مقدمه

در بازآفرینی رویدادهای تاریخی، وجود منابع از ضروریات اساسی و اولیه به حساب می‌آید. بعد از آغاز دوره تاریخ هرچند منابع غیرمکتوب اهمیت خود را از دست ندادند، اما از جهت شفافیت، بیان جزئیات و گستره شمول، ارزش منابع مکتوب را ندارند. هرقوم و گروهی که منابع مکتوبی درباره تاریخ نیاکان و گذشته‌های دور و نزدیکش داشته باشد، می‌تواند بهتر و دقیق‌تر از کسانی که به چنین منابعی دسترسی ندارند، گذشته خویش را بازخوانی کرده و به تصویر کشد. در این میان به جرئت می‌توان ادعا کرد که تاریخ هیچ دین و گروهی به اندازه تاریخ اسلام و مسلمانان، از منابع مکتوب برخوردار نیست. بدیهی است که منظور از منابع مکتوب، کتاب‌هایی است که در زمینه رویدادهای تاریخی نگارش یافته است. به‌رغم کثرت منابع مکتوب در تاریخ اسلام، مشکلات و چالش‌های فراوانی نیز دست در گریبان آن دارد؛ گزارش‌ها و تعصبات فرقه‌ای، دسته‌بندی‌های سیاسی، نزاع‌های قبیله‌ای، نگرش حاکمان و... را می‌توان از جمله آن مشکلات دا‌نست[1]. از این رو، برخی مهم‌ترین عامل تحریف در تاریخ‌نگاری اسلامی را فرقه‌گرایی و‌ حاکمیت حاکمان مستبد و ستم‌پیشه دانسته‌اند[2]، فرقه‌گرایی منابع مکتوب تاریخ اسلام را چه از حیث تحریف وقایع تاریخی و چه از نظر انکار و نادیده انگاشتن برخی از رویدادهای تاریخی، دچار آسیب‌‌های فراوانی کرده است. کتاب کهن و ارزشمند «الفتوح» از جمله کتاب‌هایی است که از عوارض فرقه‌گرایی در امان نمانده و به علت داشتن برخی نشانه‌‌ها که حاکی از گرایش شیعی نویسنده اوست، مورد بی‌مهری قرار گرفته و ضعیف پنداشته شده است[3]. علت ضعیف شمردن این کتاب را می‌توان در نقل بعضی حوادثی جست‌وجو کرد که با مذاق مذهب تسنن سازگاری ندارد[4].

با توجه به اینکه بیشتر مورخان مسلمان به فرقه خاصی تعلق دارند، بدیهی است که برای پیروان فرقه‌های مخالف آن‌ها دغدغه‌‌هایی در خصوص نقل همه حوادث و رویدادها و مقاطع حساس تاریخ اسلام، از قبیل واقعه غدیر، جریان سقیفه و امثال آن، پدید می‌آید و برای آن‌ها از نظر تحریف، انکار یا مسکوت گذاشتن بعضی از وقایع، آرامش خاطر و اطمینان حاصل نخواهد شد. از این ‌رو، ضروری است کتاب‌هایی چون «الفتوح» ابن ‌اعثم که وقایعی را نقل کرده که دیگر مورخان اهل ‌سنت درباره آن سکوت کرده‌اند، مورد بررسی قرارگرفته و بیشتر معرفی و شناخته شوند. علاوه براین، کتاب «الفتوح» از متون کهن تاریخ اسلام به حساب می‌آید که در صورت اثبات اتقان و اعتبار تاریخی آن، در موارد متعددی به کار شیعیان آمده و تا حدودی به مدعیات تاریخی آن‌ها نزدیک خواهد بود. نگارنده بر پایه این ضرورت، در صدد معرفی کتاب «الفتوح» ابن ‌‌اعثم کوفی و بررسی اجمالی بعضی از قسمت‌های آن درباره واقعه کربلاست. بنابراین، سؤال اصلی و سؤال‌های فرعی در پژوهش حاضر را می‌توان این‌گونه مطرح کرد:

 سؤال اصلی: ابن ‌اعثم کوفی کیست و کتاب «الفتوح» در چه جایگاهی قراردارد؟

 سؤال‌های فرعی:

  1. مشخصات واقعی ابن ‌اعثم چیست؟
  2. در چه مقطعی از تاریخ می‌زیسته است؟
  3. مذهب ابن ‌اعثم چیست؟
  4. محتوای کتاب «الفتوح» از چه مباحثی تشکیل شده است؟
  5. کتاب «الفتوح» به چه روشی ارائه شده است؟
  6. کتاب «الفتوح» به چه شیوه‌ای تنظیم گردیده است؟
  7. مصادر و مسانید الفتوح در چه وضعیتی قرار دارد؟
  8. درجه اعتبار کتاب الفتوح چقدر است؟ و…

مقاله حاضر در دو بخش ارائه و تنظیم شده که بخش اول آن درباره ابن‌اعثم کوفی و کتاب الفتوح است و در بخش دوم ابن‌اعثم درباره رویداد کربلا و قیام امام حسین‌ (ع) بررسی شده است.

الف) ابن‌ اعثم کوفی و کتاب «الفتوح»

1. ابن اعثم کوفی

ابن‌ اعثم کوفی کمتر شناخته شده و بیشتر منابع تراجم‌نگاری درباره او ساکت هستند و کسانی که به معرفی ابن ‌اعثم پرداخته، اطلاعات دقیقی درباره زندگی وی به دست نمی‌دهند. از این رو، حتی مشخصات وی مورد اتفاق نبوده و اقوال مختلفی درباره او وجود دارد. بعضی او را محمد بن علی ‌بن اعثم کوفی معرفی کرده‌اند[5]، برخی وی را احمد بن اعثم کوفی دانسته‌اند[6]، قول سوّم، دچار تردید شده و هر دو اسم محمد و احمد را به این شکل ذکر کرده است: محمد بن علی (ابومحمد احمد بن علی) معروف به ابن ‌اعثم کوفی یا ابومحمد احمد (محمد) فرزند علی کوفی[7]. قول چهارم، مشخصات ابن‌ اعثم را احمد بن محمد بن علی ‌بن اعثم کوفی دانسته و کنیه وی را «ابومحمد» ذکر کرده است[8]. آنچه از مجموع اقوال به دست می‌آید این است که اعثم اسم یا لقب پدر ابن‌ اعثم و جد اول و دوم وی بوده است. براساس گفته یاقوت حموی در «معجم الأدباء» اسم ابن‌ اعثم «احمد» است[9] و اقوال دیگر غیر از بروکلمان در تاریخ «ادب العربی»[10] و علی‌اکبر دهخدا در لغت‌نامه دهخدا[11] آن را تأیید می‌کند و سخن یاقوت می‌تواند قول صحیح باشد زیرا از نظر زمانی به دوره ابن‌ اعثم نزدیک‌تر است و او اولین کسی است که متوجه ابن ‌اعثم شده و او را در «معجم الادباء» ذکر کرده است. علاوه بر این، احتمال دارد که محمد، تصحیف « ابومحمد» و «ابومحمد» کنیه ابن‌ اعثم باشد[12]. ابن ‌اعثم کوفی همچنان که از کلمه الکوفی به دست می‌آید، اهل کوفه بوده و با توجه به ستایش وی از قبیله ازد، می‌توان او را «ازدی النسب» دانست[13].

از زندگی و شرح حال ابن ‌اعثم، چیزی گزارش نشده و تاریخ تولد وی معلوم نیست. آنچه درباره او در منابع آن هم به صورت متفاوت آمده، تاریخ درگذشت اوست، براین اساس که برخی سال وفات او را 214ﻫ‌‌‌ ق[14] و بعضی 314 ق دانسته‌اند[15]. با توجه به گستره زمانی محتوای کتاب «الفتوح» که از آغاز خلافت ابوبکر تا دوره مقتدر عباسی را در برمی‌گیرد، تاریخ وفات ابن ‌اعثم، قطعاً 214 ق نیست. همچنین از آنجا که یاقوت حموی برای ابن ‌اعثم دو کتاب ذکر کرده است یکی به نام «الفتوح» که تا ایام هارون‌الّرشید را در بر می‌گیرد و دیگری کتاب «التاریخ» که از ایام مأمون تا آخر دوره مقتدر را پوشش می‌دهد[16]، نمی‌توان تاریخ درگذشت ابن‌ اعثم را 314 ﻫ. ق دانست زیرا مقتدر عباسی در 320 ق به قتل رسیده است، بدین ترتیب، ابن‌ اعثم باید بعد از 320 ق وفات یافته باشد[17].

1-1. مذهب ابن‌اعثم

اختلاف و اقوالی که درباره مشخصات و تاریخ درگذشت ابن ‌اعثم وجود دارد، در مورد مذهب وی نیز مطرح است. بسیاری از منابع، ابن ‌اعثم را شیعه دانسته و اهل سنّت بنا به وجود منفردات در کتاب وی، اصرار بر شیعه بودن او دارند[18]. تراجم‌نگاران بزرگ شیعی نیز بر شیعه بودن ابن ‌عثم تأکید دارند[19]. قاضی نورالله شوشتری او را شافعی مذهب دانسته[20] و کسانی هم به سنی‌بودن ابن ‌اعثم تصریح دارند[21]. علامه مجلسی کتاب «الفتوح» را به عنوان یکی از مصادر کتاب «بحارالانوار» ذکر کرده و آن را از جمله کتاب‌های اهل ‌سنت (عامه) شمرده است[22].

از آنجا که زندگی و شرح‌ حال ابن ‌اعثم به‌ دست ما نرسیده، تنها راهی که برای نیل به مقصد کمک می‌کند کتاب اوست. برای شیعه معرفی‌کردن ابن‌ اعثم با استناد به کتابش، دلیل‌هایی اقامه شده است، از جمله اینکه وی به تمجید و توصیف امیر‌المؤمنین علی‌ بن ابی‌طالب‌ (ع) پرداخته و جمیع کسانی را که مخالف علی‌ (ع) بودند، مورد لعن قرار داده است و شخصیت عثمان و عایشه را مشوّه جلوه داده و مطالبی گزارش کرده که عدالت صحابه را زیر سؤال می‌برد[23]. البته با استناد به این دسته از مطالب کتاب ابن ‌اعثم نمی‌توان شیعه بودن وی را اثبات کرد زیرا هرچند بخش‌های زیادی از کتاب «الفتوح» به امام علی‌ (ع) اختصاص یافته، لکن او بیش از امام علی‌ بن ابی‌طالب، به تمجید و ذکر فضایل ابوبکر و عمر پرداخته و مطالبی را درباره شیخین مطرح کرده است که با اعتقاد شیعی سازگاری ندارد. مواردی از کتاب او که بر سنی مذهب بودنش دلالت دارد، عبارت است از:

1. گزارش اعجاز‌آمیز دفن ابوبکر

ابوبکر هنگام مرگ، عایشه را فراخواند و به او سفارش کرد که بعد از مرگم، بدنم را تجهیز کرده به سوی قبر حبیبم محمد‌ (ص) ببرید و اجازه بخواهید، اگر از قبر مبارک، جواب مثبت شنیدید، بدنم را در کنار رسول خدا‌ (ص) دفن کنید، در غیراین صورت، در مقابر مسلمین به خاک بسپارید[24].

یا در گزارش دیگری چنین آمده است:

روز وفات ابوبکر، اضطراب در مدینه حاکم شد، گریه و زاری، از هر کوی و برزن بلند بود گویی روز وفات پیامبر‌ (ص) است. جنازه ابوبکر را غسل داده، حنوط کردند و بر او کفن پوشانیده و نماز گزاریدند و سپس به سوی روضه شریف آوردند و بر زمین گذاشتند، همه مردم در انتظار شدند که از پرده غیب چه پدید آید. ناگاه تخته‌های روضه به جنبش آمد، قفل جایی افتاد و پرده جایی؛ درب روضه باز شد. اجازه، این بود و همه حاضران، غلغله‌کنان جنازه را برداشته به اندرون بردند[25].

2. گزارش داستانی عجیب در آخر عمر خلیفه دوم

آن‌گاه که خلیفه دوم از مرگ خویش اطمینان یافت، بزرگان اصحاب رسول‌خدا صلی الله علیه و آله را همراه جاثلیق مسیحی، نزدش فراخواند و از جاثلیق سؤال کرد که صفت پیامبر اسلام را در انجیل یافته است یا خیر؟ جاثلیق در پاسخ عمر گفت: آن را یافته‌ام و پیامبر شما در انجیل به نام «فارقلیط» آمده که به معنای جداکننده و تمییز دهنده حق از باطل است. عمر سپس این سؤال را مطرح کرد که بعد از پیامبر‌ (ص) چه کسانی می‌آیند؟ جاثلیق گفت: بعد از «فارقلیط» مردی ذکر شده که «عظیم الذکر و مبارک الامر» است و قدم برجایی «فارقلیط» گذارد و آثار نیک از او صادر شود. بعد از او مردی دیگری آید که در امر دین از آهن، سخت‌تر و محکم‌تر باشد و بعد از او مردی آید که خویشاوندان خویش را بردیگران ترجیح دهد. عمر رو به عثمان کرد و گفت: ای ابا‌عمرو! از خدا پرهیزکن و آل‌معیط را برگردن مردم سوار مکن! جاثلیق در ادامه سخنانش گفت: بعد از او شمشیرها آخته باشند و خون‌ها ریخته گردد. عمر رو به علی کرد و گفت: یا ابالحسن! از خدا پرهیز کن و آل ابی‌لهب را برگردن مردم سوار نکن![26]

3. گزارش عزاداری جنیان برای عمر که صدای گریه آن‌ها به گوش مردم مدینه می‌رسید[27].

4. گزارش تمجید و بزرگ شمردن عمر از سوی علی‌بن ابی‌طالب‌ (ع)

 به گونه‌ای که تأیید مطلق را نشان می‌دهد، خصوصاً آنجا که گفته است: «قسم به خدا که‌ اعمال هیچ بنده‌ای از بندگان خدا نزدم محبوب‌تر از اعمال این شخص(عمر) نیست و دوست دارم خداوند را به مانند عمل او ملاقات کنم».

5. افزودن عبارت «و سیره الخلفاء الراشدین المهدیین» در وصیت‌نامه امام حسین‌ (ع) به برادرش محمد حنفیه

گویا حسین ‌بن علی در این وصیت‌نامه، یادآور شده که به سیره جدم محمد‌ (ص)، پدرم علی و سیره خلفای راشدین عمل می‌کنم و پایبندم[28]. قطع نظر از ملاحظات دیگر، پذیرش نقل ابن‌ اعثم از وصیت‌نامه امام حسین‌ (ع)، مستلزم پا‌رادوکس آشکار تاریخی است، زیرا طبق گزارش ابن ‌اعثم، حسین‌ بن علی (ع) وصیت کرده که از سیره پدرم علی ‌بن ابی‌طالب‌ (ع) و سیره خلفای راشدین پیروی می‌کنم، در حالی که علی بن ابی‌طالب‌ (ع) در شورای شش نفره عمر، از پذیرش خلافت با شرط پیروی از سیره شیخین خودداری کرد[29].

6. «روافض» خواندن شیعیان و اتهام گزافه‌گویی به آن‌ها در داستان سقیفه

البته این مورد درکتاب «الفتوح» یافت نشده،‌ اما درترجمه فارسی آن وجود دارد[30].

7. چگونگی یاد کرد ابن ‌اعثم از نام پیامبر و خلفای راشدین و به کاربردن لقب‌ها و جمله‌های معترضه دعائیه برای آنان که با شیوه علمای عامه مطابقت دارد[31].

نکته‌ای که تا حدودی می‌تواند به روشن شدن مسئله کمک کند، این است که اگرچه کلمه شیعه در دوره‌‌های گوناگون تاریخی به کسانی انصراف دارد که به امامت و خلافت علی ‌بن ابی‌طالب «نصّاً و وصیهً» اعتقاد دارند؛ به عبارت دیگر، علاوه بر عصمت انبیا و امامان، به تعیین و تنصیص علی‌ (ع) از طرف پیامبر‌ (ص) به عنوان خلیفه و جانشین بلافصل آن حضرت، اعتقاد داشته باشند[32]، (چه این اعتقاد بر مبنای نص جلی شکل بگیرد، مانند اکثریت شیعیان و چه بر مبنای نص خفی، مانند فرقه زیدیه)[33]، اما در مصطلح تراجم‌نگاران و رجال‌شناسان متقدمِ اهل‌ سنت، کلمه شیعه، کاربرد وسیع‌تری دارد و حتی گروه‌هایی را در برمی‌گیرد که به خلافت شیخین اعتقاد کامل دارند و به عصمت انبیا و ائمه و امامت تنصیصی علی بن ابی‌طالب‌ (ع)، گردن نمی‌نهند، لکن از این جهت که علی‌ (ع) را بر عثمان مقدم می‌دانند یا به اهل بیت پیامبر‌ (ص) محبت می‌ورزند، واژه شیعه بر آن‌ها اطلاق می‌شود، مانند سفیان ثوری که از مفتیان عراق بود و بر مبنای فقه اهل ‌سنت فتوا می‌داد، اما ابن ‌قتبیه او را در زمره شیعیان به حساب آورده است[34]. همین طور ابن ‌ندیم؛ صاحب «الفهرست شافعی»، رهبر یکی از مذاهب فقهی اهل‌سنت را شیعه دانسته و درباره او چنین گفته است. «کان الشافعی شدیداً فی التشیع[35]». حال آنکه در سنی بودن سفیان‌ ثوری، شافعی و امثال آنان تردیدی نیست، اما صرف دوست‌داری اهل‌بیت‌ (ع) موجب اطلاق کلمه شیعه برآن‌ها شده است‌ که از وسعت کاربرد این کلمه درآن زمان، در مفهوم دوست‌داری اهل‌بیت (ع) حکایت دارد نه شیعه اعتقادی مصطلح در زمان ما.

در جنگ‌های دوران امام علی‌ (ع)، خصوصاً جنگ صفین، بیشتر سپاه آن حضرت را کسانی تشکیل می‌دادند که به امامت شیخین اعتقاد داشتند، مگر تعداد اندکی که خواص شیعه را در بر می‌گرفت[36]. بنابراین، ابن‌اعثمکوفی می‌تواند از نوع شیعیانی باشد که به امامت شیخین اعتقاد دارد و به لحاظ فقهی و کلامی، کاملاً پیرو مکتب تسنن است، اما نسبت به خاندان پیامبر‌ (ص) و خصوصاً علی بن ابی‌طالب‌ (ع) محبت دارد، نه اینکه به معنای خاص، او را شیعه بدانیم.

یکی از دلایل شیعه دانستن ابن ‌اعثم، نقل وقایع منافی عدالت صحابه است. در این مورد باید گفت که اولاً زیر سؤال رفتن عدالت صحابه با گزارش واقعیت‌های تاریخی، غرض‌ورزی گزارشگر را نسبت به صحابه، ثابت نمی‌کند، علاوه بر این، پذیرش عدالت تمام صحابه جای بحث و تأمل فراون دارد به گونه‌ای که فرقه معتزله، یکی از دو فرقه مهم کلامی اهل‌سنت، عدالت همه صحابه را انکار کرده‌اند، آن‌جا که گفته‌اند «الصحابه عدول الاّ من قاتل علیاً[37]».

1-2. آثار ابن ‌اعثم کوفی

برای ابن ‌اعثم کوفی سه اثر یاد شده است؛ «الفتوح»، «المألوف» و «التاریخ»[38]. آنچه فعلاً در دسترس قرار دارد، کتاب «الفتوح» است و در «معجم الأدباء» آمده است که ابن ‌اعثم بیش از دو کتاب نداشته و هر دوی آن را یاقوت حموی دیده که کتاب «الفتوح» تا ایام هارون‌الرشید را در‌بر ‌داشته و کتاب «التاریخ» از دوره مأمون آغاز کرده و تا آخر دوره مقتدر را در برمی‌گیرد[39]. اما نکته‌ای که باقی می‌ماند، حجم و گستره شمول کتاب «الفتوح» است که از خلافت ابوبکر آغاز می‌‌شود و تا حکومت مستعین ادامه دارد. این در حالی است که بنا به گفته یاقوت، کتاب «الفتوح» تا دوره ‌هارون‌الرشید ادامه داشته است.

2. کتاب الفتوح

تاریخ‌نگاری اسلامی شاخه‌های گوناگون و شیوه‌های مختلفی دارد که یکی از مهم‌ترین آن‌ها را فتوح‌نگاری، تشکیل می‌دهد. فتوح، جمع فتح و در اصطلاح تاریخ‌نگاری اسلامی به شاخه‌ای اطلاق می‌شود که به بیان چگونگی گشودن یا تصرف سرزمین‌های غیرمسلمانان به واسطه مسلمانان می‌پردازد[40]. گرچه کتاب «الفتوح» ابن ‌اعثم موضوع فتح سرزمین‌ها را نیز در خود جای داده، اما ضمن آنکه شامل فتح سرزمین‌ها در عصر خلفای اولیه و اندکی پس از آن است، می‌توان آن را مانند کتاب‌هایی چون «تاریخ‌طبری»، «اخبار‌الطوال»،« کامل»‌ابن ‌اثیر و غیر اینها نوعی تاریخ اسلام عمومی دانست[41].

کتاب «الفتوح» در بعضی منابع، فتوح‌الاسلام[42] و در برخی دیگر، فتوح‌الشام نامیده شده است[43]. مجلسی در «بحارالانوار» با نام تاریخ‌الفتوح از آن یاد کرده[44] و یاقوت حموی آن را کتاب‌الفتوح خوانده و افزوده است که کتاب‌الفتوح، معروف و مشهور می‌باشد[45]. نسخه خطی کتاب‌الفتوح در دو جلد در کتابخانه استانبول، ذیل احمد3 به شماره 2956 نگهداری می‌شود[46]. اما متن مورد بررسی پژوهش حاضر، نسخه‌ای است که در سال 1411ق. /1991م با تحقیق علی شیری، توسط دار‌الاضواء بیروت در نُه جلد منتشر شده که جلد نهم به فهرست‌ها اختصاص یافته و هشت جلد دیگر، متن کتاب را تشکیل می‌دهد و در هرکدام به ترتیب، مطالب خاص تاریخی آمده است.

جلد اول، از سقیفه بنی‌ساعده آغاز می‌شود و در برگیرنده خلافت ابوبکر، جنگ‌های ردّه، خلافت عمر و رخدادهای دوران خلافت وی است. جلد دوم به ادامه خلافت عمر و سپس خلافت عثمان و آغاز دوره امیر‌المؤمنین علی‌ (ع) اختصاص یافته است. جلد سوم به خلافت امام علی‌ (ع) و حوادث این دوره پرداخته است. جلد چهارم، شامل ادامه خلافت امام علی‌ (ع) خلافت امام حسن‌ (ع) و جریان صلح ایشان با معاویه تا آغاز قیام امام حسین‌ (ع) است. جلد پنجم به قیام امام حسین‌ (ع) و واقعه شهادت آن حضرت پرداخته و قسمتی از آن به عبدالله‌بن زبیر و خلافت مروان ‌بن حکم اختصاص یافته است. جلد ششم، وقایع ریز و درشت گوناگونی چون اخبار ازارقه، جریان مُهلب، قیام توابین، قیام مختار ‌ثقفی، اخبار محمد‌ حنفیه و بخشی از خلافت عبد‌الملک ‌بن مروان را در بردارد. جلد هفتم به خلافت سه تن از خلفای اموی (عبدالملک ‌بن مروان، سلیمان ‌بن عبد‌الملک و عمر بن عبد‌العزیز) اختصاص یافته است و نهایتاً جلد هشتم کتاب از خلافت یزید بن عبد‌الملک آغاز می‌‌شود و سپس خلافت هشام‌ بن عبد‌الملک، امارت ولید بن یزید بن عبدالملک، خروج عباسیان بر مروانیان، شکلگیری خلافت عباسی، خلافت منصور، خلافت مهدی، خلافت هادی، خلافت هارون‌الرشید، خلافت امین، خلافت مأمون و خلافت معتصم در آن بیان شده است. همچنین به هارون، واثق، متوکل و منتصر اشاره‌‌هایی دارد و با به خلافت رسیدن مستعین پایان می‌پذیرد.

همان‌طور که گفته شد، براساس گزارش یاقوت حموی کتاب «الفتوح» تا ایام هارون‌الرشید را در بر دارد[47]، اما «الفتوح» موجود بسیار بیشتر از آن چیزی است که یاقوت گزارش کرده است، یعنی تا زمان به خلافت رسیدن مستعین را شامل می‌شود. اگر گفته شود که دو کتاب «التاریخ» و «الفتوح» به هم ضمیمه شده و در قالب کتاب‌الفتوح به دست ما رسیده، باز این اشکال باقی می‌ماند که کتاب «التاریخ» تا آخر دوره مقتدر را در بر می‌گرفته[48]، حال‌ آنکه «الفتوح» موجود، از دوره مستعین جلوتر نمی‌‌رود. مگر اینکه گفته شود که کتاب «التاریخ» ذیل «الفتوح» قرار گرفته و کتاب واحدی را تشکیل داده که تا آخر دوره مقتدر را شامل می‌شده است، لکن طبق آنچه از آخر «الفتوح موجود به دست می‌آید، شخصی به نام محمدبن‌علی‌بن محمد طبنذی در قرن نهم ﻫجری آن را باز‌نویسی و استنساخ کرده و احتمال این امر هست که مستنسخ مذکور تا زمان مستعین را طی دو مجلد نگارش داده، اما در استنساخ باقی ماند، یا توفیق نیافته و یا اینکه در مجلد جداگانه‌ای کتابت کرده که به دست ما نرسیده است.

2-1. بهره‌گیری از ترجمه فارسی «الفتوح» در تحقیق جدید متن عربی این کتاب

کتاب «الفتوح» در سال 596 ق/ 1200م توسط محمد بن احمد مستوفی هروی برای «صدر افتخار اکابر خوارزم» که محمدحسین روحانی احتمال داده است. علاءالدین ‌تکش یا علاءالدین ‌محمد خوارزمشاهی باشد[49]، به فارسی برگردانده شد[50]. ترجمه کتاب تحت عنوان «الفتوح» به زیور طبع آراسته شده که از نوع ترجمه‌های آزاد به حساب می‌آید و اهمیت ادبی بسیاری دارد. ترجمه «الفتوح» با بیان حوادث قیام امام حسین‌ (ع) پایان می‌پذیرد. ترجمه «الفتوح» می‌تواند مکمل متن عربی آن باشد که در مرور ایام دچار آسیب دیدگی و افتاد‌گی شده است. آقای علی شیری،‌ در تحقیق کتاب «الفتوح»، به منظور جبران افتادگی‌ها، در موارد متعددی از ترجمه فارسی آن بهره گرفته است. به همین دلیل، قسمت‌هایی از مجلدات یک دوره را نثر فارسی تشکیل می‌دهد، مثلاً در جلد اول دو مورد فارسی آمده است: (مورد اول، از صفحه 91 با نامه ابوبکر به خالدبن ولید و دستور او به حرکت به سوی عراق آغاز می‌‌شود و تا صفحه 100 ادامه دارد. مورد دوم، از صفحه 319 با نامه خلیفه دوم به یزیدبن ابی‌سفیان و عیاض‌بن غنم فهری در شام آغاز می‌شود و جز اندکی تا آخر جلد اول ادامه دارد.) در جلد دوم موارد متعددی به فارسی آمده است: مورد اول از صفحه 95 که با قتل عمر و عقد خلافت عثمان آغاز می‌شود و تا صفحه 107 ادامه دارد. مورد دوم، از صفحه 193 با نامه عثمان به مالک اشتر و اندکی قبل از آن، آغاز می‌شود و تا صفحه 208 ادامه دارد. مورد سوم که حدود یک صفحه و نیم است، در صفحات 242 و 243 بعد از قتل عثمان واقع آمده است. به نظر می‌رسد که «الفتوح» موجود مشتمل بر تمام متن اصلی نیست، چنان‌که موردی از این کتاب را که ابن ‌طاووس نقل کرده در متن حاضر نیامده است[51].

2ـ2. ویژ‌گی‌های تاریخ نگاری الفتوح

در تاریخ‌نگاری اسلامی، دو روش برای تنظیم مواد تاریخی وجود دارد: شیوه سال‌شماری و شیوه موضوعی. در روش سال‌شماری محور تنظیم مواد و مطالب تاریخی، سال است و حوادث هر سال به ترتیب همان سال ذکر می‌شود. اما در شیوه موضوعی، شخصیت‌های مهم، خاندان‌ها، دولت‌ها، حروب و مقاتل، فتوح و طبقات، انساب و مدُن و...، محور تنظیم مطالب است. «المعارف» ابن‌ قتیبه، «مروج الذهب» مسعودی[52]، «مقتل‌الحسین»، «واقعه ‌صفین»، «مقاتل ‌الطالبین»، «فتوح‌ البلدان» و امثال آن‌ها را می‌توان نمونه‌هایی برای روش موضوعی ذکر کرده[53]. کتاب «الفتوح» به شیوه موضوعی نگارش یافته و سال در تدوین آن، مدخلیت ندارد و با موضوع تاریخ خلفا، فتوح و حروب، تنظیم شده است. اگر بتوان این گفته ابن ‌اعثم که«هر آنچه از گزارش‌های گوناگون ایشان شنیدم، گردآوری نمودم و سپس بر شیوه واحد تألیف کردم.[54]» را بر ترکیبی بودن شیوه ارائه، حمل کرد، می‌توان کتاب «الفتوح» را در شیوه عرضه و ارائه، ترکیبی دانست.

2-3. اسناد و مصادر

ابن ‌اعثم به رغم رواج ذکر سلسله اسناد، منابع و مصادر اخبار تاریخی و تصریح نام شیوخ محدث و مورخ در قرن‌های سوم و چهارم هجری، از این کار خود‌داری ورزیده و عدم ذکر سلسله اسناد، مصادر و منابع، نشان می‌دهد که او مورخی است که ذکر منابع و مصادر برایش اهمیتی نداشته است. البته بسیاری از مطالب کتاب «الفتوح» در کتاب‌های مدائنی، ابی‌مخنف، نصر بن مزاحم، هشام کلبی و دیگران وجود دارد و در مواردی هم ابن‌ اعثم به برخی از مصادر و مسانید خود اشاره کرده است و از تتبع در کتاب وی می‌توان به آن‌ها دست یافت. در این قسمت، نام کسانی که ابن‌ اعثم با لفظ «حدّثنی» از آن‌ها خبرنقل کرده، ذکر می‌شود:

  1. جعال ‌‌بن اسید سکاسکی (عن ابیه اسید بن علقمه[55])
  2. نعیم بن مزاحم[56]
  3. اسحاق بن یوسف فزاری[57]
  4. علی بن عاصم[58]
  5. هشام بن محمد سائب کلبی[59]
  6. ابو‌الحسن علی بن محمد مدائنی[60]
  7. عثمان بن سلیم[61]
  8. لوط بن یحیی بن سعید ازدی(ابومخنف[62])
  9. عبد‌الحمید بن جعفر[63]
  10. ابو‌عبدالله محمد بن عمر واقدی[64]
  11. ابویزید مهلی[65]
  12. ابراهیم بن عبدالله بن علاء قرشی[66]
  13. ابوحاتم سهل بن محمد صانع[67]
  14. عبد‌الله بن عبدالرحمن خزاعی[68]
  15. عبد الله بن محمد بلوی[69]
  16. سلیم[70]

ابن ‌اعثم از این افراد با لفظ «حدّثنی»، روایت نقل کرده که در اصطلاح علم حدیث بر نقل بی‌واسطه دلالت دارد و مراد از آن این است که راوی، متن مکتوب را از شیخ خود شنیده باشد که به آن، سماع نیزگفته می‌شود[71]. این در حالی است که به لحاظ زمانی، نقل حدیث از بسیاری آنان، توسط ابن ‌اعثم به طور مستقیم، امکان ندارد، زیرا جعال‌ بن اُسید سکاسکی فرزند اسید بن علقمه از اصحاب عیاض ‌بن غنم فهری است که در سال 20ق وفات یافته و عبد‌الحمید بن جعفر در 153ق فوت کرده و هشام‌ بن محمد بن سائب کلبی در 204ق وفات یافته[72] و محمد بن عمر واقدی در 207 ق. در گذشته[73] و مدائنی متوفای 225ق است[74]. البته این احتمال وجود دارد که ناسخ یا کسی که «الفتوح» را بازنویسی کرده، بدون توجه به مصطلحات حدیثی و رجالی، تعبیرها را جا به جا کرده یا چیزی بدان افزوده باشد. با این وصف، کتاب «الفتوح» می‌تواند واجد معیار درستی گزارش‌های تاریخی باشد، زیرا با توجه به تخصص نویسنده و همچنین تخصصی بودن کتاب «الفتوح» و تناسب هندسی گزارش‌های تاریخی آن، اطمینان عرفی که مهم‌ترین معیار صحت گزارش‌های تاریخی است، برای خواننده حاصل می‌‌شود. اخبار تاریخی کتاب «الفتوح» از جهت اعتبار و ایجاد اطمینان، باید در درجه گزارش‌ها و روایات کتاب‌های تاریخی غیرمستند، همانند «اخبار‌الطول»، تاریخ یعقوبی و مانند آن قرار گیرد، در غیر این صورت، ترجیح بلا‌مرجح لازم خواهد آمد، زیرا احتمال قصه‌گویی و دروغ‌پردازی در همه کتاب‌های غیرمستند وجود دارد، علاوه بر اینکه اتهام «قصاص بودن» ابن ‌اعثم طعنی است که از جانب مخالفان گزارش‌های وی بر او وارد شده ‌است.

ب) نگاه اجمالی به بعضی از گزارش‌های «الفتوح» در باب واقعه کربلا

ابن ‌اعثم قسمت متنابهی از کتاب «الفتوح» را به گزارش حادثه کربلا اختصاص داده است. قطع نظر از صحت و سقم روایت‌های او در این باب، وسعت و تفصیل گزارش‌های ابن‌ اعثم در خصوص واقعه کربلا، با توجه به تعلق او به قرن‌های سه و چهار هجری، قابل ملاحظه است. در این بخش بررسی تمامی گزارش‌های ابن ‌اعثم در باب واقعه کربلا میسر نیست، چه اینکه متناسب با گنجایش یک بخش این مقاله نبوده و بلکه مقاله‌های دیگر و مجال‌های بیشتری را می‌طلبد، از این رو به بعضی از آن‌ها، نگاه اجمالی خواهیم داشت.

1. اخبار پیامبر‌ (ص) از شهادت امام حسین‌ (ع)

گزارش «الفتوح» درباره حادثه کربلا با روایت اخبار پیامبر‌ (ص) از شهادت امام حسین‌ (ع) آغاز می‌شود. گرچه این حدیث با روایت اُم‌الفضل، همسر عباس بن عبد‌المطلب و اُم‌سلمه همسر گرامی پیامبر اسلام در منابع گوناگون ذکر شده[75]. که حدیث را به طور بسیار مبسوط مطرح کرده و به گونه‌های مختلف، آن را گزارش کرده است:

ابان ‌بن عفان از ام‌الفضل نقل کرده که وی در عالم رؤیا قضیه‌ای را مشاهده کرد و آن اینکه قطعه‌ای از بدن مبارک پیامبر‌ (ص) جدا شد و به دامن ام‌الفضل افتاد. ام‌الفضل خوابش را با پیامبر‌ (ص) مطرح نمود و پیامبر خواب او را اینگونه تعبیر کرد که از فاطمه زهرا (س) فرزندی به دنیا می‌آید و مدتی جهت شیردهی به ام‌الفضل سپرده می‌شود. چیزی از خواب دیدن ام‌الفضل نگذشت که فاطمه زهرا (س) صاحب فرزندی شد و او را حسین نام نهاد و سپس آن پسر را به ام‌الفضل واگذار کرد تا به او شیردهد. ام‌الفضل در ادامه می‌گوید که روزی پیامبر‌ (ص) آمد و حسین را از من گرفت و شادمان با او بازی می‌کرد که حسین بول کرد و قطره‌ای از آن روی لباس پیامبر چکید. من او را از پیامبر‌ (ص) گرفتم و او گریه کرد. پیامبر فرمود: ای ام‌الفضل! فرزندم حسین را نگریان که لباسم با آب شسته می‌شود. من رفتم که آب بیاورم و لباس پیامبر را بشویم. آن‌گاه که برگشتم، چشمان پیامبر را اشک آلود دیدم، سبب را از رسول خدا سؤال کردم، پیامبر فرمود که: هم اکنون جبرئیل آمد و به من خبر داد که امتم فرزندم حسین را در کنار فرات به قتل می‌رساند[76].

همین روایت را به شکل دیگر از ابن‌ عباس نقل کرده که وی جبرئیل را با گروهی از فرشتگان در حضور پیامبر دیده ‌است و....

از شرحبیل ‌بن ابی‌عون نیز روایت کرده است:

که ملک بحار (فرشته مأمور دریاها) بال‌هایش را در بحر عظیم، پهن کرد و به اصحاب دریا اعلان عزا نمود و گفت: فرزند محمد مقتول و مذبوح است و سپس آمد به پیامبر خبرداد و زمین کربلا را به ایشان نشان داد و افزود که در این سرزمین، دو گروه با هم می‌جنگند و یکی از آن‌ها ستم‌پیشه است که فرزندت حسین را به قتل می‌رساند[77].

همچنین روایتی دیگر از شرحبیل بن ابی‌عون نقل کرده است:

حسین‌ (ع) یک ساله شد، دوازده فرشته؛ یکی به صورت شیر و یکی به صورت گاو و دیگری به صورت «تنین»!؟ و چهارمی به صورت فرزند آدم و هشت تای دیگر به اشکال و صورت‌های گوناگون که چهره‌های آن‌ها سرخ رنگ بود بر پیامبر‌ (ص) نازل شدند و خبر شهادت حسین‌ (ع) را به او گفتند و خبر دادند که گناه قاتل حسین، همانند گناه قاتل هابیل است[78].

در منابع مختلف روایت خبردادن پیامبر‌ (ص) از شهادت امام حسین‌ (ع)، گزارش شده است از این رو نمی‌توان در مورد وقوع آن تردید کرد، در گزارش‌های ابن ‌اعثم، قالب‌ها و گونه‌های متفاوتی از روایت آمده است که در همه آن‌ها، به قاتل امام حسین‌ (ع) و گناه عظیم قاتل اشاره شده است. البته پذیرش همه گزارش‌های مربوط به این روایت در کتاب «الفتوح» مشکل است، خصوصاً آنجا که ابن‌ اعثم به قصهسرایی روی آورده و فرشته‌ها را به صورت حیوانات وحشی و اهلی گزارش کرده است، علاوه بر اینکه معلوم نیست راوی چگونه فهمیده است که مجموعه حیوانات در حضور پیامبر‌ (ص) فرشته هستند؟ همچنین در گزارشی که ابن‌عباس ادعای رؤیت جبرئیل را کرده است، این پرسش مطرح می‌شود که آیا ابن‌عباس واقعاً توانایی دیدن فرشته وحی را داشته است همچنین آیا ابن ابی‌عون که گفته است فرشته مأمور بحار را دیده که بال‌هایش را در بحر عظیم پهن کرد و به اهل دریا اعلان عزا نمود، چنین قدرت معنوی و ما ورایی داشته که بتواند فرشته را ببیند و از شبهجزیره خشک حجاز، «بحر عظیم» را مشاهده نماید و...؟

2. سفارش معاویه درباره حسین‌ (ع)

ابن‌ اعثم با گزارش جریان بیعت‌گیری معاویه برای یزید، به واقعه مرگ معاویه می‌رسد و ضمن بیان رویدادهای هنگام مرگ معاویه، به وصیت او می‌پردازد، از جمله اینکه معاویه به یزید سفارش امام حسین‌ (ع) را کرد و گفت:

... اما حسین‌ بن علی، ای یزید مبادا که او را از خود برنجانی، بگذار که هرجای می‌خواهد برود. هرگز به روی او شمشیر نکش، حرمت او را نگهدار و مال و منال بسیار به او عطا کن. ای فرزند! زنهار که خدا را ملاقات کنی در حالی که خون حسین در گردنت باشد. در این صورت از هلاک شوندگان خواهی بود. همانا ابن‌ عباس به من نقل کرد که نزد رسول ‌خدا بوده و ایشان حسین را به سینه مبارک چسبانیده، این کلام را گفته است: این از پاک‌ترین انوار عترتم و از اخیار ذریه‌ام هست، خداوند، مبارک نگرداند کسی را که بعد از من او را حفظ نمی‌کند. ابن‌عباس گفت که پیامبر‌ (ص) به خواب سبکی رفت و سپس بیدار شد و فرمود: جبرئیل آمد به من خبر داد که امتت بعد از تو فرزندت حسین را خواهد کشت و قاتل او لعین این امت است. ای یزید! پیامبر خدا چندین بار قاتل حسین را لعن کرده است، قسم به خدا که حق او بسیار عظیم است[79].

سفارش معاویه به یزید مبنی بر مدارا کردن با امام حسین‌ (ع)، در منابع دیگر نیز گزارش شده است، اما گزارش ابن ‌اعثم رنگ و بوی خاصی دارد که می‌توان آن را بر مبالغه‌آمیز بودن حمل کرد. وصیت معاویه به یزید درباره امام حسین‌ (ع)، جزو آموزش شگردهای سیاسی به یزید است؛ یعنی اینکه اگر یزید می‌خواهد حکومتش پایدار بماند، باید با امام حسین‌ (ع) مدارا کند نه اینکه معاویه از سر اعتقاد و درک حرمت واقعی امام حسین به یزید سفارش او را کرده باشد. اگر معاویه آنگونه که ابن ‌اعثم گزارش کرده است، به حرمت و جایگاه امام حسین پی‌برده بود، چرا حکومت را تحویل امام حسین‌ (ع) نداد و چرا خود او امام حسین‌ (ع) را به شهادت رسانید؟ «تاریخ طبری» و «اخبار‌الطوال»، سفارش معاویه به یزید را درباره امام حسین‌ (ع) نقل کرده‌اند: «حسین بن علی را اهل عراق رها نمی‌کنند و وادار به خروجش می‌کنند، اگر بر او پیروز شدی، از او در گذر[80]». در این نقل، روایت ابن‌ عباس به چشم نمی‌خورد.

3. خواب دیدن امام حسین‌ (ع) کنار قبر پیامبر‌ (ص)

حسین شبانه از منزل خارج شد و به طرف قبر جدش رفت و گفت: «السلام علیک یا رسول الله، انا الحسین بن فاطمه انا فرخک و ابن ‌فرخک و سبطک الذّی خلفت علی امتک...؛ ای رسول خدا، گواه باش که آن‌ها مرا حفظ نکردند و خوار شمردند». شب دوم نیز حسین کنار قبر جدش آمد و بعد از اقامه دو رکعت نماز چنین گفت:

«خداوندا! این قبر رسول و فرستاده توست و من پسر دختر او هستم و می‌دانی که چه مشکلی مرا در برگرفته، خدایا من معروف را دوست دارم و از منکر بیزارم؛ خدایا به حق این قبر و کسی که در آن آرمیده، از تو می‌خواهم برایم آن گزین که رضای تو در آن است». حسین گریه زیادی کرد و در سپیده دم صبح به خواب رفت در عالم رؤیا دید که پیامبر با گروهی از فرشتگان در اطراف وی آمد و حسین را به سینه چسبانید و میان دو چشمش را بوسید و فرمود: فرزندم حسین! گویا نزدیک است که تو را در زمین کرب ‌و بلا مقتول و مذبوح توسط گروهی از امتم ببینم، تو در آنجا با لب تشنه کشته می‌شوی. با این وجود، آن‌ها از من امید شفاعت دارند، در قیامت هرگز شفاعتی برای آن‌ها نیست. ای حبیبم حسین! پدر و مادر و برادرت نزد منند و مشتاق تو. همانا در بهشت برای تو جایگاهی است که با شهادت به آن می‌رسی. حسین در خواب از جدش خواست که او را نزدش نگه دارد تا به دنیا برنگردد اما پیامبر‌ (ص) به او گفت که ای حسین! چاره‌ای جز رجوع به دنیا نداری تا اینکه به فیض و ثواب عظیم شهادت نائل شوی. حسین از خواب بیدار شد و خوابش را با اهل‌بیت خویش و بنی‌عبد‌المطلب بازگو کرد. در این روز، غمگین‌تر از اهل‌بیت رسول‌الله در شرق و غرب عالم کسی وجود نداشت[81].

قضیه خواب دیدن امام حسین بر سر قبر پیامبر‌ (ص) هرچند در منابعی، چون «تاریخ‌طبری» و «اخبار‌الطوال» نیامده، اما منابع دیگر آن را گزارش کرده‌اند[82]. شیخ‌ صدوق در کتاب «امالی» به طور مستند از امام ‌صادق‌ (ع)، به نقل آن پرداخته[83] و ابن ‌شهرآشوب، ضمن گزارش قضیه خواب‌ دیدن امام‌حسین‌ (ع)، به ابن ‌بابویه ‌قمی، سید جرجانی، عبدالله‌ بن‌ حنبل ‌شاکری، شاکر‌ بن ‌غنمه، ابوالفضل ‌هاشمی و مانند آن‌ها استناد جسته ‌است[84]. از نظر صحت تاریخی، به دلیل نقل «امالی» صدوق و «مناقب ابن ‌شهرآشوب» می‌توان به اصل آن اطمینان حاصل کرد، لکن آن گونه که ابن‌ اعثم گزارش کرده بیشتر با دیدگاه کسانی همخوانی دارد که فلسفه قیام امام حسین‌ (ع) را صرفاً شهادت می‌دانند، حال آنکه از کلمات و سخنان امام چیز دیگری به دست می‌آید. اگر واقعاً غرض قیام امام حسین‌ (ع)، شهادت صرف است، چرا امام هنگام رویا‌رویی با سپاه حر، تصمیم به انصراف و برگشت به سوی مدینه گرفت[85]؟

4. وصیت امام حسین‌ (ع) به برادرش محمد حنفیه

حسین بن علی‌علیه السلام در وصیتی به برادرش محمد بن حنفیه نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان. این وصیتی است از حسین بن علی بن ابی طالب، به برادرش محمد بن حنفیه؛...، همانا حسین بن علی گواهی می‌دهد که خدا یکی است و محمد فرستاده و بنده اوست و به حق، از جانب خداوند، مبعوث گردیده و همانا قبر و قیامت و بهشت و جهنم حق است. من ستم‌پیشه و تبه‌کار خارج نشدم بلکه در پی صلاح و نجات امت جدم محمد که درود خدا بر او باد، هستم و می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و از سیره جدم محمد و پدرم علی و سیره خلفای راشدین پیروی نمایم[86].

گفت‌وگوی امام حسین‌ (ع) با برادرش محمد حنفیه هنگام حرکت از مدینه به سوی مکه، در منابع مختلف، گزارش شده است. محمد حنفیه به امام نصیحت و راهنمایی‌هایی کرد که کجا برود و کجا نرود و امثال آن، امام نیز از برادرش تشکر کرد و سخنان او را دلسوزانه خواند[87]. اما وصیت امام به محمد حنفیه در شکل مکتوب، غیر از «الفتوح» ابن ‌اعثم جای دیگر کمتر دیده شده است. «مقتل‌الحسین‌ (ع)» خوارزمی آن را نقل کرده[88] که علی‌الظاهر از ابن ‌اعثم گرفته است، چه اینکه مانند ابن‌ اعثم، عبارت «و سیره الخلفاء الراشدین المهدیین» را دارد، لکن در گزارش «مناقب»‌ ابن ‌شهرآشوب، «بحار‌الانوار» و «اعیان‌الشیعه» سیدمحسن امین عاملی، این عبارت وجود ندارد[89].

5. بعضی از رویداد‌های مکه تا عراق

ابن ‌اعثم بعد از گزارش مفصل ورود امام حسین‌ (ع) به مکه و مدت اقامت ایشان در مکه و وقایع این مدت، به شرح نامه‌های کوفیان به امام و پاسخ ایشان به آن‌ها و فرستادن مسلم ‌بن عقیل به طرف کوفه می‌پردازد. طبق گزارش ابن ‌اعثم، امام هنوز در مکه است که خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی ‌بن عروه مذحجی به وی می‌رسد. ابن‌ اعثم سفر امام از مکه تا عراق را این‌گونه گزارش می‌کند:

حرکت حسین بن علی‌ (ع) از مکه به سوی عراق در روز سه‌شنبه مصادف با هشتم ذی‌الحجه، روز ترویه صورت گرفت. در این سفر، هشتاد و دو مرد از شیعیان و اهل بیتش او را همراهی می‌کرد. کاروان حسین در منزل خزیمیه فرود آمد و حدود یک شب و روز در آن توقف کرد. بعد از عبور از آن‌جا در وقت ظهر به منزل ثعلبیه رسید. با توقف کوتاهی در آن، حسین بن علی را خواب سبکی فراگرفت، از خواب بیدار شد در حالی که چشمانش اشک آلود بود. علی اکبر، فرزند حسین علت گریه پدر را جویا شد. حسین گفت که در خواب سواری را دیدم در نزدیکم توقف کرد و در خطاب به من گفت: ای حسین! همانا شما طی مسیر می‌کنید در حالی که مرگ شما را به بهشت می‌برد.... بعد از ثعلبیه، قافله حسین در منزل شقوق فرود آمد و در آن با فرزدق شاعر برخورد و بعد از گفتگو با او و گریه بر شهادت مسلم بن عقیل، اشعاری را بر زبان جاری کرد. بعد از منزل شقوق، به قصر بنی‌مقاتل فرود آمد که خیمه عبد‌الله بن حر جعفی در آن برقرار بود. حسین با او ملاقات کرد و او را به نصرت و یاری خویش فراخواند...[90].

مواجهه قافله امام با سپاه حر بن یزید ریاحی، سخنان امام در جمع سپاه حر، گفت‌وگوی ایشان با حر و سایر رویدادهایی که میان امام و سپاه حر اتفاق افتاد و نهایتاً نزدیک شدن امام حسین‌ (ع) به نینوا، از جمله مطالبی است که ابن ‌اعثم به طور بسیار مفصل، گزارش کرده است[91]. طبق نقل ابن‌ اعثم، امام حسین‌ (ع) پس از نزدیک شدن به نینوا به کوفیانی که احتمال ثبات رأی آن‌ها می‌رفت، نامه نوشت. امام در نامه، اسامی افرادی، چون سلیمان بن صرد خزاعی، مسیب بن نجبه، رفاعه بن شداد، عبدالله بن وال و... را یاد آور شده و آن‌ها را به عهد و پیمان‌شان و نامه‌هایی که به ایشان نوشته بودند، خاطر نشان فرموده و به سخنان پیامبر اشاره می‌نماید که فرمود:

چنانچه کسی سلطان ستمکاری را ببیند که حرام خدا را حلال و سنت رسول او را نافرمانی می‌کند و در میان بندگان خدا، به گناه و ستم می‌پردازد، سپس در برابر او به اعتراض نپردازد، بر خداست که او را در جایگاه سلطان ستمکار قرار دهد.

سپس نامه را به قیس بن مسهر صیداوی می‌دهد و او را به کوفه می‌فرستد[92].

این قسمت از گزارش‌های ابن ‌اعثم در مواردی با منابع دیگر، همخوانی ندارد. برای مثال، طبق گزارش ابن ‌اعثم، امام حسین‌ (ع) هنوز در مکه است که خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه مذحجی را دریافت می‌کند، حال آنکه طبق گزارش منابع دیگر، امام حسین‌ (ع) در مسیر راه مکه و عراق (ثعلبیه و یا زرود) از شهادت مسلم اطلاع می‌یابد[93]. تصمیم امام برای سفر به عراق این مطلب را تأیید می‌کند که در مکه از شهادت مسلم با خبر نشده است در غیر این صورت، خبر شهادت مسلم در تصمیم‌گیری امام تأثیر‌گذار بود و دست‌کم آن را به تأخیر می‌انداخت همچنین در گزارش ابن ‌اعثم، محل ملاقات امام با فرزدق شاعر، منزل شقوق دانسته شده، حال آنکه در منابع دیگر «الصفاح» ذکر شده است[94]، چنان‌که در شعری که منسوب به فرزدق است نیز «الصفاح» آمده است: «لقیت الحسین بارض الصفاح...»[95]. همین‌طور طبق نقل ابن‌اعثم، امام از نزدیکی نینوا به کوفیان نامه فرستاد، حال آنکه بر اساس نقل طبری و دیگران، امام این نامه را از منزل حاجز یا حاجر برای کوفیان فرستاد[96]. آن‌گاه که هنوز خبر شهادت مسلم به امام نرسیده بود؛ یعنی در واقع ایشان این نامه را در جواب نامه مسلم نوشت که وی در آن، امام را به سفر سوی عراق تشویق و ترغیب کرده بود[97]. محتوای نامه نیز بر اساس آنچه ابن ‌اعثم نقل کرده با گزارش دیگر منابع، تفاوت دارد، مثلاً کلام رسول خدا صلیالله‌ علیه ‌وآله را امام حسین‌ (ع) در منطقه بیضه در خطاب به لشکر حر بیان کرد[98]. قضیه خواب دیدن امام و شنیدن صدای هاتفی که می‌گفت این قافله را مرگ می‌برد و...، طبق نقل طبری در نزدیکی «قصر بنی‌مقاتل» اتفاق افتاد[99] اما ابن‌ اعثم آن را در منزل ثعلبیه گزارش کرده است.

6. روز عاشورا در گزارش ابن ‌اعثم

نابرابری دو سپاه از همان آغاز جنگ کاملاً آشکار بود؛ سپاه حسین را سی و دو نفر سواره و چهل نفر پیاده تشکیل می‌‌داد، در حالی که لشکر مقابل، بر بیست و دوهزار مرد جنگی بالغ می‌گردید. با شعله‌ورشدن آتش جنگ، در حمله اول، حدود پنجاه و اندی از اصحاب حسین‌ (ع) به قتل رسیدند. در این‌جا بود که حسین‌ (ع) فریاد زد: «اما من مغیث یغیثنا لوجه الله؟ اما من ذابّ یذبُّ عن حرم رسول الله؟». حر بن یزید ریاحی که در تصمیم ماندن با سپاه کوفه دچار تردید شده بود، ندای حسین را لبیک گفت و به طرف وی آمد، عرض کرد: ای پسر دختر پیامبر! من اولین کسی بودم که بر تو خروج کردم و حالا اذن ده تا اولین مقتول در رکابت باشم حسین در پاسخ حر گفت: «یا اخی إن تبت کنت ممن تاب‌الله علیهم هو التواب الرحیم».

بعد از پایان جنگ اولیه، کسانی از اصحاب حسین باقی مانده بودند که تک‌تک به میدان رفتند و به شهادت رسیدند. اولین شخص، حر بن یزید ریاحی بود که به معرکه جنگ رفت و بعد از مبارزه با سپاه ابن ‌سعد به شهادت رسید و سپس بریر بن حضیر همدانی به میدان رفت. وهب بن عبدالله بن عمیرِکلبی به عنوان سومین نفر وارد میدان کار و زار شد و به شهادت رسید. چهارمین شخص، خالد بن وهب و پنجمین آن‌ها شعبه بن حنظله تمیمی بود و سپس به ترتیب: عمرو بن عبدالله مدحجی، مسلم بن عوسجه اسدی، عبدالرحمن بن عبدالله، قره بن ابی‌قره غفاری، مالک بن انس باهلی، عمرو بن مطاع جعفی، حبیب بن مظاهر اسدی، حوی مولای ابی‌ذر غفاری، انیس بن معقل اصبحی، یزید بن مهاجر جعفی، حجاج بن مسروق، سعید بن عبدالله حنفی، زهیر بن قین بجلی، هلال بن رافع بجلی، جناده بن حارث انصاری و عمرو بن جناد، به میدان رفتند و بعد از مبارزه به شهادت رسیدند....

کسانی که از بنی هاشم در رکاب حسین به قتل رسیدند. اولین آن‌ها عبدالله بن مسلم بن عقیل بود و جعفر بن عقیل و عبد الرحمن بن عقیل، در نوبت دوم و سوم به میدان رفتند و شهید شدند و سپس به ترتیب: محمد بن عبدالله بن جعفر بن علی بن‌ابی‌طالب، عون بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب، عبدالله بن حسن بن علی بن ابی‌طالب، عمر بن علی بن ابی‌طالب، عثمان بن علی بن ابی‌طالب، جعفر بن علی بن ابی‌طالب، عبدالله بن علی بن ابی‌طالب، عباس بن علی بن ابی‌طالب، و علی بن حسین بن علی بن ابی‌طالب، به معرکه جنگ رفتند و به شهادت رسیدند. حسین‌ (ع) بعد از شهادت یاران و انصارش، تنها ماند؛ او بود، و دو فرزنش که اسم هردو، علی بود؛ یکی در سن هفت سالکی و دیگری در دوره شیرخوارگی قرار داشت. حسین‌ (ع) نزدیک خیمه آمد و به زنان حرم گفت که آن طفل را بیاورید تا وداع کنم. طفل را آوردند و حسین او را در بغل گرفت و داشت می‌بوسید که تیری از سپاه ابن‌سعد آمد و به آن طفل اصابت کرد و او را کشت. حسین از اسب بر زمین آمد و با نوک شمیشر، قبری حفر کرد و آن طفل را دفن نمود...[100].

در این بخش از گزارش ابن‌ اعثم، مواردی را می‌توان یافت که با منابع دیگر، همخوانی ندارد. برای مثال، او عبدالله بن مسلم بن عقیل را اولین شهید از بنی‌هاشم دانسته، حال آنکه منابع دیگر، علی بن حسین را اولین نفر از بنی‌هاشم دانسته‌اند که به میدان رفت و شهید شد[101]. ابن ‌اعثم از فرزندان امام حسن‌ (ع)، تنها عبد الله بن حسن را ذکر کرده که در کربلا شهید شد، لکن در منابع دیگر، سه فرزند به نام‌های عبدالله بن حسن، قاسم بن حسن و ابوبکر بن حسن، برای امام حسن‌ (ع) ذکر شده که هرسه در کربلا شهید شدند[102]. در گزارش ابن‌اعثم برای امام حسین‌ (ع) دو فرزند به نام علی ذکر شده که یکی هفت ساله بوده و دیگری شیر‌خواره که در آغوش پدر به شهادت رسید اما منابع دیگر، اسم طفل شیر‌خواره امام را که در کربلا شهید شد، عبدالله ذکر کرده‌اند. همچنین فرزند دیگر امام که در کربلا زنده ماند، امام سجاد‌ (ع) است که به گفته شیخ مفید در «الارشاد» و طبرسی در کتاب «اعلام الوری»، علی‌اکبر ایشان است که در کربلا 23 ساله بوده زیرا تولد ایشان سال 38 ق است و جوانی که در کربلا شهید شد علی‌اصغر است و طفل شهید، عبدالله بوده است. البته بیشتر مورخان بر این اعتقاد هستند که علی‌اکبر در کربلا شهید شد و امام سجاد همان علی‌اصغر است اما اینکه امام سجاد در کربلا هفت ساله بوده واقعیت ندارد.

نتیجه

براساس قول برگزیده، مشخصات سجلی ابن اعثم ابومحمد احمد ابن‌ اعثم کوفی است و نسب وی به قبیله ازد می‌رسد. ابن‌ اعثم کوفی در عین محبت و مهرورزی به اهل‌بیت‌ (ع)، شدیداً پایبند مکتب خلفا بوده است؛ به عبارت دیگر، در عین تشیع عاطفی وی می‌توان او را پیرو مذهب تسنن دانست. کتاب «الفتوح» مهم‌ترین اثر ابن‌‌اعثم ‌کوفی، به شیوه موضوعی، تنظیم شده و روش ارائه آن بنا به گفته مؤلف کتابـ ترکیبی است.

هر چند مطالب و گزارش‌های تاریخی «الفتوح» در کتاب‌های مدائنی، ابو‌مخنف، نصر بن ‌مزاحم ‌منقری، هشام ‌کلبی و دیگران آمده ‌است، اما ابن‌ اعثم، منابع و مصادر گزارش‌هایش را آن‌گونه که باید به دست نمی‌دهد، لکن با توجه به تخصص وی، تخصصی بودن کتاب و تناسب هندسی گزارش‌های تاریخی آن، اطمینان عرفی که مهم‌ترین معیار صحت گزارش‌های تاریخی می‌باشد، قابل دست‌یابی است. بررسی داستان واقعه کربلا درکتاب «الفتوح» تفاوت‌های هر چند جزئی آن را با سایر منابع در این مورد، به دست می‌دهد.

منابع

آئینه‌وند، صادق، علم تاریخ در گستره تمدن اسلامی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی، 1377.

ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر، 1385ق.

ابن اعثم کوفی، ابو محمد احمد، الفتوح، بیروت، دار الاضواء، 1411ق.

ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، تاریخ امام حسین، بحرالعلوم مقتل‌الحسین‌‌ (ع) .

ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1410ق.

ابن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، بیروت، دار الفکر، 1407ق.

ابن ندیم، الفهرست، بیروت، دارالمعرفه، بی‌تا.

ابن ‌اعثم، الفتوح، ترجمه مستوفی هروی، مقدمه غلا‌مرضا طباطبایی مجد، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ سوم، 1380.

ابن ‌شهرآشوب ‌مازندرانی، محمدبن‌علی، مناقب آل‌ابی‌طالب، ج4، قم، مؤسسه‌ انتشارات علامه، بی‌تا.

ابوسعده، محمد جبر، ابن اعثم الکوفی و منهجه التاریخی فی کتاب الفتوح، مصر، مطبعه الجبلائی، 1408ق.

امین عاملی، سیدمحسن، اعیان‌الشیعه، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، چ پنجم، 1419ق.

بحرالعلوم، سیدمحمدتقی، مقتل الحسین‌ (ع)، بیروت، دارالزهراء، چ چهارم، 1427 ق.

بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، بیروت، دار‌التعارف للمطبوعات، 1397ق.

بیهقی، ابوبکر، دلائل‌النبوه، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1405ق.

تهرانی، شیخ آقابزرگ، الذریعه الی تصانیف الشیعه، قم، موئسسه اسماعلیان، 1408ق.

جعفریان، رسول، منابع تاریخ اسلام، قم، انتشارات انصاریان، چ دوم، 1382.

حاجی خلیفه، کشف‌الظنون، بیروت، دارالفکر، 1419ق.

حسینی جلالی، محمدحسین، فهرس التراث، قم، دلیل ما، 1422ق.

حموی، یاقوت، معجم الادباء، چاپ دوم: بیروت، موئسسه المعارف تشیع، 1372.

خوارزمی، ابوالمؤید بن احمد، مقتل الحسین‌ (ع)، قم، مکتبه المفید، بی‌تا.

دایره المعارف تشیع، تهران، موئسسه دائرهالمعارف تشیع، چ دوم، 1372.

دهخدا، علی‌اکبر، لغت نامه دهخدا، تهران، چاپخانه مجلس، 1352.

دینوری، ابن قتیبه، المعارف، قم، شریف رضی، 1373.

دینوری، ابوحنیفه، احمدبن داوود، اخبارالطول، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نی، چ چهارم، 1371.

دینوری، ابوحنیفه، اخبار الطوال، قم: شریف رضی، 1368.

ذهبی، محمد بن احمد بن عثمان، میزان الاعتدال، بیروت، دارالفکر، 1383 ق.

روحانی، محمدحسین، «تاریخ اعثم‌کوفی وترجمه آن»، راهنمای کتاب، ش166، تیر، 1355، ص446 466.

زرکلی، خیرالدین، الاعلام، بیروت، دار العلم، چ هشتم، 1989م.

سجادی صادق و هادی عالم‌زاده، تاریخ نگاری در اسلام، تهران، سمت، چ چهارم، 1380.

شکوری، ابوالفضل، در آمدی بر تاریخ نگری و تاریخ نگاری مسلمانان، قم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه ‌علمیه ‌قم 1380.

شهرستانی، عبدالکریم، الملل و النحل، مصر، مکتبه الانجلو المصریهچ دوم، بی‌تا.

شوشتری، قاضی نورالله، مجالس المؤمنین، تهران، کتاب‌فروشی اسلامیه، 1365.

شیخ صدوق، ابوجعفرمحمدبن‌علی، الامالی، ترجمه کمره‌ای، تهران، کتابخانه اسلامیه،1362.

شیخ مفید، الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، 1413ق.

طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، تهران، دار الکتب الاسلامیه، بی‌تا.

طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دار التراث، چ دوم، 1387 ق.

طریحی، شیخ فخر الدین، المنتخب، قم، کتابخانه ارومیه، بی‌تا.

عسقلانی، ابن حجر، لسان المیزان، بیروت، موئسسه الوفاء، چ سوم، 1403ق.

عسقلانی، ابن‌ حجر، تهخذیب التهذیب، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415 ق.

غلامی دهقی، علی، «بررسی تطبیقی و مقایسه‌ای فتوح ابن اعثم و ترجمه فارسی آن»، تاریخ در آیینه پژوهش، پیش‌شماره 1، پاییز، 1381، ص 191 218.

غلامی‌دهقی، علی، «بررسی تطبیقی ومقایسه‌ای فتوح ابن ‌اعثم و ترجمه فارسی آن»، تاریخ درآیینه پژوهش، پیش‌شماره1،پاییز، 1381.

کلبرگ، اتان، کتابخانه ابن طاووس، ترجمه علی قلی قرایی و رسول جعفریان، قم، کتابخانه آیت‌الله مرعشی، 1371 ش.

گروهی از پژوهشگران، سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی آموزشی وزارت آموزش و پرورش، تاریخ امام حسین‌ (ع)، تهران، دفتر انتشارات آموزش و پرورش (انتشارات کمک آموزشی)، 1378.

مامقانی، محی‌الدین، مستدرک تنقیح المقال، قم، مؤسسه آل‌البیت‌ (ع)، 1424 ق.

مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت، موئسسه الوفاء، چ سوم، 1304ق.

مشکور، محمدجواد، تاریخ شیعه و فرقه‌های اسلام تا قرن چهارم، تهران، اشراقی، چ هفتم، 1385.

نهج البلاغه، شرح ابن‌ ابی‌الحدید، ج 15، قم، اسماعلیان، بی‌تا.