منکر است و سلسله اسناد آن به حسین (ع) نمىرسد.
چهارمین مورد تحریف
ابن عساکر پس از ذکر مختصرى از شرح حال حسین (ع) وارد ماجراى قیام ایشان و چگونگى خبر یافتن رسول خدا (ص) از مقتل حسین (ع) توسط جبرئیل (ع) را تشریح ساخته و 27 روایت مشابه در این زمینه ذکر مىکند. [36] آنگاه از خروج امام به سوى مکه و از آنجا به سوى عراق و نیز از مخالفتها و نصیحتهای بزرگان مکه براى عدم خروج او از این شهر سخن مىگوید. [37] وى چندین روایت از عبدالله بن عمر و دیگران ذکر مىکند که او را از رفتن به عراق نهى کرده و مىگویند خداوند رسول خدا را بین دنیا و آخرت مخیر کرد و او آخرت را برگزید و تو پاره تن او هستى، به دنبال دنیا مباش. [38] درعینحال که وى این روایات را در پى هم ذکر مىکند هیچیک از گزارشهایی را که هدف خروج حسین (ع) به مکه را بیان مىکند ارائه نمىدهد. لذا از این روایات چنین برداشت مىشود که حسین (ع) به دنبال حکومت دنیوى و مادى رفته و آن را بر آخرت ترجیح داده است و در حقیقت علت اصلى قیام پنهان مانده، تلاش براى احراز قدرت دنیوى به عنوان علت القا مىگردد.
پنجمین مورد تحریف
روایت قابل توجه دیگر، نامه مروان بن حکم به عبیدالله بن زیاد است که او را از خروج امام حسین (ع) به سوى عراق آگاه ساخته و مىگوید:
این حسین فرزند فاطمه رسول خداست. هیچکس از مسلمانان نزد ما محبوبتر از حسین (ع) نیست؛ خود را آماده کن براى برخورد با کسى که هیچچیز مانع او نیست. [39]
مسأله درخواست ملاقات و بیعت امام حسین (ع) با یزید که در هنگام گفتوگوى عمر بن سعد و مکاتبه او با عبیدالله عنوان مىشود، یکى دیگر از نکات تحریفى است که در تألیف ابن عساکر گزارش شده است.
این روایت در حالى است که هنگام حضور امام (ع) در مقابل حاکم کوفه، مروان بن حکم به عمرو بن سعید مىگوید:
یا از او بیعت بگیر و یا سرش را از تن جدا کن زیرا اگر از بارگاه تو بیرون رود، هرگز به او دست نخواهى یافت. [40]
مشخص نیست در اینجا چگونه مروان، دشمن و معاند امام (ع)، دلسوز او شده و عبیدالله را به مدارا با او سفارش مىکند. لازم به ذکر است که مروان از هنگام ظهور در صحنه سیاسى به عنوان مشاور عثمان و سرانجام با دستیابى به قدرت و خلافت در دمشق، همواره شنیعترین برخوردها را با شیعیان و خاندان على (ع) داشته است.
ششمین مورد تحریف
مسأله درخواست ملاقات و بیعت امام حسین (ع) با یزید که در هنگام گفتوگوى عمر بن سعد و مکاتبه او با عبیدالله عنوان مىشود، یکى دیگر از نکات تحریفى است که در تألیف ابن عساکر و نیز بسیارى از منابع مورخان شامى دیگر چون ابن کثیر و شمسالدین ذهبى گزارش شده [41]. متأسفانه بعضى از منابع شیعى نیز آن را بدون تجزیه و تحلیل و بررسى عمیق، در منابع خود ذکر کردهاند. [42] این دسته از مورخان گفتهاند که عمر بن سعد پس از گفتوگویى با امام حسین (ع)، به عبیدالله بن زیاد نامهاى نوشته و این شروط را از جانب حضرت اباعبدالله (ع) عنوان مىکند:
- اجازه دهند از همانجایی که آمده برگردد.
- به یکى از مرزها برود و نظارهگر امور باشد.
- اجازه دهند نزد یزید رفته و دست خود را در دستان او گذارد تا هر چه خواهد حکم کند. [43]
این روایت از لحاظ استناد و عقل قابل خدشه است اما استناداً اینکه:
- شروط مذکور به صورتهای مختلفى ثبت شده، گاهى یک شرط و گاهى دو یا سه شرط و حتى در روایتى مسأله بیعت با یزید از جانب حسین (ع) مطرح شده است.
- سلسله این روایات و اسناد آن به حسین (ع) نمىرسد؛ یعنى به همان فردى که چنین شرایطى را خواسته، لذا در ابتداى کار، این روایت منکر و ضعیف است.
- این نامه را عمر بن سعد به عبیدالله نوشته نه شخص امام (ع) و احتمال دارد او از جانب خود براى ختم غائله چیزهایى بدان افزوده باشد.
- این روایت ابتدا در منابع اهل سنت گزارش شده و منابع شیعى نیز شرط سوم یعنى بیعت با یزید را بالاتفاق ذکر نکردهاند.
- طبرى روایتى نقل کرده که مىتواند به خوبی این شرط را زیر سؤال برد. او از قول «عقبه بن سمعان» که در صحنه کربلا حضور داشته است، نقل مىکند که وى از ابتدا تا انتها همراه حسین (ع) بوده و هیچ سخنى نبوده که از او نشنیده باشد. در ادامه او سوگند مىخورد که حسین (ع) در سخنانش با مردم هیچگاه چنین حرفى یعنى بیعت با یزید و گذاشتن دست در دستان او نزد. [44]
- چنانکه بعضى از منابع گویند، گفتوگوى عمر بن سعد و حضرت اباعبدالله (ع) سرى بوده [45] پس چگونه مىتوان به طور قطع گفت که شرط امام حسین (ع) چه بوده است.
- عبیدالله در نامههایى که به عمر بن سعد مىنویسد از او مىخواهد یا حسین (ع) را به بیعت با یزید مجبور مىسازد یا اینکه سر او را به نزد وى بفرستد. [46] در حقیقت با این شرط مقصود عبیدالله تأمین مىشود.
اما عقلاً اینکه:
- اگر امام حسین (ع) راضى به بیعت با یزید بود چرا در همان ابتداى کار در دارالاماره حاکم مدینه «ولید بن عتبه» چنین نکرد؟ و این همه رنج سفر و مسافرت را بر خود پذیرا شد؟
- اگر او به بیعت با یزید راضى بود پس قیام او چه معنا و انگیزهاى داشت؟
- آیا مورخان وابسته اموى که خود عدم بیعت با یزید را در دارالاماره ولید بن عتبه ذکر کردهاند [47] نخواستهاند در اذهان چنین تداعى کنند، تا آنجا که مسأله جان و درگیرى نظامى در کار نبود امام حسین (ع) بیعت نکرد و گریخت، اکنون که در نزدیکى کربلا، سپاهیان عبیدالله راه را بر او گرفتهاند و قطعاً جان او و خاندانش در معرض خطر جدى قرار گرفته است به اصطلاح از موضع خود برگشته و از ترس جان، خواستار ملاقات و بیعت با یزید شده است؟!
- آیا با این شرط (دیدار با یزید) نخواستهاند چهره محبوبتری از یزید نسبت به عبیدالله نشان داده و چنین القا نمىکنند که حسین (ع) نسبت به یزید خوشبین بوده و از این چهره مصلح و با عطوفت! برخلاف عبیدالله انتظار بخشش و عفو داشته است؟
هفتمین مورد تحریف
ابن عساکر پس از ختم ماجراى حسین (ع) و یارانش به ذکر معجزات و غرایبى مىپردازد که پس از قتل آن حضرت در عاشورا اتفاق افتاده است. وى 32 روایت از سلسله راویان خود نقل کرده و در آنها تغییرات و دگرگونیهایی را که در نظام هستى هنگام قتل حسین (ع) رخ داده برمىشمرد؛ از جمله اینکه:
- آسمان بر حسین (ع) همانند یحیى بن زکریا گریست.
- از آسمان خاکهای سرخى فرو ریخت.
- ستارگان هنگام روز پدیدار شدند.
- هیچ سنگى از روى زمین برداشته نشد مگر آنکه از زیر آن خون تازه بیرون آمد.
- آسمان مدت هفـت روز در تاریکى به سر برد.
- خورشید هر صبح و شام شعاعهای خونینى بر دیوارها مىتابانید.
- در آسمان چیزى همانند خون دیده مىشد.
- ستارگان به یکدیگر برخورد مىکردند.
- فردى که مردم را به کشته شدن حسین (ع) بشارت مىداد کور شد.
- از آسمان باران خون مىبارید.
- از دیوار دارالاماره خون سرازیر مىشد.
- دیوارهاى بیتالمقدس خونین شدند.
- در روز حادثه هر شترى در اردوگاه کشته مىشد میان گوشت آن آتش بود. [48]
در مورد این روایت باید گفت قبل از آنکه در منابع شیعه دیده شود بیشتر در منابع اهل سنت به چشم مىخورد. کسانى چون هیثمى [49]، ترمذى [50]، ابن حنبل [51]، ابن سعد [52]، ابن عساکر [53]، الذهبى [54] که از نخبگان و سرآمدان مورخان و محدثان بهنام و متعصب اهل سنت هستند، نیز این روایات و امور غریب را ذکر کردهاند.
مقایسه دو مورخ مشهور شامی
در این میان دو تن از آن مورخان مشهور شامى، یعنى ابن عساکر و الذهبى با وجودى که گزارشهای مستند و قابل توجهى درباره مقتل حسین (ع) که عمدتاً حاکمان اموى را زیر سؤال برده و چهره آنان را رسوا مىسازد، ذکر نکرده و به طور گذرا از آن گذشتهاند، ولى روایات فراوانى در مورد اینگونه امور غریب و حوادث غیرطبیعی و خارقالعاده به دنبال هم ردیف مىکنند.
اگر واقعاً به دور از تعصب به این مسائل بنگریم، چگونه مىتوانیم توجه کنیم مورخان یاد شده که چندان تمایل و گرایشى به ائمه (س) و نیز امام حسین (ع) نداشته و بیشتر، جانب حاکمان اموى و دشمنان اهلبیت را مراعات مىکنند، به ثبت اینگونه روایات پرداخته و تمایل بیشترى نشان دادهاند؟
- آیا ذکر غرایب یاد شده نمىتواند چهره شیعه و اعتقادات آنان را زیر سؤال ببرد؟!
- آیا آن مورخان نخواستهاند واقعه عاشورا و هدف قیام حسین (ع) را تحتالشعاع این مسائل قرار دهند؟
- آیا این سخن پیامبر (ص) در جواب مردمى که مىاندیشیدند با مرگ فرزند او ابراهیم کسوف پدید آمد، در منابع شیعه و سنى ثبت نشده است که فرمود: "ستارگان و کواکب به خاطر مرگ هیچ احدى کسوف و یا خسوف نمیکنند؟ [55]"
- آیا تاکنون اندیشیدهایم که آوردن اینگونه گزارشها در منابع اسلامى یعنى به هم خوردن ستارگان، طلوع نکردن خورشید، باریدن خون از آسمان و غیره، مسلمانان و به ویژه شیعه را در نظر مردم جهان افرادى کوتهفکر، خرافى و عارى از عقل معرفى مىنماید؟
- آیا آنان نخواهند گفت اگر چنین حوادثى رخ داده بود امروز دیگر از نظام هستى اثرى نبود؟ و نیز اینکه اگر این معجزات الهى پس از شهادت امام حسین (ع) رخ داد چرا قبل و یا هنگام شهادت ایشان چنین نشد و خداوند کمکهای خود را از حضرت اباعبدالله (ع) دریغ فرمود؟
- آیا وقتى علیاصغر (ع) شهید شد، امام سر به آسمان بلند نکرد که خدایا اگر کمک خود را از ما بازداشتهاى این مصیبتها را ذخیرهاى براى آخرت ما قرار بده [56] و نیز اگر کسى با گفتن خبر شهادت حسین (ع) با شادى به وسیله شعاع ستارگان کور مىشود چرا قاتلان او که با چنین بىرحمى او و یارانش را کشته و با اسب بر او تاختند، چنین نشدند؟
- نکته آخر اینکه چرا اینگونه حوادث طبیعى را قبل از آن در تاریخ اسلام نمىبینیم؟ آیا حضرت حمزه عموى بزرگوار رسول خدا (ص) و بزرگترین حامى اسلام در کارزار احد به گونهاى مظلومانه مثله نشد و توسط پلیدترین مشرکان سینهاش از هم ندرید و جگرش پاره پاره نشد؟
- آیا على (ع) به گونهاى مظلومانه در محراب به شهادت نرسید؟ آیا حسن (ع) جگرش پاره پاره نشد؟!
سخن آخر
درهرحال قضاوت را به عهده خوانندگان مىگذاریم که خود بیندیشند و قضاوت کنند.
ابن عساکر سپس چند روایت از ام سلمه مبنى بر خبر یافتن از شهادت حسین (ع) از سوى رسول خدا (ص) و نیز گرفتن تربتى از قتلگاه او و گذاشتن آن در شیشه که در هنگام شهادت تبدیل به خون شد و همچنین شنیدن صداى جنیان توسط او و مردم دیگر که در مرگ حسین (ع) عزادارى مىکردند ارائه مىکند که این روایات را در مبحث بعدى مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهیم داد.
تألیف این محقق مشهور در مورد امام حسین (ع) با ذکر روایاتى درباره تاریخ، روز و سال شهادت حسین (ع)، سن آن حضرت هنگام شهادت و چند خبر دیگر پایان مىپذیرد.
ادامه دارد...