روایت 51: با تعبیر قالوا، خبر حضور اسرا در کاخ ابن زیاد و چوب زدن او به لب و دندان امام حسین (ع) را گزارش کرده است. در اینجا باز حکایت علیبنالحسین (ع) و اراده ابن زیاد به قتل او و منصرف شدنش را آورده است.
روایت 52: از سعیدبنسلیمان یعنی همان سعدویه و با همان سند اوست که اینبار چنین آمده: «حدثنا عبادبنالعوام، عن ابی الحصین» قبلا اشاره کردیم که جایی حصینبنهلالبناساف آمده، جایی حدثنی حضین، حدثنی هلالبناساف و اینجا، «عن ابی الحصین» آمده و اینها نشان میدهد که چهقدر این اسناد نیاز به تصحیح دارد. محتوا، خبری است درباره خونرنگ شدن آسمان طی دو تا سه ماه پس از کربلا.
روایت 53: از عمربنشبه و طبعا یکی از آثار او بوده است، با این سند: «حدثنی عمربنشبه، عن موسیبناسماعیل، عن حمادبنسلمه عن سالم القاص» و خبر این است که وقت شهادت امام حسین (ع)، از آسمان خون بارید: «مطرنا ایام قتل الحسین دما».
روایت 54: هم از «عمربنشبه، عن عفان، عن حماد، عن هشام، عن محمدبنسیرین» درباره سرخی پدید آمده در آسمان است که تا پیش از شهادت امام حسین (ع) دیده نشده بود و پس از آن پدید آمد.
روایت 55: هم درباره همین فضا و این است که روز شهادت امام حسین (ع)، آسمان چنان تیره شد که ستارگان دیده میشدند.
روایت 56: با تعبیر «قالوا» ادامه وقایع است که شامل خطبهخوانی ابنزیاد و اعتراض عبداللهبنعفیف شیعی است که چشم چپش روز جمل و چشم راستش روز صفین از دست رفته بود و همیشه در مسجد اعظم کوفه بود. داستان این واقعه در این خبر آمده که تا شهادت وی ادامه دارد.
با تعبیر «قالوا» از نصب سر امام حسین (ع) بر نیزه در کوفه و گرداندن آن در شهر و سپس اعزام اسرا به شام یاد کرده و اینکه وقتی سر به شام رسید، یزید ابراز تأسف کرد و ابن سمیه را لعنت کرد. [هرچند او را همچنان حاکم کوفه نگاه داشت و به حرف بسنده کرد].
روایت 57: باز از عمربنشبه است: حدثنی عمربنشبه، عن ابی عاصم، عن قرهبنخالد، عن ابی رجاء العطاردی و او از همسایهاش که خبری درباره سرنوشت بد ابن زیاد که از او به عنوان «فاسقبنفاسق» یاد کرده، نقل میکند. ما عمربنشبه بصری را به عنوان یک مولف بزرگ میشناسیم که تواریخ مختلف عمومی و محلی برای شهرهای مدینه و بصره و جز اینها داشته است. تاریخ مدینه او باقی مانده که کم مانند است.
روایت 58: با تعبیر «قالوا» از نصب سر امام حسین (ع) بر نیزه در کوفه و گرداندن آن در شهر و سپس اعزام اسرا به شام یاد کرده و اینکه وقتی سر به شام رسید، یزید ابراز تأسف کرد و ابن سمیه را لعنت کرد. [هرچند او را همچنان حاکم کوفه نگاه داشت و به حرف بسنده کرد].
روایت 59: با سند «العمری عن الهیثم، عن عبدالملکبنعمر یا عمیر...» نقل شده که چه سرهایی را در قصر کوفه، دیده است؛ از سر امام حسین (ع) تا سر ابن زیاد و مختار و مصعب. این «الهیثم» میتواند «هیثمبنعدی» باشد که روایت 60 هم از اوست: «قال الهیثمبنعدی عن عوانه» یعنی عوانهبنحکم که هر دو مورخ عراقی هستند. خبر درباره وقتی است که سر امام حسین (ع)، برابر یزید است و او شعری را میخواند.
روایت 61: با سند «حدثنی عمرو الناقد و عمربنشبه، قالا: حدثنا ابواحمد الزبیری، عن عمه فضیلبنالزبیر، عن ابی عمر البزاز، عن محمدبنعمروبنالحسن»، همان شعرخوانی یزید را در وقت دیدن سر امام حسین (ع)، نقل کرده است. البته این شعر ابن زبعری «لیت اشیاخی...» نیست، تک بیتی دیگری است.
روایت 62: باز ادامه حکایت ارسال اسرا به شام توسط ابن زیاد است که با تعیر «قالوا» آمده است. امری که نشان میدهد، گویی بلاذری، حکایت کربلا را به صورت یک متن واحد از منابع مختلف فراهم آورده و تنها در بین آنها، برای نقلها برخی از گزارشهای دیگر یا جملات معترضه و مرتبط، روایاتی را به صورت مسند نقل کرده است. با این حساب، باید متن اصلی رویداد کربلا از چند متن مشخص بوده که دست کم برای خود بلاذری کاملا معین بوده و وی اساس نقل خبر عاشورا را بر اساس همان مأخذ گذاشته است.
روایت 63: به همین ترتیب، درباره چوب زدن لبان امام حسین (ع) توسط یزید است که با تعبیر «قالوا» و در همان ردیف روایات قبلی آمده است.
روایت 64: مطلبی است که بلاذری از ابن برد انطاکی شنیده و او از پدرش نقل کرده است که کسی از شامیان، از یزید میخواهد دختر علی را به او بدهد. این ابن برد، ابوالولیدبنبرد الانطاکی است که در سال 278 درگذشته است. اینها خانواده بهنامی هستند که تا چند نسل بعد هم شناخته شدهاند (انساب سمعانی: 1/372). مطالب دیگری هم دنبال همین روایت هست که بعید مینماید از این انطاکی باشد. این مطالب درباره انتقال اسرا به مدینه است.
روایت 66: از عمربنشبه از یکی از خاندان ابوطالب با نام «ابوبکر عیسیبنعبیداللهبنمحمدبنعمربنعلیبنابی طالب» به نقل از پدرش است که مربوط به ماجرایی است که پس از آمدن سر امام حسین (ع) به مدینه میان شخصی به نام ابن ابی حبیش و حاکم شهر عمروبنسعید و نیز مروانبنحکم رخ داده است.
روایت 67: از مورخ معروف «عوانهبنالحکم» است که میگوید، سنان امام حسین (ع) را کشت و سرش را خولیبنیزید جدا کرد و سرش را همراه محفزبنثعلبه نزد یزید فرستاد. زمان حجاج نزد وی آمد و گفت که با سر چه کرده است. حجاج گفت، پانصد درهم به او بدهند، اما وقتی بیرون رفت، گفت به او چیزی ندهند.
از واقدی است «قال الواقدی» که میگوید شمر امام حسین (ع) را کشت. هنوز هم اختلاف هست که شمر یا خولی یا سنان، کدام یک امام حسین (ع) را کشته یا سرش را جدا کردهاند.
روایت 68: از واقدی است «قال الواقدی» که میگوید شمر امام حسین (ع) را کشت. هنوز هم اختلاف هست که شمر یا خولی یا سنان، کدام یک امام حسین (ع) را کشته یا سرش را جدا کردهاند.
روایت 69: از کلبی است «قال الکلبی» اشاره به سال ولادت امام حسین (ع) و فرستادن سر امام حسین (ع) به مدینه و بازگرداندن آن به دمشق و دفن آن در باغی در آنجاست «فدفن فی حائط بها». برخی گفتهاند در دارالاماره دمشق دفن شد و برخی گفتهاند در مقبره.
روایت 70: از «شجاعبنمخلد الفلاس» است که او از جریر از مغیره روایتی درباره لعن یزیدبنابن زیاد به خاطر کشتن امام حسین (ع) نقل کرده است. بلاذری دست کم چهارده بار از این شجاع، نقل تاریخی آورده در برخی از آنها همین سند او یعنی عن جریر عن مغیره تکرار شده است. وی که به گفته ابن سعد از «ابناء خراسان» بوده در سال 235 درگذشت که بدین ترتیب بلاذری در جوانی از وی نقل کرده است. هر چه هست، این نوع نقلها، به نوعی برای تبرئه یزید آورده شده است.
روایت 71: با تعبیر «حدثنی هشامبنعمار» است و آن هم درباره مطالبی است که در زمان آوردن سر امام نزد یزید مطرح شده و گفتوگویی که او با علیبنالحسین (ع) داشته است. بلاذری تعبیر «حدثنی هشامبنعمار» را دست کم در 142 مورد در انساب الاشراف آورده که نشان میدهد منبع مهمی برای او بوده است. وی در سال 243 درگذشته و شخصیتی بزرگ نزد سنیان دمشقی به شمار میآمده است. ذهبی در تاریخ الاسلام، بیش از ده صفحه در شرح حال وی نوشته است (18/520). به نظر میرسد از نظر تاریخی، وی از چهرههای برجسته حدیثیـتاریخی مکتب دمشق است.
روایت 72: با سند «حدثنی العمری عن الهیثمبنعدی، عن مجالدبنسعید» است. این العمری، چنانکه از اسناد دیگر بلاذری بر میآید، عمربنعبدالرحمن العمری است که واسطه میان بلاذری و آثار هیثمبنعدی، مورخ معروف است. پیش از این هم روایتی با همین سند نقل شده بود. خبر این است که [گویا پس از کربلا] یزید به ابن یزید نوشت که به بخشهای مردم کوفه که اهل سمع و طاعتند، صد درصد بیفزاید.
روایت 73: از هیثمبنعدی است که چهار بیت درباره شهادت امام حسین (ع) به نقل از سلیمانبنقته آورده است.
روایت 74 و 75: هم شعری از ابودهبل جمحی و زینببنعقیل درباره عاشوراست که میتواند از همان هیثمبنعدی باشد.
روایت 76: هم شعری از مغیرهبننوفلبنحارثبنعبدالمطلب است.
روایت 77: شعری از عبدالرحمنبنحکم برادر مروانبنحکم که دل پری از ابن زیاد دارد.
روایت 78: آمده «قال الهیثم» که محتوا دو بیت شعر از مردی ازدی است. به نظر میرسد، همه این اشعار، از اثری از هیثمبنعدی گرفته شده باشد.
روایت 79: با سند «حدثنی احمدبنابراهیم الدورقی، حدثنا وهببنجریر، عن أبیه، عن هشامبنحسان عن ابن سیرین» به نقل از انسبنمالک است که وقتی سر امام حسین (ع) را در طشت برابر ابن زیاد دیده میگوید بسیار شبیه صورت رسول الله بوده است.
روایت 80: باز از هیثمبنعدی است با این سند: «حدثنا حفصبنعمر، عن الهیثمبنعدی عن ابی یعقوب عن عبدالملکبنعمیر» که میگوید، سرهای متعددی را از امام حسین (ع) تا مصعب بر در دارالاماره کوفه دیده است.
شعری از سراقه بارقی است که ترجیح میدهیم بگوییم آن هم از هیثمبنعدی است با اینکه تصریح نشده، اما دنباله آن و به احتمال زیاد از آثار مکتوب هیثمبنعدی مورخ است.
روایت 81: شعری از سراقه بارقی است که ترجیح میدهیم بگوییم آن هم از هیثمبنعدی است با اینکه تصریح نشده، اما دنباله آن و به احتمال زیاد از آثار مکتوب هیثمبنعدی مورخ است.
روایت 82: از مدائنی است، بدون آنکه سندی برای او نقل کند: قال المدائنی: قتل الحسین و العباس ...؛ که شمار برخی از کشتگان آل ابوطالب را در کربلا فهرست کرده است.
روایت 83: با سند «حدثنا سعیدبنسلیمان» است که همان سعدویه است و او از عبادبنعوام و او از حصین. این نمونه سند را چندین مورد در این بخش داشتهایم. این روایت، خلاصهای از اول نامهنگاری مردم کوفه به امام حسین (ع)، اعزام مسلم، تجهیز سپاهیان به سمت کربلا است که در روایت 84 آمده و با تعبیر «قالوا» دنباله این خلاصه روایت کربلا درج شده است. این «حصین» در اینجا هم حضور دارد و این متن باید از منبع دیگری گرفته شده باشد. حصین میگوید: «فحدثنی سعدبنعبیده» و این خبر شگفت که عدهای روی تلی نشسته، دعا میکردند. سعدبنعبیده گوید: به آنها گفتم: یا أعداء الله ألا تنزلون فتنصرونه؟ دنباله گزارش را همان سعدبنعبیده آورده که همراه عمربنسعد بوده و داستان آمدن پیامرسان ابن زیاد را نزد عمربنسعد نقل میکند که اگر با حسین نمیجنگی، دیگری را بفرستیم. او هم عازم جنگ شد تا سر امام حسین (ع) را آوردند. این را در یک سطر نوشته است. هر چه هست، این روایت، یک گزارش مختصر با سند خاص است که باید ارزشمند باشد. همین «حصین» باز ماجرا را از افراد دیگری هم نقل کرده از جمله «فحدثنی مولی لیزیدبنمعاویه» که مطلبی درباره سر امام حسین (ع) نقل کرده و با این نقل، این گزارش به پایان میرسد.
روایت 85: با سند «حدثنی عبیداللهبنمحمدبنعائشه، عن مهدیبنمیمون، عن محمدبنابی یعقوب الضبی» عن ابن ابی نعیم است که مطلبی درباره عبداللهبنعمر و اشاره او به مردم عراق و کشتن امام حسین (ع) دارد.
روایت 86: باز یک گزارش سه سطری درباره عاشورا از ارسال عمربنسعد به کربلا تا شهادت امام حسین (ع) و شعری درباره آن است که با سند «حدثنی ابوخیثمه، حدثنا وهببنجریر، عن ابیه» نقل شده است.
روایت 87: با سند «حدثنا عمربنشبه، حدثنا صلتبنمسعد جحدری، حدثنا عاصمبنقرهد، عن ابی بکر الهذلی عن الحسن»، است که حسن یعنی حسن بصری گوید وقتی خبر کشته شدن امام حسین (ع) را شنید گریه فراوان کرد و گفت: «و أذل أمه قتل ابن دعیها ابن نبیها» قومی ذلیل است که زنا زادهای، پسر پیامبرشان را بکشد.
روایت 88: با سند «حدثنا عن ابن ابی عاصم النبی، عن ابی جریح [کذا] عن ابن شهاب»، است که گفت، روز قتل حسین (ع)، هر سنگی را در شام بر میداشتند، خون زیر آن بود.
روایت 89: با سند «حدثنا یوسفبنموسی، عن جریر، عن الاعمش» شخصی در حق قبر امام حسین (ع) جسارت کرد که جذامی شد و برص گرفت و جنزده شد و این در نسل او باقی ماند.
با این روایت، گزارش بلاذری درباره امام حسین (ع) و عاشورا، تمام میشود.
برای مطالعه قسمت اول این مقاله اینجا را کلیک کنید.