‌ ‌‌‌یـکی‌ از اقدامات معاویه در راستای تثبیت و تحکیم پایه‌های زمام داری موروثی‌ سلسله‌ اموی‌ و نیز اسـتمرار اهـداف دیـن ستیزانه خویش، طرح «ولیعهدی یزید» بود که از همان سال‌های آغازین حاکمیتش به آن می‌اندیشید. علاوه بر شخصیت معاویه و منش‌ حکومتی‌اش می‌توان‌ وصیت‌ ابوسفیان را در اوایل خلافت عـثمان به خاندان بنی‌امیه مـبنی بر چرخاندن گوی خلافت در بین خود و موروثی کردنش، حتی با سپردن آن به دست کودکان بنی‌امیه[1]، از‌ جمله عوامل این مسئله به شمار آورد.

 

البته خود معاویه به خوبی می‌دانست که عـملی شدن این کار، مشکلات و موانع فراوانی دارد. راز دشواری‌های این کار را‌ باید‌ از یک‌سو، شخصیت منفی و تبه‌کار یزید دانست، چرا که یزید جوانی لاابالی، فاسق، هرزه، بی بندوبار، آلوده و در یک کلام، بـی دیـن بود و افکار عمومی،‌ به‌ ویژه صحابه و مسلمانان برجسته‌ای که هنوز در قید حیات بودند و روش و منش رسول خدا (ص) را به یاد داشتند، به سادگی پذیرای چنین‌ شخصی‌ به عنوان خلیفه مسلمانان نـبودند. از سوی دیگر، بنا بر یکی از بندهای صلح‌نامه، خلافت بعد از معاویه از آنِ حسن بن علی (ع) و اگر برای ایشان‌ اتفاقی افتاد، از آنِ حسین‌ بن‌ علی (ع) بود و معاویه حـق نـداشت کـسی را به عنوان جانشین بعد از خود،‌ انتخاب‌ کند[2]؛ از این رو تا امام مـجتبی (ع) در قید حیات بود، معاویه‌ با‌ مانع‌ بزرگی در جهت انتخاب جانشین رو به رو بود. گذشته از این‌ها اصلاً‌ تـا‌ آن زمـان، هیچ یک از خلفای پیشین، فرزند خود را به عنوان جانشین‌ انتخاب‌ نکرده‌ بـود و اصولاً خـلافت، یک منصب موروثی نبود تا بعد از مرگ پدر، پسر بر‌ جای‌ وی تکیه زند.

مغیره گفت: ای امیر مؤمنان! خود می‌دانی که پس از‌ عثمان‌ اختلاف‌ و فتنه‌ای نصیب این امت شـد! ‌ ‌مـرگ تو نزدیک‌ است، من از آن ترسانم که همان مصیبت‌هایی که مردم پس از مرگ عـثمان در آن افـتادند،‌ بـعد‌ از‌ تو نیز به آن گرفتار آیند! 

 

معاویه که بـه ایـن مـوانع و مشکلات واقف بود‌ و می‌دانست طرح چنین مسئله و پیشنهادی در بدو امر و بدون انجام مـقدماتی، عـدم پذیرش‌ جامعه‌ اسلامی‌ و در نتیجه، تنش‌ها، چالش‌ها و پیامدهای منفی و زیان‌ باری‌ را بـرای حـکومتش در پی خـواهد داشت، در ابتدا از طرح آن به طور آشکار و گسترده،‌ خودداری کرد و ضمن صبر و انتظار تا زمـانی کـه شرایط لازم‌ فراهم‌ آید، تدابیری اندیشید و هرگونه ترفند‌ و حیله‌ای که ممکن و لازم بـود بـه‌ کـار‌ بست. انجام سفرها، نوشتن نامه‌ها، تطمیع یا تهدید و ارعاب برخی افراد‌ برای‌ همراه کـردن آن‌ها با‌ خود،‌ از جمله‌ اقدامات‌ اوست.‌ به هر تقدیر، شرایط لازم برای‌ انجام‌ چـنین کـاری در سال‌های آخر عمر معاویه فراهم شد و او توانست‌ جامعه‌ اسلامی را آماده پذیرای این امر‌ کند.

 

آغـاز جریان

در این که آغاز‌ طرح‌ مسئله‌ جانشینی‌ یزید‌ و بیعت ستاندن‌ برای‌ وی از چه زمانی و تـوسط چـه کسی بوده، مآخذ تاریخی کـهن آن را در نـیمه‌ دوم‌ دهـه‌ چـهل هـجری و طراح آن را مغیره،[3] یکی از چهار دُهات عرب[4] می‌دانند؛ یعنی زمانی که مـعاویه دیـد اوضاع کوفه آرام شده و امور‌ این شـهر بر وفق مراد وی سـامان یـافته است، ترجیح داد اداره شهر کوفه را کـه بـیش از دیگر مناطق و شهرها مرکز تجمع و ازدحام پیروان علی (ع) بود‌ به‌ فردی از خـاندان بنی‌امیه بسپارد؛ بنابراین، درصدد برآمد کـه مُغِیره بن شـعبه را از اسـتانداری کوفه عزل و به جـای وی، سعید بن عاص را بگمارد. مغیره‌ که‌ فردی جاه طلب بود و حاضر بود ریاست چـند روزه دنـیا را، حتی به قیمت گمراهی و بدبختی امـت پیـغمبر (صلی‌الله علیه وآله)‌ بـخرد،‌ دیـد اگر از این باره‌ اقـدامی‌ نکند، حکومت چند روزه بر کوفه را از کف خواهد داد، در این رو به شام رفت و با یزید به مـلاقات و گفت‌وگو پرداخت. مغیره به‌ یزید‌ گـفت: اصـحاب بـرجسته پیـامبر (ص) و بزرگان و سـالخوردگان قـریش از دنیا رفته و تنها فرزندانشان به جای مانده‌اند و تو در این میان، برترین، ژرف‌اندیش‌‌ترین و آگاه‌ترین شـان به سنت و سیاست رسول خدا (ص) هـستی، نمی‌دانم چـرا امـیرالمؤمنین برای تو بیعت نمی‌گیرد؟ یزید پرسید: به نظر تو این‌ کار‌ به پایان‌ می‌رسد؟ مغیره گفت: آری.

 

یزید آنچه را که مغیره گفته بود، به پدرش معاویه گـزارش‌ کرد. معاویه، مغیره را فراخواند و در این باره از وی،‌ پرس‌وجو‌ کرد.‌ مغیره گفت: ای امیر مؤمنان! خود می‌دانی که پس از‌ عثمان‌ اختلاف‌ و فتنه‌ای نصیب این امت شـد! ‌ ‌مـرگ تو نزدیک‌ است، من از آن ترسانم که همان مصیبت‌هایی که مردم پس از مرگ عـثمان در آن افـتادند،‌ بـعد‌ از‌ تو نیز به آن گرفتار آیند! پس از خود، کسی را‌ به‌ عنوان رهبر و راهنما برای مردم انتخاب کـن که ملجأ و پناه آنان باشد. یزید جانشین‌ توست.‌ بیعت‌ برای او بستان که اگـر برای تو پیش آمـدی رخ دهـد، او‌ پناه‌ مردم‌ و جانشین تو باشد و خونی ریخته نشود و آشوبی به راه نیفتد. معاویه‌ گفت:‌ چه‌ کسی مرا در این کار یاری می‌دهد؟ مغیره گفت: کوفه را من برایت‌ رام‌ می‌کنم و بصره را زیـاد بن ابیه؛ پس از این دو شهر،‌ کسی‌ نیست‌ که با تو از درِ ناسازگاری درآید.[5] معاویه گفت: بر سر کارت بازگرد و در‌ این باره با کسانی که به آنان اعتماد داری، گفت‌وگو کن تا تو‌ پیـامد‌ را‌ بـنگری و ما فرجام کار را بسنجیم. مغیره به نزد یارانش بازگشت و به آنان‌ گفت:‌ پای معاویه را به زیان امت محمد در چنان رکاب لغزانی نهادم‌ که‌ هرگز‌ از آن به در نیاید و در میان آنان چنان شکافی افـکندم کـه هرگز استوار‌ نگردد.[6]

 

عبید گفت: نظر مـن آن اسـت که من نزد یزید بروم و به وی بگویم که معاویه برای زیاد نامه‌ای نـگاشته‌ و او را بـه رایـزنی فرا‌ خوانده،‌ چون می‌خواهد برای جانشینی تو از مردم بیعت بستاند، اما زیاد می‌ترسد کـه مردم به سبب بسیاری از خرده‌گیرهایی که بر‌ تو‌ دارند

مغیره،‌ روانه کوفه شد و مسئله ولیعهدی یزید را با افرادی که مورد‌ اعتماد‌ و پیرو بنی‌امیه بودند، در میان گذاشت. آنان پذیرفتند که با او بیعت کنند. مغیره‌ از‌ میان ایـشان، ده (یـا چهل) تن را روانه دربار معاویه کرد و سی‌ هزار درهم به هریک از آنان داد‌ و پسرش‌ موسی (عروه) را سرپرست آنان قرار‌ داد.‌ چون این هیئت نزد معاویه رفتند، مسئله بیعت را در نظر مـعاویه آراسـته‌ و او را بـه استوار ساختن‌ آن‌ سفارش کـردند.‌ مـعاویه‌ بـه‌ آنان گفت: در آشکار کردن این‌ راز،‌ عجله نکنید و بر رأی خود باشید، سپس به پسر مغیره گفت:‌ پدرت‌ دین آنان را به چه قـیمتی‌ خـریده اسـت؟ گفت: به‌ سی‌ هزار [درهم] (چهارصد دیـنار).‌ مـعاویه‌ گفت: دین شان برای ایشان بسی خوار گشته است (که این قدر آن‌ را‌ ارزان فروخته‌اند!)[7] سپس به‌ آنان‌ گـفت:‌ دربـاره پیـشنهاد شما‌ تأمل‌ می‌کنم و خدا‌ هر‌ آنچه را اراده کرده باشد، بـه آن حکم خواهد کرد و شکیبایی و پایداری بهتر از شتاب زدگی‌ است.[8]

 

رایزنی معاویه با زیاد

بعد از این، مـعاویه بـا انـگیزه و جرأت بیشتری موضوع ولیعهدی یزید را پی گیری کرد، از جمله این که کسی را نزد زیاد بـن‌ سـمیّه‌ فرستاد و نظر وی را در این باره جویا شد. زیاد با شخصی به نام زیاد بـن عـُبَید بـن کعب نُمَیری که طرف مشورت و قابل اعتماد وی بود،‌ رایزنی‌ کرد. عبید گفت: نظر مـن آن اسـت که من نزد یزید بروم و به وی بگویم که معاویه برای زیاد نامه‌ای نـگاشته‌ و او را بـه رایـزنی فرا‌ خوانده،‌ چون می‌خواهد برای جانشینی تو از مردم بیعت بستاند، اما زیاد می‌ترسد کـه مردم به سبب بسیاری از خرده‌گیرهایی که بر‌ تو‌ دارند، با تـو نـاسازگاری‌ کـنند،‌ از این رو او بهتر می‌بیند که تو دست از آن کارها برداری تا حجت به سود تو در نـزد مـردم اسـتوار شود و آنچه او می‌خواهد‌ به‌ فرجام رسد. با این کار ای زیاد، هـم از خـیرخواهی برای معاویه دریغ نکرده‌ای و هم از ترس بر فرجام امر امت، آسوده شده‌ای. زیاد پیشنهاد عـبید را‌ پسـندید‌ و عبید‌ نزد یزید رفت و آنچه را که قرار شده بود بگوید، با وی در مـیان گـذاشت.‌ یزید بسیاری از کارهای زشت خود را کنار گـذاشت. آنگاه‌ زیـاد،‌ عبید‌ را همراه نامه‌ای پیش معاویه فرستاد. زیـاد در آن نـامه به معاویه نوشت که در این ‌‌امر‌ درنگ و شکیبایی ورزد و از شتاب زدگی دوری گزیند. معاویه سـخن زیـاد‌ را‌ پذیرفت.[9]

 

اما یعقوبی در این باره می‌نویسد:

چون زیـاد نـامه مـعاویه را خواند، مردی‌ از اصحاب خود را که بـه بـرتری و فهم او اطمینان داشت، خواست‌ و گفت: من تو‌ را‌ می‌خواهم بر چیزی امـین قـرار دهم که نامه‌های سربسته را هـم بر آن امین قرار نداده‌ام. نزد معاویه برو و به او بـگو کـه مردم چه می‌گویند‌ هرگاه آنان را به بیعت با یزید دعوت کـنیم بـا این که او با سگ‌ها و میمون‌ها بازی می‌کند و جامه‌های رنگین می‌پوشد و پیـوسته‌ شراب‌ می‌نوشد و شب را با ساز و آواز می‌گذراند و هنوز حسین بن علی (ع) عبدالله بـن عباس، عبدالله بـن زبیر و عبدالله بـن عـمر در میان مردم هستند[10]، آیـا می‌شود او را دستور دهی تا‌ یک‌ یا دو سال به اخلاق آنان درآید، شاید بتوانیم امـر را بـر مردم مشتبه سازیم؟ چون فرستاده، نـزد مـعاویه آمـد و پیـام زیـاد را به او رسانید، گـفت: وای بر‌ پسر‌ عبید، به من خبر رسیده‌ که‌ در‌ گوش او خوانده‌اند که امیر بعد از من زیـاد اسـت، بـه خدا سوگند، او را به مادرش سمیه و پدرش‌ عـبید‌ بـاز‌ می‌گردانم.[11]

مـعاویه در ادامـه ایـن کارها یک‌ سلسله‌ اقدامات و فعالیت هایی را تا سال های پایانی عمرش انجام داد و در پی آن، موفق شد خلافت‌ یزید‌ را‌ بر جامعه اسلامی تحمیل کند.