ره‌یافتگان، با پیشینه‌ای نه‌چندان مثبت و گاه منفی، ضمن شکستن زنجیرهای شیفتگی دنیا، دعوت امام زمان-علیه‌السلام- را لبیک گفته و در رکاب آن سالار نیک‌بختان، زندگی خویش را بامیمنت و مبارکی پیوند دادند. زهیر بن قین، حر بن یزید، حارث بن امرءالقیس، نعمان و حلاس بن عمرو، بکر بن حی، عمرو بن ضبیعه و... در زمره این گروه‌اند که در برزخ ماندن و رفتن، رفتن به سمت عشق را پذیرا شدند. 

در دیگر سو، زیانکاران قرار داشتند; همانان‌که همای سعادت بر بام زندگی‌شان نشست تا مرکب عروج ایشان به سوی رضوان باشد، اما مستی رفاه طلبی، دنیاپرستی، مرگ گریزی، قدرت خواهی و عوام زدگی، عقل و تفکر را از آنان ربود و هر یک با بهره‌گیری از موقعیت خاص خود، دست رد به بخت زرین خویش زده و دعوت امام-علیه‌السلام-را اجابت نکردند. آری! دنیا، گاه سکوی پرش سبک بالان به سوی ملکوت و گاه مرتعی زیبا و دلفریب برای دنیا طلبان ظاهر بین است: «زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین والقناطیر المقنطره من الذهب والفضه و الخیل المسومه والانعام والحرث ذلک متاع الحیوه الدنیا والله عنده حسن الماب». 1
محبت امور مادی، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسب‌های ممتاز و چهارپایان و زراعت، در نظر مردم جلوه داده‌شده است; (تا در پرتو آن، آزمایش و تربیت شوند; ولی) این‌ها (درصورتی‌که هدف نهایی آدمی را تشکیل دهند)، سرمایه زندگی پست (مادی) است; و سرانجام نیک (و زندگی والا و جاویدان)، نزد خداست. 
دقت در زندگی هر یک از زیانکاران در جریان حماسه کربلا، ما را به نقطه‌های آغازین سقوط حیات ایشان رهنمون و فرجام سوء رد کنندگان دعوت امام-علیه‌السلام-را مبرهن می‌سازد. حیات این گروه را مرور می‌کنیم: 


1 - عبدالله بن عمر: 

آن هنگام که معاویه برای یزید بیعت می‌ستاند، ابن عمر به گروه مخالفان پیوست، اما معاویه از او بیمناک نبود و به وفاداری او در آینده ایمان داشت  و دراین‌باره به فرزندش چنین گفت: «عبدالله بن عمر گرچه از بیعت امتناع ورزید، ولی او با توست، قدرش را بدان و او را از خود مران.»

عبدالله فرزند عمر بن خطاب که رسول گرامی اسلام -صل‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم- را درک کرده بود. 2 عمر او را در اداره حکومت پس از خود ناتوان  دید .ابن عمر بعد از عثمان از بیعت با علی -علیه‌السلام- سرپیچی کرد، 4 یاری نکردن حق و خوار نکردن باطل دو ویژگی منفی او در نگاه امیر مؤمنان-علیه‌السلام-بود. 5 او خلافت معاویه را به رسمیت شمرد و با وی بیعت کرد، 6 آن هنگام که معاویه برای یزید بیعت می‌ستاند، ابن عمر به گروه مخالفان پیوست، اما معاویه از او بیمناک نبود و به وفاداری او در آینده ایمان داشت 7 و دراین‌باره به فرزندش چنین گفت: «عبدالله بن عمر گرچه از بیعت امتناع ورزید، ولی او با توست، قدرش را بدان و او را از خود مران.» 8
در آغاز خلافت یزید و پس از ورود امام حسین -علیه‌السلام- به مکه «ابن عمر» برای ترغیب آن حضرت به بیعت با یزید نزد ایشان رفت و گفت: از دشمنی دیرین این خاندان با شما آگاهی داری، مردم به او (یزید) روی آورده‌اند و درهم و دینار در دست اوست، در صورت مخالفت با او کشته می‌شوی و گروهی از مسلمانان نیز قربانی می‌گردند. من از رسول خدا -صل‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم-شنیدم که فرمود: 
«حسین -علیه‌السلام- کشته خواهد شد و اگر مردم دست از یاری او بردارند به خواری و ذلت ابدی مبتلا خواهند شد.» پیشنهاد من این است که مانند همه مردم راه صلح پیش‌گیری! 9
امام-علیه‌السلام-در پاسخ پیشنهاد عبدالله بن عمر چنین فرمود: 
ابوعبد الرحمان! آیا نمی‌دانی پستی دنیا به‌اندازه‌ای است که سر یحیی بن زکریا به زناکاری از زناکاران بنی‌اسرائیل هدیه داده می‌شود. مگر نمی‌دانی که بنی‌اسرائیل بین طلوع فجر تا طلوع سپیده خورشید هفتاد پیامبر-صل‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم- را به قتل رسانده و سپس در محل کار خویش می‌نشستند و به خریدوفروش می‌پرداختند. گویا که هیچ جنایتی را مرتکب نشده‌اند، پروردگار تعجیل نفرمود و مدتی به آنان مهلت داد و سپس دست انتقام الهی با شدیدترین وجه گریبان آنان را گرفت و به سزای اعمالشان رساند. 
«اتق الله یا ابا عبدالرحمن و لاتدعن نصرتی; اباعبدالرحمن! از خدا بترس و از یاریم دست برندار...» 10
ابن عمر دعوت حجت خدا را رد کرد و راهی مدینه شد و پس از شهادت امام-علیه‌السلام-نامه‌ای به یزید نگاشت و ضمن پذیرش خلافتش با وی بیعت کرد.11 
در جریان شورش مردم مدینه، او ضمن نکوهش پیمان‌شکنی مردم، خطاب به خاندان خویش گفت: «اگر بدانم هر یک از شما دست از بیعت با یزید برداشته و از مخالفان او حمایت کرده‌اید رابطه من با او قطع خواهد گردید.» 12
در زمان خلافت عبدالملک مروان و پس از ورود حجاج بن یوسف به مدینه، عبدالله بن عمر شبانه نزد حجاج رفت تا به‌وسیله او با عبدالملک بیعت نماید، او در توجیه شتاب خود این سخن رسول خدا -صل‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم-را یادآور شد «هر کس بمیرد و پیشوایی نداشته باشد به مرگ مردان جاهلی مرده است.» و گفت: می‌ترسم شب را بدون امام به صبح برسانم! گویند که حجاج برای تحقیر «ابن عمر» پای خود را از فراش بیرون کرد و گفت: برای بیعت دست خود را بر روی پایم بگذار! 13
این ماجرا اوج ذلت شخصیتی است که باوجود کهن‌سالی و نقل روایات فراوان از پیامبر-صل‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم- اکرم توان تمییز صف صالحان از ستمگران را نداشت و همواره برای حفظ «آقایی» خویش در جبهه پیشوایان ظالم قرار می‌گرفت، اما سرانجام فرجام دنیوی کردار خود را نیز دید. 
عبدالله بن عمر ، در اواخر حیات خود بینایی‌اش را از دست داد و در مکه از دنیا رفت. 14


2 - عبیدالله بن حر جعفی: 
عبیدالله، از اشراف، شجاعان و شعرای معروف کوفه بود و در گروه پیروان عثمان قرار داشت. پس از قتل عثمان کوفه را به قصد شام ترک گفت و در کنار معاویه جای گرفت و با سپاه او در جنگ صفین شرکت جست. وی پس از شهادت حضرت امام علی -علیه‌السلام- به کوفه بازگشت. 15
ابن حر، در منزل بنی مقاتل 16 با کاروان امام حسین -علیه‌السلام- مواجه شد، حضرت نخست «حجاج بن مسروق» را به‌منظور همراهی و یاری نزد او فرستاد، لیکن عبیدالله بن حر به فرستاده امام-علیه‌السلام- جواب رد داد و گفت: «به خدا سوگند از کوفه بیرون نیامدم جز آن‌که اکثر مردم خود را برای جنگ مهیا می‌کردند و برای من کشته شدن امام حسین -علیه‌السلام- حتمی گردید. من توانایی یاری او را ندارم و اصلاً دوست ندارم که او مرا ببیند و نه من او را!» 
پس از بازگشت حاجیان از مکه امام-علیه‌السلام- خود به همراه چند تن از یارانش به نزد عبیدالله رفت و پس از سخنان آغازین به وی چنین فرمود: «ابن حر! مردم شهرتان به من نامه نوشته‌اند که همه آنان به یاری من اتحاد نموده و پیمان بسته‌اند و از من درخواست کرده‌اند که به شهرشان بیایم، ولی واقع امر برخلاف آن چیزی است که ادعا کرده‌اند، تو در دوران عمرت گناهان زیادی مرتکب شده‌ای، آیا می‌خواهی توبه کنی تا گناهانت پاک گردد؟!» ابن حر گفت: «چگونه؟» 
امام-علیه‌السلام- فرمود: «فرزند دختر پیامبرت را یاری کن و در رکابش بجنگ.» 
ابن حر گفت: «به خدا قسم کسی که از تو پیروی کند به سعادت ابدی نائل می‌گردد، ولی من احتمال نمی‌دهم که یاری‌ام به حال تو سودی داشته باشد، زیرا در کوفه برای شما یاوری نیست. به خدا سوگندت می‌دهم که از این کار معافم دار، زیرا نفس من به مرگ راضی نیست و من از مردن سخت گریزانم. اینک اسب معروف خود «ملحقه» را به حضورت تقدیم می‌دارم، اسبی که تاکنون هر دشمنی را که تعقیب کرده‌ام، به او رسیده‌ام و هیچ دشمنی نیز نتوانسته است به من دست یابد! شمشیر من را نیز بگیر، همانا آن را به کسی نزدم جز آن‌که مرگ را بر آن شخص چشانیده‌ام!» 

دنیازدگی و مرگ گریزی «ابن حر»، مانع وزش نسیم سعادت بر زندگی گناه‌آلودش شد، نسیم روح‌افزایی که می‌رفت کردار ناشایست گذشته‌اش را محو و او را در صف صالحان و شهدا قرار دهد. 

امام-علیه‌السلام- در برابر سخن نسنجیده و نابخردانه ابن حر چنین فرمود: 
«حال که در راه ما از نثار جان دریغ می‌ورزی، ما نیز به تو و به شمشیر و اسب تو نیاز نداریم، زیرا که من از گمراهان نیرو نمی‌گیرم. تو را نصیحت می‌کنم همان‌گونه که تو مرا نصیحت نمودی تا می‌توانی خود را به‌جای دوردستی برسان تا فریاد ما را نشنوی و کارزار ما را نبینی، فوالله لایسمع واعیتنا احد و لاینصرنا الا اکبه الله فی نار جهنم; به خدا سوگند اگر صدای استغاثه ما به گوش کسی برسد و به یاریمان نشتابد خداوند او را در آتش جهنم خواهد افکند.» 17
دنیازدگی و مرگ گریزی «ابن حر»، مانع وزش نسیم سعادت بر زندگی گناه‌آلودش شد، نسیم روح‌افزایی که می‌رفت کردار ناشایست گذشته‌اش را محو و او را در صف صالحان و شهدا قرار دهد. 
گرچه عبیدالله بن حر، امام را در منزل بنی‌مقاتل ترک گفت، اما حسرت و پشیمانی ابدی بر باقی‌مانده عمرش سایه افکند و زندگی‌اش را قرین تأسف و ماتم ساخت حتی در سروده‌هایش آهنگ ندامت و حسرت پدیدار گشت. 18

فیالک حسره ما دمت‌حیا 
تردد بین صدری و التراقی 
حسین حین یطلب بذل نصری 
علی اهل الضلاله والنفاق 
ولو انی اواسیه بنفسی 
لنلت کرامه یوم التلاق 19

- آه از حسرتی که تا زنده‌ام در میان سینه و گلویم در جریان است. 
- آنگاه‌که حسین برای برانداختن اهل گمراهی و نفاق از من یاری طلبید. 
- اگر آن روز جانم را برای یاری‌اش می‌نهادم، روز قیامت به کرامت و جایگاه والا دست می‌یافتم. 
ابن زیاد، پس از آگاهی از ندامت «ابن حر»، او را به کاخ خود فراخواند و «ابن حر» به هر تدبیری که بود توانست از دستش بگریزد. او سرانجام خود را به کربلا رسانید و در مقابل قبر مطهر امام حسین -علیه‌السلام- ایستاده و قصیده معروف خود را - که بیش از چهارده بیت آن در دست نیست - سرود. بعضی از ابیات آن ازاین‌قرار است:

یقول امیر قادر و ابن غادر 
الا کنت قاتلت الحسین بن فاطمه 
و نفسی علی خذلانه واعتزاله 
و بیعه هذا الناکث العهد لائمه 
فیا ندمی ان لا اکون نصرته 
الاکل نفس لاتسدد نادمه 
و انی لانی لم آکن من حماته 
لذو حسره ما ان تفارق لازمه 20

عبیدالله بن حر، پس از مرگ یزید و فرار ابن زیاد، با قیام مختار هم‌صدا شد و به همراه گروهی به مدائن رفت، ولی سپس در کنار «مصعب بن زبیر» با «مختار» جنگید. پس از مدتی «مصعب» به او مظنون شد و او را حبس کرد. مدتی بعد با شفاعت گروهی از قبیله «مذمح» وی را آزاد ساخت. ابن حر، پس از آزادی به عبدالملک مروان پیوست و چون به کوفه آمد شهر را در دست کارگزاران «ابن زبیر» دید. او مورد تعقیب خصم قرار گرفت و با بدنی مجروح بر کشتی سوار شد تا از فرات عبور کند، وی برای فرار از اسارت خود را در آب انداخت و کشته شد. 
مورخان، مرگ او را در سال 68 ه. ق نوشته‌اند. گویند که «مصعب بن زبیر» «عبیدالله بن حر» را بر دروازه کوفه آویخت. 21


3 - عمرو بن قیس 
عمرو، به همراه پسرعموی خود در منزل بنی‌مقاتل به محضر امام حسین وارد شد. در ابتدا عموزاده‌اش به امام گفت: «این سیاهی که در محاسن شما می‌بینم از خضاب است یا موی شما بدین رنگ است؟» 
گردباد دنیاگرایی در پوشش فریبنده عائله‌مندی و امانت‌داری مردم، ابن قیس و عموزاده او را در دام خود نهاد و آن دو را از همراهی با کاروان نور و راه‌یابی به بهشت جاودان بازداشت و در کویر نفس سرکش جای داد. 
حضرت فرمود: «خضاب است، موی ما بنی‌هاشم زود سپید می‌شود... آیا برای یاری من آمده‌اید؟» 
عمرو بن قیس گفت: «عایله زیادی دارم، مال بسیاری از مردم نزد من است و نمی‌دانم کار به کجا می‌انجامد. خوش ندارم امانت مردم از بین برود!» پسرعمویش نیز همانند او پاسخ داد. 
امام فرمود: «فانطلقا فلاتسمعا لی واعیه و لاتریا لی سوادا، فانه من سمع واعیتنا او رأی سوادنا فلم یجبنا و لم یغثنا کان حقا علی الله عزوجل ان یکبه علی منخریه فی النار; پس‌ازاین جا بروید تا فریاد ما را نشنوید و ما را نبینید، همانا هر کس ندای ما را بشنود و یا ما را ببیند و پاسخ نگوید و به یاری‌مان نشتابد، سزاوار است که خداوند او را به بینی در آتش افکند.» 22
گردباد دنیاگرایی در پوشش فریبنده عائله‌مندی و امانت‌داری مردم، ابن قیس و عموزاده او را در دام خود نهاد و آن دو را از همراهی با کاروان نور و راه‌یابی به بهشت جاودان بازداشت و در کویر نفس سرکش جای داد. «و ما الحیوه الدنیا الا متاع الغرور.» 23


4 - هرثمه بن ابی مسلم 
هرثمه، به همراه سپاهیان امام علی -علیه‌السلام- در جنگ صفین شرکت کرد. در بازگشت، سپاه امام-علیه‌السلام- در کربلا توقف نمود. هرثمه می‌گوید: پس از برپایی نماز صبح، حضرت امیر -علیه‌السلام- مشتی از خاک کربلا را برداشت و آن را بویید و فرمود: «واها لک ایتها التربه، لیحشرن منک اقوام یدخلون الجنه بغیر حساب; ای خاک! همانا از تو مردمی محشور می‌شوند که بدون حسابرسی وارد بهشت می‌گردند.» 
ابن ابی مسلم، یکی از نیروهای اعزامی «عبیدالله بن زیاد» به کربلا بود، او می‌گوید: هنگامی‌که به سرزمین کربلا رسیدیم، به یاد آن حدیث افتادم، بر شترم نشستم و به سمت امام حسین -علیه‌السلام- رفتم. پس از عرض سلام، حدیثی که از پدر والای ایشان شنیده بودم بازگو کردم، امام-علیه‌السلام- فرمود: «با ما هستی یا بر ضد ما؟» 
گفتم: «نه با شما هستم و نه بر شما! دخترانم را در شهر نهادم و از ابن زیاد بر ایشان نگرانم.» 
حضرت در پاسخ فرمود: «فامض حیث لاتری لنا مقتلا و لاتسمع لنا صوتا، فو الذی نفس حسین بیده لایسمع الیوم واعیتنا احد فلایعیننا الا اکبه الله بوجهه فی جهنم; 24 برو! تا آن‌که قربانگاه ما را نبینی و صدای ما را نشنوی، قسم به آن‌که جان حسین در دست اوست، اگر کسی امروز صدای ما را بشنود و به یاریمان نشتابد، هرآینه خداوند او را با صورت در دوزخ می‌افکند.» 
اگر فقدان توکل و دل‌بستگی به دنیا قرین زندگی انسان گردد، اندیشه و دیدگاهی چون هرثمه خواهد داشت; او که خود شاهد همراهی زن و فرزند امام حسین -علیه‌السلام-و سایر بنی‌هاشم و حضورشان درصحنه بحرانی کربلاست، از فرزندان خود یاد می‌کند و به بهانه نگرانی حال آنان، از همراهی با حجت خدا روی‌گردان است. «انما اموالکم و اولادکم فتنه و الله عنده اجر عظیم.» 25


5 - مالک بن نضر ارحبی و ضحاک بن عبدالله مشرقی 
ضحاک، به همراه مالک بن نضر ارحبی به حضور امام حسین -علیه‌السلام- رسید، این دیدار ظاهراً در کربلا صورت گرفت، امام-علیه‌السلام-پس از خوشامدگویی، سبب حضورشان را جویا شد، آنان در پاسخ گفتند: برای عرض سلام خدمت رسیدیم و از خدا عافیت و سلامت شمارا خواستاریم، مردم برای جنگ با شما جمع شده‌اند! نظر شما چیست؟ 
امام-علیه‌السلام- پاسخ داد: «حسبی الله و نعم الوکیل; خدا مرا کفایت می‌کند و چه نیکو وکیلی است.» 
آن دو برای امام-علیه‌السلام- دعا کردند، آنگاه حضرت فرمود: چرا مرا یاری نمی‌کنید؟ مالک بن نضر با بیان این جمله که: من مقروض هستم و عیال دارم، دعوت امام-علیه‌السلام- را رد کرد و رفت. 

ماجرای «ضحاک بن عبدالله» در نوع خود بی‌نظیر است، او که تا دقایق پایانی حماسه عاشورا در کنار امام-علیه‌السلام- شمشیر زد و شماری از لشکریان خصم را از پای درآورد و از نزدیک شاهد صحنه مظلومیت خاندان رسالت بود، چگونه بر عاقبت نیکوی خود پشت پا زد و خود را از فیض شهادت در رکاب سالار شهیدان محروم ساخت!


ضحاک بن عبدالله نیز مشابه سخن ابن نضر را گفت و سپس حضور موقت و مشروط خود را در کنار امام-علیه‌السلام-پیشنهاد داد و گفت: تا آنجا از شما دفاع خواهم کرد که دفاع من به حال شما مفید باشد، در غیر این صورت در جدایی از شما آزاد خواهم بود، امام-علیه‌السلام- نیز پذیرفت. 
او در روز عاشورا، دلیری به خرج داد و امام-علیه‌السلام-بارها او را تشویق و دعا فرمود. چون جمله یاران امام حسین -علیه‌السلام- - جز سویید بن عمر و بشیر بن عمرو - به شهادت رسیدند، او نزد حضرت آمد و شرط پیشین خود را یادآور شد و از ایشان اجازه بازگشت خواست، امام-علیه‌السلام- هم آزادش گذاشت. 
او که قبلاً اسب خود را دریکی از خیمه‌ها پنهان کرده بود، پس از اذن امام-علیه‌السلام-سوار بر اسب شد و فرار کرد. تعدادی از سربازان «ابن سعد» به تعقیب او پرداختند، ضحاک چون به روستایی به نام «شفیه» رسید ایستاد، تعقیب‌کنندگان او را شناختند و رهایش کردند. 26

ماجرای «ضحاک بن عبدالله» در نوع خود بی‌نظیر است، او که تا دقایق پایانی حماسه عاشورا در کنار امام-علیه‌السلام- شمشیر زد و شماری از لشکریان خصم را از پای درآورد و از نزدیک شاهد صحنه مظلومیت خاندان رسالت بود، چگونه بر عاقبت نیکوی خود پشت پا زد و خود را از فیض شهادت در رکاب سالار شهیدان محروم ساخت! آری، او به دنیا دل‌بسته بود و اسبش نیز وسیله پیوند مجدد او به این زندگی ناپایدار و گذرا گردید...: «ذلک بانهم استحبوا الحیوه الدنیا علی الآخره.» 27