هنگامی که یزید به خلافت رسید، دستور داد از امام حسین علیه‌السلام بیعت بگیرند و اگر حضرت مخالفت کردند ایشان را به قتل برسانند. امام حسین (ع) برای خودداری از بیعت با یزید مدینه را به قصد مکه ترک کردند تا علاوه بر حفظ جانشان جامعه را نسبت به نپذیرفتن خلافت یزید آگاه کنند.

شهرهای مختلف از قبیل مکه، مدینه و کوفه به‌عنوان مهم‌ترین مراکز اسلامی واکنش‌های متفاوتی نسبت به حرکت امام حسین (ع) از مدینه به‌ سوی مکه داشتند. بررسی واکنش مردم شهرهای مختلف برای بررسی علل بی‌توجهی اکثریت آنان نسبت به حرکت امام حسین (ع) حائز اهمیت است.

 

مردم مدینه

امام حسین (ع) هنگامی که تصمیم به خروج از مدینه گرفتند به سمت قبر پیامبر صله الله علیه و آله و سلم رفتند و با جدشان تجدید عهد کردند. امام طی ملاقاتی با محمد حنفیه انگیزه خود را از ترک مدینه بیان کردند و وصیت‌نامه‌ای را به وی سپردند. طبیعی است محتوای این وصیت برای امیر مدینه به جهت باخبر کردن یزید و هم‌چنین مردم اهمیت داشت. امام حسین (ع) قبل از خروج از مدینه، مردم این شهر را از قصد خود باخبر کردند؛ شاید اگر حضرت نسبت به حمایت مردم شهر مطمئن بودند مدینه را ترک نمی‌کردند. ناراحتی ایشان را از نجوای حضرت در کنار قبر پیامبر (ص) می‌توان دریافت:[1]

از شکوه‌های امام حسین (ع) کنار قبر جد بزرگوارشان مشخص می‌شود که ایشان نسبت یاری مردم مدینه امیدی نداشتند. 

«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللّهِ! اَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ فاطِمَهَ، اَنَا فَرْخُکَ وَابْنُ فَرْخَتِکَ، وَ سِبْطُکَ فی الْخَلَفِ الَّذی خَلَّفْتَ عَلى اُمَّتِکَ، فَاشْهَدْ عَلَیْهِمْ یا نَبِىَّ اللّهِ. اَنَّهُمْ قَدْ خَذَلُونی وَ ضَیَّعُونی وَ اَنَّهُمْ لَمْ یَحْفِظُونی، وَ هذا شَکْواىَ اِلَیْکَ حَتّى اَلْقاکَ.»[2]

«سلام بر تو اى رسول خدا! من حسین پسر فاطمه‌ام؛ منم فرزند دلبند تو و فرزند دختر تو و من سبط تو هستم که مرا میان امت به یادگار گذاشتى.
اى پیامبر خدا! گواه باش که آنان دست از یارى من برداشتند و مقام مرا پاس نداشتند؛ این شِکوه من است نزد تو تا آن‌گاه که تو را ملاقات کنم.»

از شکوِه‌های امام حسین (ع) کنار قبر جد بزرگوارشان مشخص می‌شود که ایشان نسبت به یاری مردم مدینه امیدی نداشتند و برای حفظ جان و خودداری از بیعت با یزید ناگزیر باید مدینه را ترک می‌کردند. شاهد مثال دیگر برای عدم پشتیبانی مردم مدینه از فرمایش امام سجاد (ع) به دست می‌آید. ایشان می‌فرمایند در مکه و مدینه بیست نفر هم نیستند که ما را دوست بدارند.[3]

 

مردم کوفه

 یکی از مهم‌ترین مراکز اسلام، کوفه بود چراکه کوفه در زمان خلافت امیرالمؤمنین (ع) مرکز خلافت اسلامی بود. مردم کوفه بعد از باخبر شدن از خودداری امام حسین (ع) از بیعت با یزید و همچنین ترک مدینه بیشترین استقبال را از ایشان داشتند؛ اما در نهایت نقض پیمانشان در یاری حضرت حادثه کربلا را رقم زدند. از همین رو باید برای بررسی علل پیمان‌شکنی آنان، مسلمانان کوفه را از نظر فکری و عقیدتی بررسی کرد.

مسلمانان کوفه را از نظر فکری، هم‌زمان با حرکت امام حسین (ع) از مدینه به‌ سوی مکه به گروه‌های متفاوتی می‌توان تقسیم کرد: عده‌ای شیعیان حضرت علی (ع)، گروه دیگر هواداران بنی‌امیه، افرادی که هیچ موضع خاصی نداشتند و در آخر خوارج جای دارند.

از رؤسای شیعیان می‌توان به سلیمان‌بن‌صرد[4]، مسیب‌بن‌نجبه، مسلم‌بن‌عوسجه، حبیب‌بن‌مظاهر، ابو ثمامه صائدی و... اشاره کرد. اکثر افراد نامبرده در دعوت از امام حسین (ع) شرکت کردند. گروه دیگر از شیعیان توده عمومی مردم بودند که در دل محبت اهل‌بیت پیامبر (ص) را داشتند اما رفتارهایی که زیاد و پسرش عبیدالله با شیعیان داشتند و همچنین سیاست‌های امویان در جهت شیعه زدایی باعث شده بود تا این گروه از شیعیان محتاطانه رفتار کنند و ترس همیشگی‌شان باعث شود تا تنها در نهضتی شرکت کنند که احتمال پیروزی آن بالا باشد. رها کردن مسلم در کوفه خود دلیلی بر اثبات رفتارهای محتاطانه شیعیان عمومی کوفه است که هنگامی که ترس از شکست بر آن‌ها غالب شد دیگر حاضر به همراهی مسلم نشدند و او را رها کردند.[5]

پس ‌از آن‌که عبیدالله، گردن فرستاده حسین (ع) را زد، بر منبر رفت و حمد و ثنای خدا را به‌ جا آورد و سپس گفت: «اما بعد، به خدا سوگند مرا از سختی باکی نیست و بیدی نیستم که از باد بلرزم. دشمن را می‌کوبم و هماوردم را نابود می‌کنم. هرکس می‌خواهد، امتحان کند! »

با توجه به رفتارشناسی مردم کوفه و غالب شدن ترس از مواجهه با خشونت‌های عبیدالله دلایل عدم همراهی آنان در این نهضت روشن می‌گردد.

 

مردم بصره

امام حسین (ع) نامه‌ای برای بزرگان و اشراف بصره نوشتند؛ سپس نامه را به سفیریِ سلیمان روانه بصره کردند. مخاطبان حضرت که همان بزرگان و اشراف بودند، عکس‌العمل‌های متفاوتی به نامه حضرت داشتند. سرشناسان بصره و اشراف که نام آن‌ها در منابع آمده عبارت‌اند از: مالک‌بن‌مِسمَع بَکری[6]، احنف‌بن‌قیس[7]، منذِربن‌جارود[8]، مسعودبن‌عمرو[9]، قیس‌بن‌هیَثَم[10]، عمروبن‌عبیدالله‌بن‌مَعمَر[11] و یزیدبن‌مسعود نَهشَلی.[12] امام حسین (ع) در آن نامه آنان را به یاری خود برای گرفتن حقش فراخواند.[13] هر یک از بزرگان بصره که این نامه را خواند، آن را پنهان کرد جز مُنذِربن‌جارود [14] که گمان بُرد این از نیرنگ‌های عبیدالله است. دختر مُنذربن‌جارود، همسر عبیدالله‌بن‌زیاد بود؛ ازاین‌رو، مُنذر نزد عبیدالله‌بن‌زیاد آمد و گزارش‌ نامه را به وی داد .[15] پس از خیانت منذربن‌جارود، سلیمان را نزد عبیدالله آوردند، در حالی‌ که او نزد برخی از شیعیان بصره، پنهان شده بود. وقتی عبیدالله‌بن‌زیاد او را دید، بدون آن‌که با او صحبت کند، او را جلو آورد و دست ‌و پا بسته، گردن زد؛ [16] سپس دستور داد او را به دار آویزند.[17]

پس ‌از آن‌که عبیدالله، گردن فرستاده حسین (ع) را زد، بر منبر رفت و حمد و ثنای خدا را به‌ جا آورد و سپس گفت: «اما بعد، به خدا سوگند مرا از سختی باکی نیست و بیدی نیستم که از باد بلرزم. دشمن را می‌کوبم و هماوردم را نابود می‌کنم. هرکس می‌خواهد، امتحان کند! ای مردم بصره! به‌ راستی‌ که امیر مؤمنان، مرا والی کوفه کرده و من سپیده‌دم به سمت کوفه می‌روم و «عثمان‌بن‌زیادبن‌ابی‌سفیان» را به‌جای خود گمارده‌ام. مبادا [با او] مخالفت یا [بر ضد او] جوسازی کنید. به خدای یگانه سوگند که اگر بفهمم کسی [با او] مخالفت کرده، خودش را و رئیسش را و همراهش را خواهم کشت و نزدیک را به گناه دور، کیفر خواهم کرد تا همه مطیع من شوید و در میان شما، مخالف و اختلاف‌افکن نباشد. من پسر زیادم، از همه به او شبیه‌ترم و شباهت به دایی و پسرعمو، مرا از این روحیه، جدا نساخته است.»

 آن‌گاه از بصره بیرون رفت و برادرش عثمان‌بن‌زیاد را به‌ جای خود نشاند و به سمت کوفه آمد و «مسلم‌بن‌عمرو باهلی» و «شَریک‌بن‌اَعوَر»، همراه او بودند.[18] همان‌طور که در مطالب فوق ذکر شد حکومت بصره تحت حکومت ابن‌زیاد بوده است و فضای حاکم بر آن نمی‌تواند حامی امام حسین (ع) باشد و از بزرگان بصره تنها عده‌ بسیار کمی تمایل به یاری حضرت داشتند.

نوشتار فوق مروری سریع و خلاصه بر واکنش عموم مردم شهرهای مدینه، کوفه و بصره است و تلاش بر آن بود تا با بررسی بافت جامعه شهرهای ذکر شده دلایل عدم همراهی مردم روشن‌تر شود.