شاعران مذهبی در حوزه شعر عاشورایی، مثنوی‌های مطولی در وزن عروضی «فاعلاتن فاعلاتن فاعلن» سروده‌اند که آثار چند تن از ایشان بسیار زبانزد است:

سروش اصفهانی: روضه الاسرار

نیر تبریزی: آتشکده

صفی علی‌شاه: زبده الاسرار

عمان سامانی: گنجینه اسرار

دل شیعه در ماه ذیحجه کم‌کم آماده اقامه عزا در دهه عاشورا می‌شود. در آستانه محرم به بهانه سالروز تولد «عمان سامانی»، نگاهی به سه مثنوی عاشورایی او خواهیم داشت.

میرزا نورالله متخلص به «عمان» و مشهور به «عمان سامانی»، شاعر قرن 13 و 14 بود که در 19 ذیحجه سال 1259 ه.ق در سامان به دنیا آمد و در 12 شوال 1322 ه.ق دار فانی را وداع گفت و بنا به وصیت، جنازه‌اش را به نجف اشرف منتقل کردند و در قبرستان وادی‌السلام به خاک سپردند.

تا کنون اشعارش چند بار به چاپ رسیده است. «دیوان عمان سامانی» از سه بخش عمده تشکیل شده است: 1. گنجینه اسرار (مثنوی عاشورایی) 2. غزلیات 3. قطعه و رباعی (البته بعضی کتب فقط گنجینه را چاپ کرده‌اند.)

از کامل‌ترین تصحیح‌‌های عمان، آن است که توسط مهدی آصفی و جواد هاشمی «تربت» در سال 1385 و نشر جمهوری منتشر شده است.

جلد دوم کتاب «جرس فریاد می‌دارد» با عنوان «که بربندید محمل‌ها»، حدود 10 هزار بیت از مثنوی‌های عاشورایی را در خود گنجانده است که تمامی به وزن «فاعلاتن فاعلاتن فاعلن» سروده شده‌اند. این دو کتاب حاصل گزینش و پژوهش جواد هاشمی «تربت» و میثم کریمی است که بارها چاپ شده‌اند.

این سه شعر به ترتیب در مصائب حضرت علی‌اصغر و حضرت علی‌اکبر و حضرت اباالفضل علیهم‌السلام است:

 

صورت و معنی[1]

دُره‌التاج گرامی‌گوهران

آن سبک، در وزن و در قیمت، گران

 

«اَرفعُ المِقدار مِن کُلَ الرفیع»

«الشفیعِ بن الشفیعِ بن الشفیع»

 

گرمی‌ آتش، هوای خاک از او

آبِ کارِ انجم و افلاک از او

 

کودکی در دامن مهرش به خواب

سه ولد، با چار مام و هفت باب

 

مایه ایجاد، کز پُر‌مایگی

کرده مِهرش، طفل دین را دایگی

 

وه! چه طفلی؟ مُمکنات، او را طفیل

دستِ یکسر کاینات، او را به ذیل

 

شمه‌ای، خُلد از رخ زیبنده‌اش

آیتی، کوثر ز شکرخنده‌اش

 

اشرف اولاد آدم را، پسر

لیکن اندر رتبه، آدم را پدر

 

از علی‌اکبر به صورت، اصغر است

لیک در معنی، علی اکبر است

 

ظاهرا از تشنگی، بی‌تاب بود

باطنا سرچشمه هر آب بود

 

یافت کاندر بزم آن سلطان ناز

نیست لایق‌تر از این گوهر، نیاز

 

خوش ره‌‌آوردی، بدان درگاه بُرد

بر سر دستش، به پیش شاه بُرد

 

اسرار حق[2]

اکبر آمد با رخ افروخته

خرمن آزادگان را سوخته

 

ماه رویش کرده از غیرت، عرق

هم‌چو شبنم، صبحدم بر گل‌ورق

 

بر رخ افشان کرده زلف پُر گره

لاله را پوشیده از سنبل، زره

 

نرگسش سرمست در غارتگری

سوده مشک تر، به گل‌برگ تری

 

آمد و افتاد از ره با شتاب

هم‌چو طفل اشک، ‌بر دامان باب

 

کای پدر جان! همرهان بستند بار

مانْد بارافتاده، اندر ره‌گذار

 

دیر شد هنگام رفتن، ای پدر!

رخصتی گر هست، باری زودتر

 

در جواب از تُنگ شکر، قند ریخت

شکر از لب‌های شکرخند ریخت

 

گفت: کای فرزند! مُقبل آمدی

آفت جان، رهزن دل آمدی

 

کرده‌ای از حق، تجلی، ای پسر!

زین تجلی، فتنه‌ها داری به سر

 

راست بهر فتنه،‌ قامت کرده‌ای

وه! کز این قامت، قیامت کرده‌ای

 

نرگست با لاله در طنازی است

سنبلت با ارغوان در بازی است

 

از رُخت، مست غرورم می‌کنی

از مراد خویش، دورم می‌کنی

 

گه دلم پیش تو، گاهی پیش اوست

رو که در یک دل، نمی‌گنجد دو دوست

 

بیش از این، بابا! دلم را خون مکن

زاده لیلا! مرا مجنون مکن[3]

 

هم‌چو چشم خود به قلب دل، متاز

هم‌چو زلف خود، پریشانم مساز

 

حایل ره، ‌مانع مقصد مشو

بر سر راه محبت،‌ سد مشو

 

«لَن تَنالُوا البِرَّ حتّی تُنفِقُوا»

بعد از آن، «مِمّا تُحِبُّون» گوید او

 

نیست اندر بزم آن والا نگار

از تو بهتر گوهری، بهر نثار

 

هر چه غیر از اوست، سد راه من

آن بت است و غیرت من، بت‌شکن

 

جان، رهین و دل، اسیر چهر توست

مانع راه محبت، مهر توست

 

آن حجاب از پیش، چون دور افکنی

من، تو هستم در حقیقت، تو، منی

 

چون تو را او خواهد از من، رونما

رونما شو، جانب او رو نما

 

خوش نباشد از تو شمشیر آختن

بلکه خوش باشد، سپر انداختن

 

مژه‌ داری، احتیاج تیر نیست

پیش ابروی کجت، شمشیر چیست؟

 

رو، سپر می‌باش و شمشیری مکن

در نبرد روبهان، شیری مکن

 

بوسه‌ زن بر خنجرِ خنجرکشان

تیر کآید، گیر و در پهلو نشان

 

پس برفت آن غیرت خورشید و ماه

هم‌چو نور از چشم و جان از جسم شاه

 

باز می‌کرد از ثریا تا ثری

هر سر پیکان، به روی او، دری

 

مست گشت از ضربت تیغ و سنان

بی‌خودی‌ها کرد و داد از کف، عنان

 

رو به دریا کرد، دیگر آبِ جو

زی پدر شد آب‌گوی و آب‌جو

 

وقتی از داننده‌ای، کردم سؤال

که مرا آگه کن، ای دانای حال!

 

با همه سعی‌ای که در رفتن نمود

رجعت اکبر ز میدان، از چه بود؟

 

این‌که می‌گویند بود از بهر آب

شوق آب آورْد او را سوی باب

 

خود همی دید این که طفلان از عطش

هر یکی در گوشه‌ای، ‌بنْموده غش

 

تیغ زیر دست و زیر پا، عقاب

موج‌زن، شطش به پیش رو ز آب

 

بایدش رو آوریدن سوی شط

خویش را در شط درافکندن چو بط

 

گر در این رازی است، ای دانای راز!

دامن این راز را می‌کُن فراز

 

گفت: این رمز است و عارف، واقف است

سر حق است این و عشقش، کاشف است

 

اکبر آمد، «العطش»‌گویان ز راه

از میان رزم‌گه تا پیش شاه

 

کای پدر جان! از عطش افسرده‌ام

می‌ندانم زنده‌ام یا مرده‌ام

 

دید شاه دین که سلطان هُدی است

اکبر خود را که لبریز از خداست

 

شورش صهبای عشقش، در سر است

مستی‌اش از دیگران، افزون‌تر است

 

مغز بر خود می‌شکافد، پوست را

فاش می‌سازد، حدیث دوست را

 

پس سلیمان، بر دهانش بوسه داد

اندک‌اندک، خاتمش بر لب نهاد

 

مُهر، آن لب‌های گوهرپاش کرد

تا نیارد سر حق را فاش کرد

 

«هر که را اسرار حق آموختند

مُهر کردند و دهانش دوختند»[4]

 

صاحب همت[5]

نیست صاحب‌همتی در نشأتین

هم‌قدم عباس را، بعد از حسین

 

در هواداری آن شاه الست

جمله را یک دست بود، او را دو دست

 

لاجَرَم، آن قُدوه اهل نیاز

آن به میدان محبت، یکه‌تاز‌

 

آن قوی، پشت خدا‌بینان از او

وآن مشوش، حال بی‌دینان از او

 

«موسی» توحید را، «هارون» عهد

از مریدان، جمله کامل‌تر به جهد

 

طالبان راه حق را بُد دلیل

رهنمای جمله بر شاه جلیل

 

بُد به عشاق حسینی، پیشرو

پاک‌خاطر آی و پاک‌اندیش رو

 

می‌گرفتی از شط توحید، آب

تشنگان را می‌رساندی با شتاب

 

عاشقان را بود آبِ کار از او

رهروان را رونق بازار از او

 

روز عاشورا به چشم پُر ز خون

مشک بر دوش آمد از شط چون برون،

 

شد به سوی تشنه‌کامان، ره‌سپر

تیرباران بلا را شد سپر

 

بس فروبارید بر وی تیرِ تیز

مشک شد بر حالت او، اشک‌ریز

 

اشک، چندان ریخت بر وی چشم مشک

تا که چشم مشک، خالی شد ز اشک

 

تا قیامت تشنه‌کامان ثواب

می‌خورند از رشحه آن مشک، آب

 

بر زمین، آب تعلق، پاک ریخت

وز تعیُن بر سر آن، خاک ریخت

 

هستی‌اش را دست از مستی فشانْد

جز حسین اندر میان، چیزی نمانْد

 

برای مشاهده مجموعه اشعار عمان سامانی در سایت کرب‌وبلا اینجا، مجموعه اشعار مهدی آصفی اینجا و مجموعه اشعار جواد هاشمی (تربت) اینجا را کلیک کنید. همچنین می‌توانید برای مشاهده بیش از 6500 شعر عاشورایی از بیش از 1100 شاعر به بخش اشعار سایت کرب‌وبلا مراجعه کنید.

 


[1]. دیوان عمان سامانی، ص 33 ـ 129 (37/ 12).

[2]. دیوان عمان سامانی، ص 13 ـ 101 (113/ 47).

[3]. شاعر شهیر هم‌عصر او «نیر» نیز چنین گوید: بیش از این دیگر دلم را خون مکن * زاده لیلا! مرا مجنون مکن.

[4]. این بیت از «مولوی» است.

[5]. دیوان عمان سامانی، ص 94 ـ 89 (45/ 16).