تبلور ارزش‌های انسانی در فرهنگ عاشورا با تأکید بر عدالت و پیشرفت، موضوعی است که از جهات مختلف قابل بحث و تحقیق است. باید دانست که حرکت امام حسین ‌(ع) نه یک هجرت و نه یک مسافرت معمولی؛ بلکه یک فرهنگ‌سازی آشکار برای کسانی است که با تکیه بر پرچم سرخ حسینی و امید به خیمه سبز مهدوی قدم در راه پیشرفت مبتنی بر عدالت گذارده‌اند. آنان که زنده‌اند به نام حسین (ع) و زندگی می‌کنند به نام مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف‌.

آیا می‌شود که ما را شیعه بنامند؛ ولی در رفتار خویش نسیمی از ولایت را لمس نکرده باشیم؟!

 عاشورا تبلور ارزش‌های انسانی بوده و هست و خواهد بود؛ زیرا انسان کامل در رأس این فرهنگ قرار دارد و انسان کامل نماد تمام ارزش‌های والای انسانی است و طبق عقاید به‌حق تشیع چیزی جز ارزش‌های انسانی از معصوم صادر نمی‌شود که اگر غیرازاین باشد مقام عصمت تحقق نخواهد یافت.

ازآنجاکه عاشورا و ظهور دو واژه به هم گره‌خورده در فرهنگ تشیع است، بدون عاشورا صحبت از ظهور کردن بی‌نتیجه گذاردن حرکت حضرت امام حسین (ع) است و نوعی خودفراموشی از اصل فرهنگ عاشورا است؛ زیرا فرهنگ فرآیندی است که ابتدا و انتهایش مشخص باشد و بتوان از آن نتیجه گرفت و آن را نهادینه کرد. حرکت امام حسین (ع) پیشرفت در مسیر برپایی عدالت بود که این حرکت درنهایت با ظهور امام عصر (عج) به مرحله عمل در کل جامعه بشری خواهد رسید. باشد که نام ما را در طومار منتظران واقعی ثبت و ضبط نمایند.

برخورداری از فضیلت و حسن سابقه

یاران امام (ع) یا از اصحاب پیامبر ‌(ص) بودند؛ مانند: انس بن حارث کاهلی و مسلم بن عوسجه و یا از اصحاب امام امیرالمؤمنین علیه‌السلام؛ مانند: حبیب بن مظاهر اسدی و امیه بن سعد طایی.‌[1]
آنان از موقعیت ممتازی برخوردار بودند؛ چنان‌که درباره‌ی مسلم بن عوسجه چنین نوشته‌اند: هنگامی‌که خبر شهادت او بین لشکر ابن سعد پخش شد، شبث بن ربعی گفت: «اتفرحون بقتل مسلم بن عوسجه و الذی اسلمت له لرب موقف له فی المسلمین کریم.‌[2]
آیا برای کشته شدن مسلم بن عوسجه شادی می‌کنید؟ سوگند به کسی که برایش اسلام آوردم، هرآینه او در میان مسلمانان موقعیت ممتاز و بزرگی داشت.»
بریر بن خضیر، دیگر یار کربلای امام (ع)، را سید القرا می‌گفتند.
او با این مقام، موقعیت و حسن سابقه، در میان مردم شناخته شده بود. وقتی قاتل او، کعب بن مالک، به کوفه برگشت، همسر یا خواهرش به او (کعب) گفت: «اعنبت علی ابن فاطمه و قتلت سید القراء لقد اتیت عظیما من الامرا و الله لا اکلمک من رأسی کلمه ابدا.
آیا علیه فرزند فاطمه (س) دست‌به‌کار شدی و سید و سرور قاریان قرآن را کشتی؟! بدون تردید کار بزرگی انجام دادی. به خدا سوگند هرگز یک کلمه با تو سخن نخواهم گفت.»
امام حسین (ع) درباره حبیب بن مظاهر فرمود: لله درک یا حبیب! لقد کنت فاضلا تختم القرآن فی لیله واحد.
آفرین بر تو ای حبیب! تو شخص فاضلی بودی که در یک‌شب تمام قرآن را تلاوت می‌کردی.
شؤذب بن عبدالله از دیگر اصحاب عاشورا، از بزرگان شیعه و استاد علم حدیث بود.‌[3]
غلام ترک امام (ع) نیز قاری قرآن و آشنا با زبان عرب بود.‌[4]

از چیزهایی که در اسلام مورد توجه خاصی و تأکید فراوان قرار گرفته، مسئله طهارت و پاکی روح و جسم است. این ویژگی اخلاقی، در کربلا جلوه‌ی خاصی داشت و اصحاب عاشورا از مصادیق بارز آن بودند

طهارت و پاکی روح و جسم
از چیزهایی که در اسلام مورد توجه خاصی و تأکید فراوان قرار گرفته، مسئله طهارت و پاکی روح و جسم است. این ویژگی اخلاقی، در کربلا جلوه‌ی خاصی داشت و اصحاب عاشورا از مصادیق بارز آن بودند. در زیارت نیمه ماه رجب، خطاب به آن‌ها آمده است: السلام علیکم یا طاهرین من الدنس! همچنین خطاب به حضرت عباس (ع) گفته شده است: «صلوات الله علی روحک الطیب»‌[5]

آگاهی و بصیرت
از دیگر جلوه‌های عاشوراییان، بصیرت و آگاهی آنان بود که با شناخت عمیق و بینش صحیحی که نسبت به امام و حجت خداوند و راه و هدف او را داشتند، پا در این راه نهادند و با آگاهی و هوشیاری و انتخاب خود این راه را تا رسیدن به مقصد نهایی پیمودند.
جملاتی که خاندان امام و یاران و انصارش، شب عاشورا، در جواب امام بیان داشتند و همچنین رجزهایی که هنگام نبرد با دشمن می‌خواندند، بیانگر این ویژگی آن‌هاست. عاشوراییان بیان مصادیق بارز کلام امیرالمؤمنین (ع) بودند که فرمودند: «حملوا بصائرهم علی اسیافهم.‌[6] بینش‌های خویش را با شمشیرهای خود حمل کرده‌اند.» امام صادق (ع) درباره حضرت ابوالفضل (ع) فرمود: «کان عمنا العباس بن علی، نافذ البصیره»[7] و در زیارت آن بزرگوار چنین آمده است: «انک مضیت علی بصیره من امرک.‌[8] تو با بینش عمیق و دقیق در کار خویش، آن را دنبال کردی.»
اصحاب عاشورا، با آگاهی تمام، مرگ را برای تحقق بخشیدن به اهداف خود انتخاب کردند.

از دیگر جلوه‌های عاشوراییان، بصیرت و آگاهی آنان بود که با شناخت عمیق و بینش صحیحی که نسبت به امام و حجت خداوند و راه و هدف او را داشتند، پا در این راه نهادند و با آگاهی و هوشیاری و انتخاب خود این راه را تا رسیدن به مقصد نهایی پیمودند

شجاعت و استقامت
یکی از ویژگی‌های اخلاقی، شجاعت و دلاوری است؛ چنان‌که امام علی (ع) می‌فرماید: «الشجاعه زین و الجبن، شین.‌[9] شجاعت زیور است و بزدلی، ننگ و عار.»
این ویژگی، چنان در میان اصحاب عاشورا جلوه‌گر بود که برخی از فرماندهان دشمن نیز در همان ابتدای نبرد بدان پی برده بودند. عمرو بن حجاج، خطاب به لشکر ابن سعد گفت:
«یا حمقی! اتدرون من تقاتلون؟ تقاتلون فرسان اهل المصر؟ تقاتلون قوما مستمیتین لا یبرز الیهم منکم احد فانهم قلیل و قلما یبقون[10]
ای نابخردان! آیا می‌دانید با چه کسانی می‌جنگید؟ شما با سواران و دلاورانی می‌جنگید که دست از دنیا شسته و تشنه مرگ‌اند. کسی تنها به جنگ آن‌ها نرود؛ زیرا آن‌ها اندک‌اند و اندکی بیش، زنده نخواهند ماند».
پس عمر بن سعد، سپاهیانش را از جنگ تن‌به‌تن با آنان منع کرد و دستور داد تا گروهی و دسته‌جمعی بر آن‌ها حمله‌ور شوند.
ابن ابی الحدید دراین‌باره چنین نقل می‌کند: به مردی که در اردوی عمر سعد بود، گفته شد: وای بر تو! آیا فرزند رسول خدا (ص) را کشتید؟ او در جواب گفت: اگر آنچه ما دیدیم، مشاهده می‌کردی، تو نیز کار ما را انجام می‌دادی. گروهی بر ما یورش آوردند که دست‌هایشان در قبضه شمشیر، چونان مار زخم‌خورده، رزم‌آوران را از راست و چپ در هم می‌کوبیدند و به استقبال شهادت می‌رفتند، نه به امان تن درمی‌دادند و نه با مال‌ومنال تطمیع می‌شدند. هیچ مانعی میان آن‌ها و وارد شدن بر آبشخور مرگ و نوشیدن شهادت و یا به دست آوردن حکومت، فاصله نمی‌افکند. اگر لحظه‌ای از ایشان غافل می‌شدیم، با چنگال‌های خود، بر قلب سپاه می‌زدند و ما را  تار و مار می‌کردند. [11]
هنگامی‌که عبیدالله بن زیاد، محمد بن اشعث را با تعدادی از سربازان برای دستگیری مسلم بن عقیل فرستاد، حضرت مسلم در دفاع از خود، تعدادی از آن‌ها را کشت. وقتی خبر به عبیدالله رسید، او به محمد پیام داد که تو را به نبرد یک نفر فرستادم و او یارانت را از هم پاشیده است. اگر به نبرد گروهی می‌رفتی چه می‌شد؟ او در پاسخ گفت: ایها الامیر! اتفلن بعثتنی الی بقال من بفالی الکوفه او الی جرمقانی من جرامقه الحیره او لم تعلم. ایها الامیر انک بعثنی الی اسد ضرغام و سیف حسام فی کف بطل همام.‌[12]
ای امیر! آیا گمان می‌کنی مرا به جنگ یکی از بقال‌های کوفه یا پیله‌وران حیره فرستادی؟ آیا توجه نداری که مرا به‌سوی شیر بیشه شجاعت و شمشیر برنده پنجه قهرمان بی‌باک گسیل داشته‌ای.
روز عاشورا، هنگامی‌که عباس بن شبیب به میدان آمد و هماورد طلبید، شجاعت و هیبت او مانع از این شد که کسی به‌تنهایی به نبرد او برود. ابن سعد به لشکر دستور داد او را سنگ‌باران کنند و سپاه از هر طرف سنگ انداختند. بعد از کارزاری سخت او را احاطه کرده، کشتند. طبری ادامه روایت را به نقل از ابو مخنف چنین می‌نویسد:
سر او را مشاهده کردم که در میان افراد نام‌آور دست‌به‌دست می‌گشت. یکی می‌گفت: من او را کشتم و دیگری اظهار می‌کرد: من او را کشته‌ام تا این‌که نزد عمر بن سعد آمدند؛ سپس او گفت: دعوی نکنید؛ عباس کسی نیست که یک نفر او را کشته باشد. [13]
شجاعت و شهامت اصحاب عاشورا توأم با استقامت و پایداری بود؛ چنان‌که شب عاشورا بعضی از یاران به امام (ع) چنین می‌گفتند: «لوعملت انی اقتل فیک ثم احیی ثم احرق ثم احیی ثم اذری یفعل ذلک بی سبعین مره ما فارقتک حتی القی حمامی دونک.‌[14]
اگر بدانم که کشته خواهم شد، سپس زنده شوم، آنگاه مرا بسوزانند و دوباره زنده شوم و به بادم دهند (خاکستر سوخته‌ام را باد دهند) هفتاد بار این کار را با من بکنند، دست از تو برندارم تا مرگ خویش را در یاری تو دریابم.»
بعضی از آنان حتی بعد از شهادت امام (ع) با بدن مجروح و نیمه‌جانی که داشتند، استقامت کردند و از حریم اهل‌بیت (ع) دفاع نمودند؛ چنان‌که سوید بن عمرو بن امطاع که در حین کارزار مجروح شده و به رو افتاده بود، بعد از شهادت امام (ع)، وقتی‌که متوجه شهادت حضرت شد، چاقویی که با خود به همراه داشت، بیرون آورد و به جان آن‌ها افتاد؛ اما بر وی هجوم آوردند و سر از تنش جدا کردند.
سعید بن عبدالله در ظهر عاشورا، جلوی امام (ع) ایستاد تا حضرت با اصحاب نماز بخواند. تیرهای دشمن مرتب به‌طرف امام (ع) می‌آمد. هر تیری که به‌سوی پسر پیامبر می‌آمد، او با دست یا با سینه و یا با پا، آن را می‌گرفت. در اواخر نماز که کمان پر می‌کشید و سعید دید که اگر دیر بجنبد، ممکن است به پسر پیامبر اصابت کند، آنگاه صورت خود را جلوه آورده با صورت خویش این تیر را گرفت و در این حال، توان او نیز تمام شد.
آری، اینان شجاعت و استقامت در راه هدف را از امام خود یاد گرفته بودند که وقتی با اهل‌بیت و خاندانش از مدینه به مکه هجرت کرد، کسی از خاندان امام (ع) پیشنهاد داد که بهتر است چنان‌که ابن زبیر از راه اصلی نرفت، امام (ع) نیز از راه فرعی برود  تا به ایشان دسترسی پیدا نکنند. امام (ع) فرمود: لا و الله! لا افارقه حتی یقضی الله ما هو قاض»[15]
نه به خدا سوگند! از شاهراه جدا نشوم تا خدا آنچه را مقدر فرمود، عملی سازد.

از دیگر ویژگی‌های اصحاب امام در عاشورا تعبد، بندگی و عبادت آن‌ها بود. امام حسین (ع) خود بیش از همه در ظهور و بروز این ویژگی نقش داشت

عبادت و بندگی
از دیگر ویژگی‌های اصحاب امام در عاشورا تعبد، بندگی و عبادت آن‌ها بود. امام حسین (ع) خود بیش از همه در ظهور و بروز این ویژگی نقش داشت. هنگامی‌که جدیت دشمن در جنگ معلوم شد، امام (ع) به حضرت ابوالفضل (ع) فرمود:«ارجع الیهم فان استطعت ان توفرهم الی غدوه و تدفعهم عنا الشیعه لعلنا نصلی لربنا اللیله و ندعوه و نستغفره فهو یعلم انی کنت احب الصلاه له و تلاوه کتابه و کثره الدعاء و الاستغفار. ‌[16]
نزد آنان برگرد و چنانچه توانستی، جنگ را به سپیده‌دم فردا بیفکن و امشب را مهلت بگیر که امید است در این شب نماز گزارده، با خدا نیایش کنیم و از او آمرزش بخواهیم. او می‌داند به‌راستی‌که من نماز، تلاوت قرآن، نیایش و استغفار فراوان را دوست دارم.»
امام سجاد (ع) درباره‌ی وقایع شب عاشورا چنین فرمود: «رجع الحسین الی مکانه فقام لیله کلها یصلی و یستغفر و یدعو و یتضرع و قام اصحابه یصلون و یدعون و یستغفرون»‌[17]
مورخان وضعیت صحابه و لشکر امام را چنین توصیف کرده‌اند.
تمام شب عاشورا، اصحاب در خیمه‌های خود به راز و نیاز و عبادت پرداختند. زمزمه مناجات آنان همچون صدای زنبورهای عسل در کندو بود.‌[18]
این ویژگی در روز عاشورا و هنگام کارزار و نبرد با دشمن نیز وجود داشت. هنگامی‌که وقت نماز فرارسید، امام (ع) فرمود: سلوهم ان یکفوا عنا حتی نصلی[19]
بخواهید تا از ما دست بردارند تا نماز بگزاریم.
وقتی دشمن مانع نمازخواندن آن‌ها شد، امام فرمود :
یا ویلکم! الا قفون عن الحرب حتی نصلی‌[20]
وای بر شما! چرا از جنگ باز‌نمی‌ایستید تا نماز بگزاریم!
ازاین‌رو دو نفر از اصحاب امام جلو ایستادند و حضرت با بقیه اصحاب نماز گزاردند.
بسیاری از اصحاب امام قبلا نیز از این ویژگی برخوردار بوده‌اند؛ چنان‌که درباره حبیب بن مظاهر گفته شده که او هر شب بعد از نماز عشا تا صبح، یک دور ختم قرآن می‌کرد.‌[21]
بریر بن حضیر جز عابدان و زاهدان بوده است. سویه بن عمر[22] انسانی شریف و بسیار نمازگزار بود. [23]سلیمان بن صرد نیز از زهاد تابعین بوده است.‌[24]

در میان اصحاب امام، کسانی بودند که آن‌چنان جذب عشق به خدا و ولی او شدند که دل از دنیا کندند، اهل‌وعیال و قوم و قبیله را واگذاردند و کربلایی شدند

عشق به خدا و دل از دنیا بریدن
امیرالمؤمنین (ع) هنگامی‌که از سرزمین کربلا گذر کرد، چشمان مبارکش پر از اشک شد و به گریه افتاد و فرمود:
«ههنا مناخ رکاب و مصارع عشاق شهداء و لا یسبقهم من قبلهم و لا یلحقهم من بعدهم. [25]
اینجا (کربلا) جولانگاه سوارکاران و چاشگاه عاشقان است؛ شهیدانی که گذشتگان برایشان پیشی نگیرند و آیندگان به ایشان نرسند.»
اصحاب امام دلی مالامال از عشق خدا داشتند. آنان مصداق دعای امامشان بودند که در مناجات شعبانیه فرموده بود: الهی هب لی کمال الانقطاع الیک.
آنان مصداق بارز این حدیث قدسی بودند که از پیامبر (ص) نقل شده است: اذا کان الغالب علب اللعبد الاشتعال بغیته و لذته فی ذکری عشقنی و عشقته فاذا عشقنی و عشقنه رفعت الحجاب فیما بینی و بینه و صیرت ذلک تغالبا علیه.
هنگامی‌که بنده سرگرم و متوجه من باشد، حاجت و لذتش را در یاد خود قرار می‌دهم و چون با او این‌گونه رفتار کنم، او به من عشق می‌ورزد و من به او عشق می‌ورزم و در این صورت، حجاب و پرده میان خود و او را برمی‌دارم و او جز من کسی را نمی‌بیند. [26]
در میان اصحاب امام، کسانی بودند که آن‌چنان جذب عشق به خدا و ولی او شدند که دل از دنیا کندند، اهل‌وعیال و قوم و قبیله را واگذاردند و کربلایی شدند. زهیر بن قین ازاین‌گونه افراد است. او در ابتدا خیلی تلاش کرد تا با امام حسین (ع) روبه‌رو نشود؛ اما توفیق رفیقش شد و یک‌بار به دیدار امام نائل شد و عاشقانه دل از زن و فرزند و قوم و قبیله کند و در راه امام جان‌فشانی کرد و شهید شد.
گروهی از همراهان او درباره‌اش چنین گفته‌اند: در بازگشت از مکه با کاروان امام هم‌سفر بودیم؛ ولی از هم‌منزل شدن با امام خودداری می‌کردیم. مشغول صرف غذا بودیم که یکی از طرف امام (ع) آمد و به زهیر گفت: اباعبدالله (ع) پیامی برای تو فرستاده است تا به نزد او بروی. ما با شنیدن این سخن، غافلگیر شدیم و ساکت ماندیم.همسر زهیر به او گفت: سبحان‌الله! آیا فرزند پیامبر (ص)، کسی را به دنبال تو می‌فرستد و تو نمی‌روی؟ چه می‌شود که به نزد او بروی، سخنش را بشنوی و برگردی؟ زهیر نزد امام رفت و بعد از زمان کوتاهی با خوشحالی برگشت و صورتش می‌درخشید. سپس دستور داد خیمه او را از جای برکنند و اسباب سفرش را نزد امام (ع) ببرند و بعد همسرش را نیز طلاق داد و به اصحابش گفت: هرکس دوست دارد، همراه من بیاید وگرنه، این دیدار آخر من و اوست است. سپس به امام (ع) ملحق شد و تا آخرین لحظه در کنار امام بود تا شهید شد.‌[27]