س: برای بررسی تاریخ تحولات صدر اسلام و بخصوص دوران حیات ائمه معصومین علیهم‌السلام، امروزه از روش‌های مختلف بین رشته‌ای و بخصوص علوم اجتماعی و جامعه‌شناسی تاریخی استفاده می‌شود. به عنوان اولین سؤال اگر بخواهیم به فضای عقیدتی شبه جزیره در آستانه بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نگاهی داشته باشیم چه جریاناتی را می‌توانیم شناسایی کنیم که در تحولات بعدی جهان اسلام بخصوص در قیام سید الشهدا علیه‌السلام خودشان را نشان می‌دهند؟

همان‌گونه که مستحضر هستید در عصر جاهلیت یک جریان توحیدی داشتیم که موسوم بود به جریان ابراهیمی. مناسک‌شان را هم انجام می‌دادند و نسبت به حدود شرعی که از حضرت ابراهیم (ع) باقی مانده بود پایبند بودند. از نظر فقهی هم در داد و ستد قسمتی از آداب داد و ستد آن‌ها مأخوذ از آیین توحیدی ابراهیمی بود. البته آثار زیادی از فقه ابراهیمی در تاریخ آن‌ها دیده نمی‌شود. اما به هر حال یک جریان توحیدی وجود داشت، به شکلی که رهروان آن، خود را از پیروان ابراهیم خلیل (ع) و اسماعیل ذبیح (ع) می‌دانستند. در کنار این جریان پررنگ توحیدی، یکی دو جریان به شکلی، شاید بشود گفت معنوی، وجود داشت که این‌ها توحیدی محض هم نبودند. جریان نصارا بودند که چون دچار تثلیث شده بودند در بین آنها انحرافات وجود داشت. همچنین جریان یهود؛ این‌ها هم به تعبیر قرآن، عزیر را ابن‌الله می‌دانستند. بنابراین نمی‌توان آن‌ها را توحید محض دانست، اما این‌ها معیارهای پیروی از انبیا (ع) را داشتند. پرچم نحن انصارالله داشتند. این‌ها را می‌توان جریان‌های معنوی و نبوتی دانست. در کنار این‌­ها، یک جریان کاملا متعارضی وجود داشت که می‌شود تعبیر امروزیِ آن را جریان کفر و ضد توحیدی نامید. می‌توان گفت این جریان، جریان قاهر و غالب بود. ابزار کار را هم در دست داشتند. این‌ها شکل تعاملات اجتماعی را ترسیم کرده بودند، گر چه حکومت آن‌ها به شکل حکومت مرکزی نبود اما در بین رؤسای قبایل دست‌نشانده‌هایی داشتند و عمدتا اجازه بروز و ظهور به جریانات دیگر نمی‌دادند. جریان کفر و شرک بر سایر جریان‌ها غلبه و سیطره داشت، اگر در این فضا کسانی هم بودند که سعی می‌کردند به عنوان فعالان اقتصادی خودشان را جدای از این­‌ها بدانند، وقتی که به جریان غالب باج نمی‌دادند کار عمده‌ای نمی‌توانستند بکنند. خود همین جریان توحیدی ابراهیمی هم جریانی بود که با نوعی پنهان‌کاری، مکتب فکری توحیدی خود را پیش می‌برد.

 

س: همین جریان‌ها که بدان اشاره کردید قطعا نمی‌توانند ظرف چند سال به طور کامل مضمحل و منصرف در جریان اسلامی شوند. این جریان‌های چندگانه در دوران رسالت پیامبر مکرم اسلام (ص) چه آرایش‌هایی را در پیش گرفتند و کنش‌های آن‌ها در مواجه با دین مقدس اسلام و فعالیت‌های حضرت و پیروانش به چه نحوی بوده است؟

 در سال‌های اولی که پیامبر اسلام (ص) در مکه بودند ترکیب جدید و مواجهه جدید اتفاق نیفتاد. از آن جایی که دعوت مخفیانه‌ای بود و تعداد کمی هم از آن استقبال کرده بودند، آن‌ها هم در شرایط شکنجه و یا نهایتا هجرت به حبشه قناعت کرده بودند و هنوز یک جریان قابل لمسی در مکه خود را نشان نمی‌داد به همین دلیل احساس خطر جدی هم در آن اوایل نشد. البته جریان غالب مکه یعنی قریش هر از چند گاهی با رویکردهای مختلف مخالفت خودش را نشان می‌داد. با این حال تا زمانی که اهل یثرب با پیامبر اسلام (ص) ارتباط نگرفته بودند و تا قبل از آن به نظر می‌رسد جریان شرک (جریان غالب) آن روز احساس خطر جدی نکرد و در حد موعظه و نصیحت به اطرافیان پیامبر (ص) بود مبنی بر این‌که برادرزاده‌ات را نصیحت کن و اگر لازم است تطمیع شود بگو چه می‌خواهد که داده شود. ولی بعد از ورود یثربی‌ها به موضوع دین مقدس اسلام، روند تحولات فکری و اندیشه‌ای در محدوده شبه جزیره، تفاوت عمیقی پیدا کرد. از این زمان و بخصوص هجرت رسول خدا (ص) به یثرب، یهودیان نیز به صورت جدی وارد دسته‌بندی‌های سیاسی شدند.

با رحلت رسول خدا (ص)، بسیاری از افکار و اندیشه‌های جاهلی و قومی و قبیله‌ای که ریشه در افکار دوره ماقبل اسلام داشت بازتولید شد. از این رو ساده‌زیستی دوران اسلامی جای خود را به رفاه و آسایش‌طلبی داد. این روند هر چه جلوتر می‌رود عمل به قوانین و دستورات اسلامی از سوی حاکمیت و کسانی که به طرق مختلف با قدرت حاکمه در ارتباط بودند، تضعیف می‌شد. این شاخص‌های غالب موجود در جهان اسلام است که حضرت می‌فرماید من برای احیای سنت جدم و امر به معروف و نهی از منکر قیام می‌کنم.

 

س:بعد از رحلت رسول خدا (ص) دسته‌بندی‌های جدیدی شکل گرفت. اگر چه باید توجه داشت این دسته‌بندی‌ها امری جدید نبودند بلکه بسیاری از آنها تحت تاثیر اندیشه‌های جاهلی بودند که بازتولید می‌شدند. در این مقطع از چه جریان‌های خاصی می‌توانیم نام ببریم؟

این‌جا هم باید در نظر داشته باشید که به یک باره بعد از ارتحال پیامبر (ص) جریان‌های جدید ظاهر نشدند بلکه از چند سال قبل، شاید از سال دوم هجری، آهسته آهسته یک جریان‌هایی شروع به رشد کردند. آرام آرام این‌ها صدای خود را از حالت نجوا به حالت جهر ارتقا دادند. به حدی که از سال پنجم و ششم این‌ها در قسمت‌هایی از اتفاقات تنش‌آلود حضور داشتند. مثلا ماجرای عبدالله ابـَی، او فقط توانست شش ماه یا نهایتا یک سال دوام ‌آورَد و خود را به مسلمانی بزند. یعنی در حالی که هیچ گاه مایل به مسلمانانی نبود، مدتی همراهی کرد ولی بعد از مدتی نتوانست تحمل کند و شروع کرد به مخالفت. این‌ها نقش مهمی داشتند در این‌که قسمتی از بدنه لشکر اسلام در ماجرای احُد منصرف شدند و برگشتند.

آن زمان یکی از بحث‌های مهم این بود که بعد از پیغمبر (ص) در قالب اسلام، حکومت را بگیرند. تحلیل‌هایی با خود داشتند و به نتیجه رسیدند که نمی‌شود الان در فضای ارتداد کاری کرد و پس از پیامبر (ص) به جاهلیت کامل برگشت. تحلیل عمده این بود که روی ریل اسلام و مسلمانی دوباره بازگشت به قدرت کنند و در درون همین اسلام، عربی­‌گری را پررنگ کنند. در این شرایط بود که یارگیری‌های خود را شروع کردند و نقشه ترور حضرت رسول را می‌کشیدند و در همین وضعیت بود که اصرار بر خواسته‌هایی داشتند که اصلا خواسته‌های اسلامی نبود. داشتند کم کم خود را تحمیل می‌کردند به پیامبر (ص) و یارگیری‌هایی کرده بودند در حد نزدیکان پیغمبر طوری که می‌خواستند کاری کنند که بخشی از اندرونی پیغمبر (ص) نیز به آن‌ها بپیوندند. حضرت با ایجاد آشتی بین اوس و خزرج، جامعه را یکدست کرد اما منافقین می‌خواستند از راهی که رفته بودند برگردند. این مدل اختلاف‌ها نشان می‌دهد که دوباره می‌خواستند برگردند به خوی جاهلی، تفاخر می‌کردند.

 

س: با در نظر گرفتن این شرایط و دسته‌بندی‌هایی که در جامعه اسلامی شکل گرفت، چقدر این شرایط در وقوع قیام سید الشهدا (ع) تاثیرگذار بود؟

من فکر می‌کنم شاید نزدیک سی سال، جامعه انتظار کشید تا قیام عاشورا اتفاق بیفتد. جرقه‌هایی هم زده شد در قالب مخالفت‌هایی که بعضی از آن‌ها در نطفه خفه شد و برخی هم شکل گرفت اما نتوانست اثرگذار باشد. البته انگیزه‌ها مختلف بود. مثلا وفاداران به امام مجتبی (ع) طیف واحدی نبودند. یک طیف به دنبال تغییر بودند و فکر می‌کردند با استفاده از ظرفیت امام مجتبی (ع) این کار شدنی­ست. اما یک جریانی هم بود که اصلا موافق اهل‌بیت (ع) نبودند. از طرفی عده‌ای هم احساس می‌کردند اگر قبضه حکومت توسط اشخاص همچون معاویه و یزید امکان­‌پذیر است پس چرا این کار را ما نکنیم.

مثلا عبدالله‌بن‌زبیر خود را با بنی‌امیه هم عرضمی‌دانست. معیارهای حسَبی و نسَبی را هم که مقایسه می‌کرد می‌دید زبیر، جایگاهش از ابوسفیان خیلی در صدر اسلام مثبت‌تر است؛ حتی عبدالله‌بن‌عمر نیز این­‌گونه فکر می‌کرد. من فکر می‌کنم پسر حنظله غسیل الملائکه نیز این­‌گونه فکر می‌کرد. این‌­ها همه فکر می‌کردند باید چنین اتفاقی بیفتد اما رنگ دین در آن‌ها یا نبود یا اگر هم بود در حد بالایی نبود.

بنابراین در یک نگاه کلی باید گفت با رحلت رسول خدا (ص)، اسلام از مسیر واقعی خود منحرف شد و بسیاری از افکار و اندیشه‌های جاهلی و قومی و قبیله‌ای که ریشه در افکار دوره ماقبل اسلام داشت بازتولید شد. از این رو ساده‌زیستی دوران اسلامی جای خود را به رفاه و آسایش‌طلبی داد. این روند هر چه جلوتر می‌رود عمل به قوانین و دستورات اسلامی از سوی حاکمیت و کسانی که به طرق مختلف با قدرت حاکمه در ارتباط بودند، تضعیف می‌شد. این شاخص‌های غالب موجود در جهان اسلام است که حضرت می‌فرماید من برای احیای سنت جدم و امر به معروف و نهی از منکر قیام می‌کنم.