عباس بن جعده جدلی (جولی) اولین علمدار حسینی

در جبُانه‌ کوفه پرچم‌ها افراشته‌اند. هانی بن عروه دستگیر شده. مسلم از خانه‌ هانی بیرون آمده است. سپاه می‌آراید و رزم با عبیدالله را تدارک می‌بیند.

مسلم، سپاه را آماده کرد؛ پرچم قبیله‌ کنده و ربیعه را به عمروبن عزیز کندی سپرد. مسلم بن عوسجه اسدی پرچم‌دار قبیله‌ مذحج و اسد شد. پرچم قبایل تمیم  و همدان به دستان توانمند ابوثمامه‌ صائدی داده شد و آخرین پرچم، دستانی علم‌گیر و مردانه و نبرد‌آزموده می‌طلبید و سرانجام «عباس بن جعده‌ی جدلی»، مرد پنجاه ساله‌ قبیله‌ جدیله، پرچم تیره‌ مدینه را به کف گرفت.

تهدید و تطمیع، تزویر و توطئه کارخویش را کرد. سست عهدان گسستند و رفتند و عباس بن جعده در اندوه و درد، می‌دید که آرام آرام چهارهزار جنگجوی همراهش به بهانه و خدعه می‌گسلند و درخم کوچه‌ها گم می شوند.

بزرگان سرشناس کوفه، وابستگان حکومت اموی، با شایعه‌ آمدن سپاه از شام و ویران کردن خانه و قتل و عام  خویشاوندان و طرفداران مسلم، مردم را پراکنده کردند.

....

پیک عبیدالله فرا رسید. فرمان امیر آن است که به جای آویختن بر دار، درمقابل نگاه مردم، با شمشیر سر از تنش جدا شود. جلاد نزدیک شد. تیغ از نیام برکشید. چشم به جاده‌ای دوخت که محبوب و مطلوبش حسین علیه‌السلام را انتظار می‌کشید. دست بر سینه نهاد و صدای گرم او با بغض فرو نهفته درسینه، فضا را پرکرد:

السلام علیک یا اباعبدالله، بنفسی انت یامولا! 

شمشیرجلاد فرا رفت و فرودآمد. خط خون او نرم و آرام به همان سویی راه سپرد که پیش‌تر سلام عاشقانه‌اش راه سپرده بود...

نزدیک دارالإماره با عباس بن جعده بیش ازسیصد تن همراه نمانده بود. غروب غمبار هفتم ذی الحجه، از راه رسید. درسیطره‌ ترس و وحشت و تهدید، مسلم تنها شده بود. عباس نزدیک دارال‍إماره جز معدود یارانی نداشت. به فرمان عبیدالله، بزرگان کوفه پرچم‌های امان برافراشتند. اندک یاران باقی مانده  نیز گسستند و به سایه‌های سیاه پرچم‌های سپید پیوستند.

روزهای بعد کوچه‌های کوفه در بهت و سکوت و بی تفاوتی نظاره‌گر تن دو شهید عزیز، مسلم و هانی بودند که برخاک کشیده می‌شدند. فرمان تعقیب همراهان و سربازان مسلم، به ویژه فرماندهان و پرچم داران صادر شد. پس از یک هفته جاسوسان مخفیگاه عباس را یافتند. پرچم دار مسلم باهجوم شبانه‌ سپاهیان درحلقه‌ محاصره افتاد. عبیدالله خشنود از دستگیری عباس، فرمان داد تا او را به جبانه‌ کوفه در میدان‌گاه قبیله‌ کنده بیاورند.

عباس در زنجیر، آرام و صبور و بی‌هراس پیش می‌آمد. دار آماده شد، پرچم‌دارغیور کوفه، در محاصره‌ نگاه‌های تهی از حمیت و غیرت کنار گورستان کنده متوقف شد.